کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو


آخرین مطالب


 



لذا در صلحی که در مقام مضاربه می آید نمی توان درباره ارکان فوق الذکر به گونه ای مصالحه شود زیرا ماهیت مضاربه مخدوش می شود. مثلاً نمی توان مصالحه کرد که کل سود به مالک اختصاص داده شود یا عمل مضارب تجاری نباشد؛ زیرا در غیر این صورت تشخیص این امر که صلح در مقام کدام عقد آمده است، امکان پذیر نیست.
نکته ای که در اینجا لازم به ذکر است، موارد انفساخ عقد مضاربه است که در قانون مدنی مشخص شده است. طبق ماده ۵۵۱ق.م، موارد ذیل جزء موارد انفساح عقد مضاربه هستند:
۱- مفلس شدن مالک
۲- در صورت تلف شدن تمام سرمایه و ربح
۳- در صورت عدم امکان تجارتی که منظور طرفین بوده
ما در اینجا عنوان می کنیم که این موارد در صورتی هم که صلح در مقام مضاربه آمده است؛ واقع شوند سبب انفساخ عقد صلح می شوند، زیرا در صورت وقوع هر کدام از این موارد، یکی از ارکان تراضی مخدوش می شود، ارکانی که ماهیت تراضی قائم به آنها است.
در مورد افلاس مالک باید گفت؛ در حقوق کنونی «ورشکستگی» جایگزین افلاس شده است. اعمال تجاری از تاریخ ورشکستگی به حکم قانون تجارت متوقف می شوند. در صورت تلف شدن سرمایه نیز، عقد بلا موضوع می شود.
۲-۲-۱ عقد مزارعه
ماده ۵۱۸ق.م در تعریف مزارعه می گوید:«مزارعه عقدی است که به موجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که آن را زراعت کرده، حاصل را تقسیم کنند».
پایان نامه - مقاله
در عقد صلحی که در مقام مزارعه می آید، لازم است ارکان و عناصر زیر رعایت شود:
- وجود عامل و مزارع؛ طرفی که صاحب زمین و یا لااقل صاحب منافع آن می باشد و طرف دیگر که توانایی کار زراعت را دارد، زمین در اختیار دومی قرار می گیرد تا آن را زراعت نماید.
- امکان انتفاع از زمین؛ از شروط صحت این تراضی قابلیت زمین برای زراعت است؛ پس زمینی که اصلاً قابل زراعت نباشد و نتوان به هیچ وجه از آن استفاده زراعتی نمود معامله ی آن برای این تراضی صحیح نیست.
- تعیین سهم طرفین عقد به صورت مشاع؛ تعیین مقدار حصه ی مشاع تابع قرارداد متعاقدین بوده و در آن تساوی شرط نیست، هدف نهایی ایجاد شرکت در محصول است.
- کفایت علم اجمالی به لحاظ تسامح موجود در عقد صلح.
۳-۲-۱- عقد مساقات
مساقات به معنی آب دادن و سیرآب کردن است. ماده ۵۴۳ ق.م در تعریف مساقات مقرر می دارد:«مساقات معامله ای است که بین صاحب درخت و امثال آن با عامل در مقابل حصه مشاع معین از ثمره واقع می شود و ثمره اعم است از میوه و برگ و غیر آن». این عقد شباهت کامل با عقد مزارعه دارد با این تفاوت که در مزارعه زمین برای زراعت در اختیار عامل گذاشته می شود ولی در مساقات درختان مثمر جهت مراقبت و آبیاری و برداشت ثمره به عامل داده می شود. ماده ۵۴۵ق.م تصریح می کند:«مقررات راجع به مزارعه که در مبحث قبل ذکر شده است در مورد مساقات هم مرعی خواهد بود…»
به دلیل شباهت هر دو عقد در ارکان و عناصر، از تکرار مطالب پیشین اجتناب می کنیم مساقات با همین مفهوم می تواند به صورت صلح منعقد شود.
۴-۲-۱- ایجاد ضمان تضامنی
در حقوق ایران با دو قسم ضمان مواجه هستیم. ضمان نقل ذمه به ذمه که ریشه در فقه امامیه دارد و ضمان ضم ذمه به ذمه که خود نیز دو نوع می باشد؛ ضمان طولی و ضمان عرضی. نوع اول که به عنوان اصل در حقوق ما خصوصاً قانون مدنی پذیرفته شده ، عبارت است از اینکه شخصی در برابر بستانکار و با توافق او دین دیگری (مدیون) را بر عهده می گیرد و پرداخت آن را قبول می کند. به موجب چنین ضمانی دین از عهده مضمون عنه به عهده ضامن منتقل و در نتیجه مضمون عنه بری می شود. در قسم دوم یعنی ضمان طولی یا وثیقه ای به موجب ضمان، ذمه ی ضامن وثیقه ی ذمه مضمون عنه است که دو نوع می باشد. به این ترتیب که مضمون له برای وصول طلب خود ابتدا باید به مدیون اصلی مراجعه کند و در صورت عدم پرداخت، به ضامن (مدیون تبعی) مراجعه کند. در نوع دوم، تعهد ضامن و مضمون عنه در عرض یکدیگر قرار می گیرد به طوری که مضمون له می تواند برای وصول تمام یا قسمتی از طلب خویش، به هر یک از آنان که بخواهد رجوع کند.
عقد ضمان در حقوق ما مفید نقل ذمه است؛ مضمون عنه را از دین بری می کند و ضامن را مدیون می سازد. ولی این انتقال مقتضای ذات ضمان نیست. و قرارداد خصوصی می تواند التزام ضامن به تأدیه دین را منوط به عدم پرداخت آن از سوی مدیون اصلی کند یا ضامن و مدیون را در برابر طلبکار به طور تضامنی مسئول سازد.[۱۸۰]
ما در اینجا صلح را به عنوان قالب و قراردادی معرفی می کنیم که می تواند سبب ایجاد ضمان تضامنی شود. با ضابطه ای که ارائه دادیم، عقد ضمان را به لحاظ مسامحه ای بودن از دامنه ی صلح بدوی خارج کردیم، اما برای ایجاد ضمان تضامنی، عقد صلح می تواند به عنوان ابزاری که قرن ها نیازهای حقوقی و اقتصادی جامعه ی ما را رفع کرده است، کارساز باشد.
۵-۲-۱- عقد حواله
ماده ۷۲۴ ق.م، در تعریف حواله مقرر می دارد:«حواله عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمه ی مدیون به ذمه ی شخص ثالثی منتقل می گردد..».
ارکان و اوصاف حواله عبارتند از:
۱- دین محیل به محتال از ارکان حواله است. اثر حواله، انتقال دین از ذمه ی محیل به شخص ثالثی است که حواله بر عهده او صادر می شود.
۲- حواله عقدی تبعی است و تنها در صورتی واقع می شود که محیل مدیون به محتال باشد. این تاکید در ماده ۷۲۴ ق.م آمده است که مقرر می دارد:«اگر در مورد حواله، حمیل مدیون محتال نباشد، احکام حواله در آن جاری نخواهد بود».
۳- گاهی محال علیه نیز مدیون بده
کار است؛ با قبول حواله، از دینی که در برابر محیل دارد بری می شود و در عوض دین محیل در برابر محتال برعهده او قرار می گیرد. در این صورت عقد حواله ترکیبی از انتقال دین و طلب می شود.
با توضیحاتی که در مباحث آتی، ارائه خواهیم داد، به این نتیجه می رسیم که عقد صلح فقط می تواند نتیجه حواله کامل را داشته باشد یعنی حواله ای که ترکیبی از انتقال دین و طلب باشد و حواله ای که صرفاً متضمن انتقال دین می باشد از دامنه ی صلح ابتدایی خارج است.
۳-۱- اقاله
طبق ماده ۲۸۳ق.م؛ «بعد از معامله، طرفین می توانند به تراضی آن را اقاله و تفاسخ کنند». پس از لحاظ حقوقی؛ اقاله، توافق طرفین عقد، برای انحلال عقد سابق است.
از لزوم تراضی برای تحقق اقاله بر می آید که اقاله، عقد است و تراضی باید صورت بگیرد و به ایقاع مأذون واقع نمی شود.[۱۸۱]
با توجه به ماهیت و عنوان خاصی که قانون برای این تراضی مقرر کرده، آن را جزء عقود معین به شمار آوردیم. اما به دلیل طبع خاص خود نمی تواند تابع همه قواعد عمومی قراردادها باشد. به دلیل ویژگی خاص اقاله، ما آن را ذیل هیچ یک از دسته بندی فوق الذکر نیاوردیم، در واقع با توجه به عقدی که موضوع اقاله قرار می گیرد، ممکن است در دسته بندی های مختلف گنجانده شود اما مستقلاً اقتضای خاصی نمی طلبد.
این تراضی اگر بخواه به صورت عقد صلح منعقد شود، ارکان زیر در آن لازم الرعایه است:
- عقدی واقع شده باشد که موضوع تفاسخ قرار بگیرد.
- لزوم تراضی به منظور انحلال قرارداد پیشین.
- کفایت علم اجمالی، به لحاظ مسامحه ی موجود در عقد صلح.
- لازم به ذکر است حتی اگر اقاله به صورت صلح منعقد شود در صورتی که هدف، اقاله ی قرارداد مربوط به اموال غیر منقول دارای سابقه ی ثبتی باشد، نیاز به تنظیم سند رسمی است. این مقرره ناشی از قواعد آمره حقوق ثبت می باشد.
بند۲) عقود نامعین
جمعی از فقیهان متأخر و معاصر از توسعه و گستردگی تعریف عقد صلح بیشترین بهره را برده اند تا جایی که تحقق بخشی از معاملات و قراردادهای نوپیدا و ناشناخته را به عنوان عقد صلح ممکن و روا دانسته اند.
شیخ انصاری از این گروه است. دلیل آنان این است که صلح در فقه از معنی لغوی آن فاصله نگرفته است. پس هر توافقی که عنوان خاص یکی از عقود را دارا نباشد الزاماً عنوان عقد صلح را دارا خواهد بود.
این عده در واقع صلح را عنوان عامی برای قراردادهای بی نام می دانند. شیخ انصاری[۱۸۲] بعد از آنکه تصریح می کند که «اباحه معوضه ثمره و نتیجه هیچ یک از عقود شناخته شده نیست»، تحقق آن را تحت عقد صلح ممکن می شمارد.
عده ای از حقوقدانان[۱۸۳] ما، با این گفته هم نظرند و معتقدند؛ با وسعت مدلول مواد ۷۵۲-۷۵۴ ق.م، تراضی که عنوان صلح را نداشته باشد باقی نمی ماند تا مشمول ماده ۱۰ ق.م باشد.
به تبعیت از همین طرز فکر است، که قراردادهایی همچون اوراق قرضه (استقراض دولتی)، اخذ تنزیل و بهره، خرید و فروش وام یا گرفتن وام در قبلا جابه جایی محل تحصیل، بیمه های اجباری مثل بیمه های حمل و نقل کالا، بیع موقت یا مالکیت زمان بندی شده را به استناد ماده ۷۵۲ق.م، ذیل عنوان صلح قرار می دهند. به عبارت دیگر عقد صلح را به دلیل گستردگی نتایج و موارد آن،که منحصردرعقود معین نمی باشد، قالب مناسبی برای انعقاد چنین قراردادهایی می دانند.
عده ای دیگر[۱۸۴] عقیده دارند که در خارج از عقود معینه، هیچ قراردادی عنوان صلح را ندارد و صلح بودن یک تراضی از نظر آنان به دو شرط نیاز دارد:
الف) تراضی در خارج قلمرو عقود معینه باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 02:23:00 ق.ظ ]




ابعاد رفتار نوآورانه و خود جوش که به وسیله کنز ارائه گردیده عبارتند از همکاری با دیگران، حفاظت سازمان، ایده های سازنده داوطلبانه، خودآموزشی و حفظ نگرش مطلوب به سازمان ( جکولین و شاپیرو،[۴۸] ۲۰۰۲)
در حال حاضر محققان بیان می دارند که رفتار شهروندی سازمانی یک ساختار چند بعدی بوده که جنبه های مختلفی از رفتار اختیاری و داوطلبانه را که مستقیما در ارتباط با رفتارهای شغلی نبوده را تحت پوشش قرار می دهد. یک چنین رفتارهائی به دو گروه بزرگ تقسیم بندی می شوند: رفتار شهروندی سازمانی چالشی[۴۹] و رفتار شهروندی وابسته[۵۰]. ابعاد وابسته رفتار شهروندی سازمانی باعث افزایش همبستگی گروه، حفظ روابط کاری موجود و نظم و ترتیب موجود می باشد. بر اساس نظر چوئی[۵۱] ابعاد وابستگی، به جوانمردی یا به وفاداری سازمانی، فضیلت اجتماعی و خود ارتقائی کمک می کند. رفتار شهروندی سازمانی چالشی، فعالیت های انتخابی خلاقیت و نوآوری طراحی شده برای ارتقاء و بهبود کار افراد با عملکرد سازمان را در بر می گیرد. بنابراین تغیرات سازمانی را تسریع می بخشد (دومینگز و همکاران، ۲۰۱۳).
پایان نامه - مقاله - پروژه
بولینو تورنلی[۵۲] دریافتند که رفتار شهروندی معمولا دارای دو ویژگی مشترک هستند: مستقیما قابل اجرا نیستند یعنی از نظر فنی بعنوان بخشی از شغل فرد الزامی نیستند و همچنین آنها نماینده تلاش های خاص و ویژه ای بوده که سازمان ها از نیروهای کاری خود جهت موفق شدن انتظار دارند. آنها رفتار شهروندی سازمانی را بعنوان رضایت کارکنان برای فراتر رفتن از الزامات و تعهدات رسمی شغل به جهت کمک به یکدیگر و در فرع قرار دادن علائق شخصی خود به جای در الویت قرار دادن منافع سازمان به جای علائق شخصی خود تعریف می کنند. و همچنین توجه خاصی به فعالیت های سازمان و ماموریت های کلی سازمان دارند (کورکماز و آرپکت، ۲۰۰۹).
البته بعد از ابداع مفهوم رفتار شهروندی سازمانی توسط ارگان و همکارانش صاحب نظران مختلف با بکار بردن مفاهیمی چون رفتار فرانقشی[۵۳]( ون داین کامینگزو پارگز ۱۹۹۵) رفتار سازمانی مددکارانه[۵۴] ( بریف و موتوویدلو ۱۹۸۶، جورج و بتن ۱۹۹۰، اوریلی و چاتمن۱۹۸۶) خودجوشی سازمانی[۵۵] (جورج و بری ۱۹۹۲، جورج و جونز۱۹۹۷) و عملکرد زمینه ای[۵۶](بورمن و موتوویدلو ۱۹۹۳، بورمن وایت و دورسی ۱۹۹۵ موتوویدلو ون اساتر۱۹۹۴) در طول دو دهه به تبین این موضوع پرداخته اند ( پودساکف، ۲۰۰۲).
از جمله مفاهیم دیگری که در حوزه رفتار شهروندی سازمانی مطرح است مفهوم رفتار شهروندی کارکنان[۵۷](ECB) می باشد که بعنوان اقدامات مثبت بخشی از کارکنان برای بهبود بهره وری و انسجام در محیط کار، فراتر یا ماوراء وظایف و الزامات شغلی و سازمانی تعریف شده است ( هادسون[۵۸]، ۲۰۰۲).
رفتار شهروندی مدیریت[۵۹] (MCB) نیز بعنوان مکمل رفتار شهروندی سازمانی، مفهوم دیگری است که بیانگر سازگاری بین اقدامات مدیریت و هنجارهای رایج در محیط کا رمی باشد ( هادسون، ۲۰۰۲).
بررسی ادبیات نشان می دهد که دو رویکرد اصلی در تعریف مفهومOCB وجود دارد. ارگان۱۹۸۸ و سایر محققین متقدم در این موضوع، این نوع رفتار را تحت عنوان رفتار فرانقشی مورد ملاحظه قرار داده اند، به گونه ای که کمک های افراد در محیط کار فراتر از الزامات نقشی است که برای آنها تعیین شده است و بطور مستقیم و آشکار از طریق سیستم پاداش رسمی مورد تقدیر قرار نمی گیرد (کاسترو و همکاران، ۲۰۰۴). بطور کلی رفتارهای فرا نقشی یا رفتارهای شهروندی سازمانی از طریق مقوله مدیریت بعنوان مسئله مهمی برای موفقیت سازمانی شناسائی شده است، بویژه زمانی که وابستگی دو طرفه ای بین کارکنانی که باید یک وظیفه خاص را انجام دهند وجود داشته باشد ( چوی و همکاران[۶۰]، ۲۰۱۳).
بر اساس هدف مورد نظر(ذی نفع خاص) نیز، غالبا دو نوع رفتار شهروندی سازمانی در نظر گرفته می شود. رفتار شهروندی سازمانی معطوف به افراد ([۶۱]OCB) و رفتار شهروندی سازمانی معطوف به سازمان[۶۲] (OCBO). رفتار شهروندی سازمانی معطوف به افراد، رفتار مثبت اجتماعی است که متوجه افراد یا گروه های خاص درون سازمان است، مانند کمک کردن به همکار. رفتار شهروندی سازمانی معطوف به سازمان شامل رفتار هائی است که مستقیما متوجه سازمان است، مانند ارائه پیشنهاد برای ارتقاء عملکردهای سازمان ( داویلا و فینکلشن[۶۳]، ۲۰۱۱).
تمایز بین رفتار شهروندی سازمانی معطوف به فرد و رفتار شهروندی سازمانی معطوف به سازمان معنی دار است زیرا رفتار شهروندی سازمانی معطوف به فرد بر وجه بین فردی رفتارشهروندی سازمانی و رفتار شهروندی سازمانی معطوف به سازمان بر وجه غیر شخصی رفتار شهروندی سازمانی تاکید دارد ( سیتون و موشولدر[۶۴]، ۲۰۰۰).
۲-۲-۲-۱ تعریف رفتار شهروندی سازمانی
پژوهشات اولیه ای که در زمینه رفتار شهروندی سازمانی انجام گرفت بیشتر برای شناسائی مسئولیت ها و یا رفتارهایی بود که کارکنان در سازمان بروز می دادند، اما اغلب نادیده انگاشته می شد. این رفتارها با وجود اینکه در ارزیابی های سنتی عملکرد شغلی بطور ناقص اندازه گیری و یا حتی گاهی اوقات مورد غفلت قرار می گرفتند، اما در بهبود اثر بخشی سازمانی موثر بودند ( بیستونک و همکاران[۶۵]، ۲۰۰۳).
ارگان (۱۹۹۷) رفتار شهروندی سازمانی را بعنوان کمک هایی برای حفظ و تقویت زمینه های اجتماعی و روانشناسی تعریف کرد که از اجرای وظیفه، حمایت می کند (ککمار و همکاران[۶۶]، ۲۰۱۳)
از نظر ارگان رفتار شهروندی سازمانی رفتاری فردی است که اختیاری بوده و بطور مستقیم یا صریح بوسیله سیستم پاداش رسمی سازمان دهی نمی شود و در کل عملکرد کارا و اثر بخش سازمان را ارتقاء می بخشد (ارشدی و دانش، ۲۰۱۳؛ کاسترو و همکاران، ۲۰۰۴) منظور از خودجوش و آگاهانه بودن در آن است که این رفتار ضرورت اجباری نقش یا مبتنی بر شرح شغل نبوده بلکه رفتاری عمدتا مبتنی بر انتخاب شخصی است و در صورت عدم انجام آن نیز تنبیهی به دنبال نخواهد داشت ( سبحانی و همکاران ۱۳۹۰).
ارگان رفتار شهروندی کارکنان را به عنوان اقدامات مثبت کارکنان برای بهبود بهره وری و همبستگی و انسجام در محیط کاری می داند که ورای الزامات سازمانی است. ارگان معتقد است که رفتار شهروندی سازمانی رفتاری فردی و داوطلبانه است که مستقیما بوسیله سیستم های رسمی پاداش در سازمان طراحی نشده است. اما با وجود این باعث ارتقاء اثربخشی و کارائی عملکرد سازمان می شود. این تعریف به سه ویژگی رفتار شهروندی سازمانی تاکید دارد:
اول اینکه این رفتار باید داوطلبانه باشد، یعنی نه یک وظیفه از پیش تعیین شده و نه به عنوان بخشی از وظایف رسمی. دوم اینکه مزایای این رفتار جنبه سازمانی دارد، و ویژگی سوم این است که رفتار شهروندی سازمانی ماهیتی چند وجهی دارد ( هادسون، ۲۰۰۲).
بولینو و تورنی براین باورند که رفتارهای شهروندی بطور کلی دارای دو مولفه عمومی هستند: اول اینکه بطور مستقیما قابل تقویت نیستند (به عنوان نمونه نیازی نیست که آنها از جنبه فنی بعنوان بخشی از شغل افراد باشند) دیگر اینکه ناشی از تلاش های ویژه و فوق العاده ای هستند که سازمان ها برای دستیابی به موفقیت از کارکنانشان انتظار دارند ( بولین و تورلین[۶۷]، ۲۰۰۳).
رفتار شهروندی سازمانی بعنوان یک منبع اجتماعی که از طریق تبادل رفتار، پاداش های اجتماعی را دریافت می کند و مورد توجه قرار می گیرد. بنابراین وقتی کارکنان احساس کنند که چیزی بیشتر از سازمان دریافت می کنند رفتار شهروندی آنها بیشتر خواهد شد (آنج و همکاران[۶۸]، ۲۰۰۳).
در پژوهشی این اعمال و رفتارهائی که در محل کار اتفاق می افتد اینگونه تعریف شده است (مجموعه ای از رفتارهای داوطلبانه و اختیاری که بخشی از وظایف رسمی فرد نبوده اما با این وجود توسط آنان انجام و باعث بهبود موثر وظایف و نقش های سازمان می شود). بعنوان مثال یک کارگر ممکن است نیازی به اضافه کاری و ماندن در محل کار تا دیر وقت نداشته باشد اما با این وجود برای بهبود امور جاری و تسهیل جریان کاری سازمان بیشتر ساعات رسمی کار خود، در سازمان مانده و به دیگران کمک می کند. رفتار بیانگر فعالیت های کاری مرتبط داوطلبانه و اختیاری بوده و بطور مستقیم و ضمنی از طریق توصیف رسمی شغل و سیستم های پاداش سازمان دهی شده و در نهایت کارائی و اثربخشی سازمان را ارتقاء می بخشد (محمد[۶۹]، ۲۰۰۴).
لیپین و جانسون[۷۰] ۲۰۰۲ رفتار شهروندی سازمانی را تحت عنوان تمایل به تشریک مساعی و مفید بودن در محیط های سازمانی تعریف کردند ( دیروت و برونلی[۷۱]، ۲۰۰۵).
به زعم مورمن و بلکلی[۷۲] ۱۹۹۵ رفتار شهروندی سازمانی شامل رفتارهائی است که برای سازمان مفید بوده ولی به عنوان بخشی از عناصر اصلی شغل در نظر گرفته نشده است. این رفتارها اغلب از طرف کارکنان به منظور حمایت از منابع سازمانی صورت می گیرد و ممکن است بطور مستقیم نیز نفع شخصی خاصی را نیز به دنبال نداشته باشد ( هوسام و آبیو، ۲۰۰۸).
مکنزی و زان[۷۳] ۱۹۹۸ رفتار شهروندی سازمانی را شامل رفتارهای آگاهانه و داوطلبانه از جانب کارمندان می دانند که بطور مستقیم سطح اثربخشی سازمانی را صرف نظر از چگونگی بهروری کارمندان افزایش خواهند داد ( زانگ و هانگ[۷۴]، ۲۰۰۹).
اریک و همکاران[۷۵] معتقدند رفتار شهروندی سازمانی فعالیت هائی هستند که از فرد خواسته نشده که آنها را انجام دهد ولی انجام آنها باعث حمایت از سازمان شده و به آن سود می رساند ( اریک و همکاران، ۲۰۰۸).
آلن، برند، راش و راسل[۷۶]درباره رفتار شهروندی سازمانی بیان می دارند که این رفتار جایگاه سازنده و مشارکتی دارد که مستقیما توصیه رسمی نقش شغلی نبوده و در سیستم پاداش سازمانی، اجباری نیست. بولینو تورنلی آنرا به عنوان توانایی سازمان برای استخراج رفتارهای کارکنان تعریف کرده که آن را وظیفه می نامند. (فراخوان وظیفه)[۷۷] ( کوکماز وآرپکت، ۲۰۰۹). آنها همچنین معتقدند که رفتار شهروندی سازمانی مجموعه ای از رفتارهای سازنده و همکارانه است که نه تنها بوسیله شرح شغل تصریح نشده بلکه بطور مستقیم و یا قراردادی نیز توسط سیستم رسمی سازمانی نیز پاداش داده نمی شود. رفتار شهروندی سازمانی بعنوان رفتار فردی که اثربخشی سازمان را بواسطه کمک به محیط اجتماعی و روانی آن ارتقاء می دهد نیز تعریف شده است ( زراعی متین و همکاران ۱۳۸۵ ).
کیم[۷۸] ۲۰۰۶ رفتار شهروندی سازمانی را رفتاری فراتر از نقش های رسمی از پیش تعیین شده توسط سازمان تعریف نموده که ذاتی بوده و پاداش آن بطور مستقیم در مجموعه ساختار پاداش های رسمی سازمانی نمی گنجد. ولی در ارتقاء اثربخشی و کارکرد موفقیت آمیز سازمان از اهمیت زیادی برخوردار است ( احمدی و خدادای، ۲۰۱۱).
رابینز و جاج[۷۹] معتقدند رفتار شهروندی سازمانی رفتاری براساس صلاح دید شخصی است که جزء نیازمندی های شغلی کارمند نبوده و در عین حال باعث اثربخشی سازمانی در جهت ارضاء منافع ذینعان خواهد بود ( سبحانی نژاد و همکاران۱۳۹۰).
با توجه به موارد فوق می توان اذعان داشت که رفتار شهروندی سازمانی رفتاری خودجوش آگاهانه و داوطلبانه است که فرد به خاطر انجام آن بطور رسمی مورد تشویق قرار نمی گیرد زیرا اینگونه رفتار ها در شرح شغل سازمانی پیش بینی نشده اند با این وجود این رفتارها بصورت مداوم و از یک سو موجب ارتقاء اثربخشی و موفقیت سازمانی و از سوی دیگر باعث افزایش رضایتمندی کارکنان خواهد شد.
از اینرو می توان بیان داشت که رفتار شهروندی سازمانی برای هر سازمانی مطلوب است چرا که با متغیر های سازمانی مهمی چون رضایت شغلی، نگهداری سیستم و بهره وری سازمان، ارتباط دارد. نتایج مطالعات نشان می دهد که مدیران می توانند رفتار شهروندی سازمانی را با ایجاد محیط کاری مثبت پرورش دهند. مدیران برای ایجاد این رفتارها به جای توسل به زور یا اجبار به فرایندهای گزینش و استخدام یا جامعه پذیری اتکاء می کنند (تورنسپید، ۱۹۹۶).
با این تعاریف از شهروند سازمانی، انتظار می رود که بیش از الزامات نقش خود و فراتر از وظایف رسمی در خدمت اهداف سازمان فعالیت نماید. به عبارت دیگر ساختار رفتار شهروندی سازمانی به دنبال شناسائی، اداره و ارزیابی رفتارهای فرانقشی کارکنان بوده که در سازمان فعالیت می نمایند و با رفتارهای شهروندگونه خود موجبات اثربخشی سازمان را فراهم می نمایند ( بیستونک و همکاران، ۲۰۰۳).
براساس مطالب فوق این گونه اثبات می شود که آن دسته از کارکنانی که در کمک به دیگران فراتر از وظایف شغلی خود عمل کرده و از سیستم های پذیرفته شده سازمان پیروی می کنند به بهبود و غنای محیط عمومی کار کمک کرده و بر کل سازمان تاثیر مثبت می گذارند.
۲-۲-۲-۲ابعاد رفتار شهروندی سازمانی
علی رغم توجه فزاینده به موضوع رفتار شهروندی با مروری بر ادبیات این حوزه فقدان اجماع درباره ابعاد این مفهوم آشکار می گردد. نتایج حاصل از مرور ادبیات نشان می دهد که تقریبا سی نوع متفاوت از رفتار شهروندی قابل تفکیک است و تعاریف متعددی از آن به عمل آمده است، که البته هم پوشانی بسیاری بین آنها وجود دارد. تعداد مطالعاتی که در حال بررسی این موضوع هستند به نحو چشم گیری در حال افزایش است به هر حال اجماع عمومی بر روی ابعاد مختلف رفتار شهروندی سازمانی وجود ندارد.
ارگان (۱۹۸۸) مقیاس چند بعدی از رفتار شهروندی سازمانی ارائه کرد، این مقیاس متشکل از ابعاد پنج گانه است که ساختار رفتار شهروندی سازمانی را تشکیل می دهد. این پنج بعد عبارتند از :
نوع دوستی: به رفتارهای مفید و سود بخشی چون صمیمیت، همدلی و دلسوزی بین همکاران اشاره دارد که به شکل مستقیم یا غیر مستقیم به حل مشکلات کاری کارکنان سازمان کمک می دهد (سبحانی نزاد و همکاران، ۱۳۸۹). همچنین کمک به همکاران و کارکنان برای انجام وظایف در شرایط غیر معمول را نیز شامل می شود (مارکوزی و همکاران[۸۰]، ۲۰۰۴).
وجدان کاری: شامل رفتارهایی فراتر از الزامات تعیین شده به وسیله سازمان در محیط کاری است (همانند کار در بعد از ساعت اداری برای سود رسانیدن بیشتر به سازمان). صفات شخصیتی مانند وجدان می تواند یک عامل ایجاد کننده مهم رفتار شهروندی سازمانی باشد و شواهدی وجود دارد که با عوامل موقعیتی در تعامل است (کان وی و میترا، ۲۰۱۵).
جوانمردی: مولفه هایی پیرامون اجتناب از وارد نمودن خسارت به سازمان می باشد. جوانمردی به شکیبایی در مقابل سختی ها و دشواری های اجتناب ناپذیر کاری و هم چنین اجحاف های شغلی بدون این که گله و شکایتی از فرد سر بزند اطلاق می گردد (سبحانی نزاد و همکاران، ۱۳۸۹) و همچنین بر جنبه های مثبت سازمان به جای جنبه های منفی آن تاکید دارد ( مارکوزی و همکاران، ۲۰۰۴).
رفتار مدنی: رفتار مدنی به عنوان یک سطح کلان از علاقه یا تعهد به سازمان به عنوان یک کل است ( پودساکف، ۲۰۰۰). نظارت بر محیط به منظور شناسایی فرصت و تهدید ها حتی با هزینه شخصی نمونه ای از رفتار هاست ( پودساکف و همکاران، ۱۹۹۰).
ادب و ملاحظه: تلاش کارکنان برای جلوگیری از مشکلات و تنش های کاری در رابطه با دیگران، نشانه این بعد رفتاری است.
کلمن و بورمان [۸۱]مطالعه جامعی از ابعاد گرائی رفتار شهروندی سازمانی ارائه کردند. با بهره گرفتن از مقیاس چند بعدی تحلیل عامل و تحلیل خوشه ای و ترکیب، یک ساختار سلسله مراتبی را مطرح کردند که رفتار شهروندی سازمانی را به سه گروه طبقه بندی می کرد. درون شخصیتی[۸۲]( یعنی کمک به همکاران در ارتباط با موضوعات شخصی و مطلع نگه داشتن دیگران)، سازمانی ( یعنی ارتقاء پشتیبانی از سازمان، همسوئی با سازمان) شغل / وظیفه[۸۳](یعنی پافشاری و اصرار بر علاقه نسبت به شغل خود، متعهد شدن به پیشرفت خود جهت ارتقاء اثر بخشی خود ) ( کولمن و بورمن[۸۴]، ۲۰۰۰).
رفتار شهروندی سازمانی از نظر چوی و همکارانش شامل موارد زیر است:

 

    • از خود گذشتگی و ایثار: رفتارهای کمک رسانی که بر همکاران متمرکز است.

 

    • آگاهی: انجام شغل[۸۵] با توجه به استاندارهای مورد نیاز.

 

    • تکریم: کمک به جلوگیری از بروز مشکلاتی درباره کار

 

    • جوانمردی: خواستار پذیرش شرایط فردی موقتی و حداقل گرفتاری های بدون حمایت و غیره

 

    • فضیلت اجتماعی: مشارکت مسئولانه و سازنده در نظارت سازمان و حضور در جلسات بصورت منظم (چوی، ۲۰۱۳)

 

پودساکوف در سال ۲۰۰۰ دسته بندی کاملی از اینگونه رفتارها انجام داده است که رفتارهای شهروندی سازمانی را درقالب هفت دسته تقسیم می کند:

 

    1. رفتاری های یاری گرانه

 

    1. جوانمردی

 

    1. نوآوری فردی

 

    1. فضیلت مدنی

 

    1. تعهد سازمانی

 

    1. خودرضایت مندی

 

    1. رشد فردی (پودساکف، ۲۰۰۰).

 

مارکوزی رفتار شهروندی سازمانی را به دو نوع تقسیم می کند :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:23:00 ق.ظ ]




  • بررسی اثر ایمان مذهبی بر سلامت روان دانشجویان.

 

  • بررسی اثر شادکامی بر سلامت روان دانشجویان.

 

  • بررسی اثر سبک دل‌بستگی دوسوگرا بر سلامت روان دانشجویان.

 

  • بررسی اثر ایمان مذهبی بر شادکامی دانشجویان.

 

  • بررسی اثر ایمان مذهبی بر سبک‌ دل‌بستگی دوسوگرا دانشجویان.

 

  • بررسی اثر منبع کنترل بر سلامت روان دانشجویان.

 

  • بررسی اثر ایمان مذهبی بر منبع کنترل دانشجویان.

 

  • بررسی برازش مدل پیشنهادی پژوهش حاضر (پیش‌بینی سلامت روانی دانشجویان بر اساس ایمان مذهبی با واسطه­گری شادکامی، سبک دل‌بستگی دوسوگرا و منبع کنترل).

 

اهداف فرعی
۱- بررسی اثر ایمان مذهبی بر سلامت روان از طریق شادکامی.
۲- بررسی اثر ایمان مذهبی بر سلامت روان از طریق سبک دل‌بستگی دوسوگرا.
۳- بررسی اثر ایمان مذهبی بر سلامت روان از طریق منبع کنترل.
۴- بررسی اثر ایمان مذهبی بر سلامت روان از طریق شادکامی، سبک دل‌بستگی دوسوگرا و منبع کنترل.
۱-۵٫ تعریف بنیادی و عملیاتی متغیرها و اصطلاحات علمی

 

  • سلامت روانی:

 

تعریف مفهومی: سلامت روان به عنوان حالتی از بهزیستی تعریف می‌شود که هر فرد پتانسیل‌های خود را بشناسد، بتواند از پس استرس‌های معمول زندگی بربیاید، مفید و ثمربخش کار کند و قادر باشد جامعه خویش را یاری رساند. سلامتی یک وضعیت به‌باشی تمام و کمال جسمی، روانی و اجتماعی می‌باشد نه صرفاً فقدان بیماری یا ناتوانی (WHO، ۲۰۱۳).
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از سلامت روانی، نمره‌ای است که فرد در مقیاس سلامت عمومی (GHQ) به دست می‌آورد.

 

  • ایمان مذهبی

 

تعریف مفهومی: ایمان در لغت به معنای تصدیق و در اصطلاح دینی به معنای تصدیق و تسلیم به خدا و پذیرش حقانیت پیامبران الهی و کتب و فرامینی است که خداوند برای هدایت و تربیت انسان‌ها فرستاده است. در گفتاری از امیرالمؤمنین (ع) ایمان شناختن به دل و اقرار به زبان و عمل و بردن فرمان با اندام­ها و جوارح معرفی شده است (بدخشانی، ۱۳۸۸؛ به نقل از گودرزی).
دانلود پروژه
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از ایمان مذهبی، نمره‌ای است که فرد در مقیاس ایمان مذهبی به دست می‌آورد.

 

  • شادکامی

 

تعریف مفهومی: شادکامی شامل حالت خوشحالی یا سرور (هیجانات مثبت)، راضی بودن از زندگی و فقدان افسردگی و اضطراب (عواطف منفی) است (آرجیل، ۲۰۰۱؛ به نقل از خوش کنش).
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از شادکامی، نمره‌ای است که فرد در مقیاس شادکامی آکسفورد به دست می‌آورد.

 

  • سبک‌ دل‌بستگی دوسوگرا

 

تعریف مفهومی: دل‌بستگی پیوند هیجانی پایدار بین دو فرد است، به‌طوری‌که هر یک از طرفین کوشش می‌کند نزدیکی یا مجاورت با موضوع دل‌بستگی را حفظ و به‌گونه‌ای عمل کند تا مطمئن شود که ارتباط ادامه می‌یابد (فوگل، ۱۹۹۷؛ به نقل از بهادری). افراد با سبک دل‌بستگی دوسوگرا برای برقراری روابط نزدیک تمایل شدیدی دارند، اما در عین حال نگرانی بسیاری از طرد شدن دارند. عمده دغدغه‌ی این افراد پذیرش از طرف دیگران است. این افراد تصویر منفی از خود دارند، ولی نگرش مثبت به خود دارند.
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از سبک دل‌بستگی دوسوگرا، نمره‌ای است که فرد در مقیاس سبک دل‌بستگی بزرگسال کولینز و رید، از گویه‌های مربوط به این سبک به دست می‌آورد.

 

  • منبع کنترل

 

تعریف مفهومی: منبع کنترل عبارت است از باور کلی و پایدار فرد به مهارپذیری نتایج و پیامدهای زندگی (راتر، ۱۹۶۶). راتر این الگوی اعتقادی را به صورت پیوستاری از باور به مهارپذیر بودن نتایج و پیامدها (منبع کنترل درونی) تا باور به مهارناپذیر بودن آن‌ ها (منبع کنترل بیرونی) تبیین کرده است.
تعریف عملیاتی: در این پژوهش، منظور از منبع کنترل، نمره‌ای است که فرد در مقیاس کنترل راتر (درونی-بیرونی) به دست می‌آورد.
فصل دوم
مبانی نظری تحقیق
۲-۱٫ مقدمه
آن­چه از دیرباز سهمى از تلاش‌های فکرى اندیشمندان، فیلسوفان، جامعه شناسان و روان­شناسان را به خود اختصاص داده، تحقیق و پژوهش در مقوله سلامت روانی است. گذشت قرون و سال‌ها نه تنها از ارج و اعتبار چنین حوزه‌ای نکاسته، بلکه با توجه به الزام‌های خاص خود، بر اهمیت آن افزوده است. اکنون در قرن بیست و یکم، انسان مضطرب، افسرده و بحران‌زده عصر حاضر بیش از هر زمانى دیگرى نیازمند وجود تعاریف و پژوهش‌های علمی در حوزه سلامت روانی می‌باشد تا از این راه بتواند قدم‌های مؤثری در زمینه ارتقای سطح زندگی خویش بردارد. یکی از مهم‌ترین گام‌ها برای شروع یک پژوهش علمی بررسی تعاریف، نظریه‌ها و سایر تحقیقاتی است که در این حیطه صورت گرفته است که در این فصل به آن پرداخته خواهد شد.
۲-۲٫ سلامت روانی
۲-۲-۱٫ تعریف سلامت روانی
بر اساس تعریف دانشنامه آزاد ویکی‌پدیا، سلامت روانی یا سلامت رفتاری سطحی از بهزیستی روان‌شناختی یا فقدان بیماری روانی است که گویای حالت روانی شخص به گونه ­ای است که عملکردش در سطح رضایت‌بخشی از سازگاری هیجانی و رفتاری باشد. از دیدگاه روان­شناسی مثبت و یا کل‌گرایی، سلامت روان ممکن است شامل توانایی فرد برای لذت بردن از زندگی و ایجاد یک تعادل بین فعالیت‌های زندگی و تلاش برای دستیابی به انعطاف‌پذیری روانی است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:22:00 ق.ظ ]




شعبی می‌گوید: عبدالملک مروان روزی پرسید: فصل زمستان کی می‌آید؟ ندیم او که خیلی جاهل بود، گفت: بر سر کوچه‌ی ما بقّالی است، که هر وقت ببینم باقلای تر می‌فروشد، می‌فهمم که بهار آمده و زمستان کوچ کرده و هر وقت ببینم که هویچ می‌فروشد، می‌فهمم که زمستان آمده! همه‌ی حاضران خندیدند و به او گفتند: تو به هیچ تقویمی کار نداری و حساب تو از همه آسان‌تر است.
حکایت ششم: پاسخ ابوحنیفه به نادان
روزی ابوحنیفه در حمّامی نشسته بود. نادانی وارد شد و خود را جلوی او برهنه کرد. ابوحنیفه چشمش را بست. نادان گفت: ای پیشوای مسلمانان! از چه زمان نابینا شدی؟ گفت: از آن زمان به بعد که خداوند حیا را از تو برداشت.
حکایت هفتم: آموختن هنر به هنگام پیری
گفته‌اند: ارسطاطالیس بعد از هفتاد سال، موسیقی می‌آموخت. شاگردان او را سرزنش کردند که خجالت نمی‌کشی با موی سفید موسیقی می‌آموزی؟ گفت: آنگاه خجالت می‌کشم که در میان گروهی باشم که ایشان هنرمند باشند و من هنر آن‌ ها را ندانم. بی‌شک هیچ کس راضی نیست بر جایگاه جهل قرار بگیرد.
حکایت هشتم: نتیجه‌ی نیکی در حقّ فرومایگان
قاضی امام محسن تنوخی می‌گفت: در سال سیصدوسی‌وپنج هجری در بصره به مکتب می‌رفتم و هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بودم. فردی وفات یافت و چون وارثی نداشت، پدرم اموال او را تصرّف کرد. بعد از مدّتی، دو جوان برای اثبات ادّعای خود به نزد من آمدند. بین ما نزدیکی به وجود آمد. روزی یکی از جوانان به من گفت: اگر روزی تو به مقامی برسی، به من چه می‌دهی؟ گفتم: پانصد دینار. آن جوان کاغذی پیش من گذاشت و گفت که: این حرفت را ثبت کن. من نیز نوشتم. بعد از مدّتی که در امور شرعی مهارت پیدا کردم، دادستانی اهواز به من داده شد و اموال درگذشتگان و اوقاف به دست من افتاد. روزی پیری را دیدم، پرسیدم: که شیخ از کجا آمدی؟ گفت: از بصره. گفتم: به چه دلیل به اینجا آمده‌ای؟ گفت: به حکمی که از قاضی گرفته‌ام، برای گرفتن حقّم آمده‌ام. وقتی آن کاغذ را دیدم، گفتم: که ولایت من آنقدر زیاد نیست که به تو پانصد دینار بدهم، امّا اموالی دارم که به تو می‌دهم. پس پیر نیّت ماندن کرد. به او شغلی خوب دادم و دختر بازرگانی را به عقد او درآوردم. بعد از مدّتی به بوعلی صولی مشهور شد تا اینکه من روزی از آن مقام عزل شدم و یک دادستان دیگر به اهواز آمد. ابوعلی صولی با دشمنان من یار شد و کفران نعمت‌هایی که به او داده بودم، کرد و به من زحمت و سختی زیادی وارد شد. بعد از آن، دوباره دادستانی اهواز به من دادند. بوعلی صولی بعد از آن همه بدی که در حقّ من کرده بود، پیش من آمد و من در خلوت از او گله کرده و گفتم: چرا در حقّ من این همه ظلم و بدی کردی؟ گفت: زمانی کلاه صوفیانه بر سر داشتی، من از تو آن را خواستم و ندادی و بعد از دو روز، آن را بر سر معلّمی دیدم، ناراحت شدم. آن همه اذیّت را به این خاطر کردم. گفتم: سبحان‌الله! ذات بد و نژاد بد چنین است که به خاطر کلاهی کفران نعمت می‌کند. فهمیدم که تربیت ناکسان، باعث پشیمانی است و رعایت کردن حقوق آن‌ ها، باعث ضرر و زیان می‌شود.
پایان نامه
حکایت نهم: ستایش جاهل
نقل کرده‌اند که: مردی در پیش افلاطون حکیم آمد و گفت: «امروز در فلان مجلسی بودم، فلان کس بسیار از شما تعریف و تمجید نمود و دعای خیر برایتان می‌کرد.» افلاطون وقتی این سخن را شنید، در فکر فرو رفت. آن مرد گفت: ای حکیم! در چه فکری هستی و من چه گفته‌ام که تو از من ناراحت شده‌ای؟ گفت: اندیشه‌ی من به خاطر حرف تو نیست، از کار خودم در فکرم که چه کار جاهلانه‌ای کرده‌ام که آن جاهل پسندیده و از آن خوشش آمده است! و چه گناهی بالاتر از آنکه، نادانی از کار من خوشش بیاید. اگر کار احمقانه‌ای نکرده بودم، آن نادان مرا تصدیق نمی‌کرد.
حکایت دهم: زکریای رازی و مرد دیوانه
روزی حکیم محمّد زکریای رازی در راهی می‌رفت. دیوانه‌ای پیش او آمد و در روی او خندید. وقتی او به خانه آمد، به شاگردش گفت: جوشانده‌ی افتینون را آماده کن تا بخورم. شاگرد گفت: چرا وقتی آثار دیوانگی و جنون در شما نیست، از این دارو استفاده می‌کنید؟ گفت: اگر در من دیوانگی و جنون نبود، آن دیوانه به روی من نمی‌خندید، امّا در وجود من جنسیّتی دیده که خنده کرده است و حکما گفته‌اند: «کند هم‌جنس با هم‌جنس پرواز». فایده‌ی این حکایت این است که، عاقلان باید از جاهلان دوری کنند.
حکایت یازدهم: نادانی فرعون
نقل کرده‌اند که: شیطان به نزد فرعون رفت. فرعون در حال خوردن خوشه‌ی انگوری بود. شیطان پرسید کسی می‌تواند این خوشه‌ی انگور را به مروارید تبدیل کند؟ فرعون گفت: نه، سپس شیطان خودش اینکار را کرد. فرعون از تعجّب گفت: آفرین بر استاد مردی چون تو! شیطان سیلی بر گردن او زد و گفت: خداوند مرا با این استادی به بندگی قبول نکرد، تو با این حماقت چطور ادّعای خدایی می‌کنی؟
۴-۱-۶٫ اسراف
حکایت اوّل: مردن به از زیستن با دشمن کامی
ندیمی از ندیمان مأمون، برای او افسانه و از شعر و نثر سخنان زیبایی می‌گفت. در بین آن سخنان گفت: در همسایگی من مرد دیندار و خداپرستی بود، وقتی عمرش به پایان رسید، به پسرش چنین وصیّت کرد که: «خداوند به من مال و نعمتی داده است و من آن‌ ها را با سختی به‌دست آوردم، ولی آسان به تو می‌رسد، باید که قدر آن‌ ها را بدانی! با نادانی هدر ندهی و اسراف نکنی، از رفیقان دوری کن، می‌ترسم وقتی مردم، همه‌ی مال و کالاها را بفروشی، مبادا خانه را بفروشی! پس مَرد بدون خانه، مانند سپر بدون دسته است. اگر بدبختی تو بی‌نهایت زیاد شود، مبادا گدایی کنی! در فلان جای خانه ریسمانی است، آویخته‌ام و صندلی گذاشتم، اگر به گدایی، بدنام شدی، باید آنجا بروی و خود را دار بزنی. پس وقتی پسر از عزاداری پدر فارغ شد، به خرج کردن، مال‌ها پرداخت. جز خانه چیزی برای او باقی نماند. پس طبق وصیّت پدر رفت که خودکشی کند، امّا به خاطر سنگینی بدن او چوب دار شکست و هزار دینار سرخ از آنجا بیرون ریخت. جوان بسیار شاد شد و فهمید که مقصود پدر آن بود که بعد از آنکه او مزّه‌ی بدبختی را چشید، قدر زر را بیشتر بداند. پسر برای خود زندگی متوسّط فراهم کرد و بعد از آن از خواب غفلت بیدار شد. او به حدّی آگاه شد که حکیم روزگار خود گشت. فایده‌ی این حکایت، آن است که فرد اسراف‌کار، وقتی از خواب غفلت بیدار می‌شود که مال خود را از دست داده باشد و بیچاره شده باشد.
حکایت دوم: یاران روز شادی
شاهزاده‌ای بعد از مرگ پدر به عیش و نوش پرداخت و خزانه را با اسراف خالی کرد، تا اینکه یکی از نزدیکان بر تخت نشست و شاهزاده چون عالی‌همّت نبود، بدبخت شد. هیچ‌کدام از رفیقان سراغش را نمی‌گرفتند. روزی بر سر محلّه‌ای نشسته بود و یاران ناباب او از آنجا عبور می‌کردند. به او گفتند: با ما به تماشا بیا. پس به باغی رفتند و آشپز برای آن‌ ها قدری گوشت پخت. ناگهان سگی آن گوشت را برداشت و خورد. همه گفتند: که این کار پسر پادشاه است. شاهزاده قسم‌های زیادی خورد، امّا باور نکردند. آزرده‌خاطر شد و برگشت و گریه کرد. دایه‌اش او را دید، دلش برای او سوخت. پس کیسه‌ای که به مهر پدرش بود، به او داد. گفت: پدرت می‌دانست که روزی مضطرّ و درمانده می‌شوی! پس این کیسه را به تو داد. در کیسه سه کاغذ بود که در یکی از آن‌ ها چنین نوشته بود: «در فلان باغ، در کبوترخانه‌ی هشتم، ده‌هزار دینار گذاشته‌ام آن‌ ها را بردار.» در دو کاغذ دیگر امانت‌هایی که نزد فلان خواجه به امانت داده بود را، نوشته بود. پس شاهزاده همه‌ی آن‌ ها را به‌دست آورد و برای خود اسباب معیشت فراهم کرد. یاران ناباب او دوباره به سمت او بازگشتند. شاهزاده همه را در جشنی دعوت کرد. از قبل دستور داده بود تا بر سنگ آسیاب با الماس سوراخ‌هایی را بکنند و آن را نزدیک خود گذاشته بود. وقتی جام‌های شراب چرخاندند و اثر آن به دوستان رسید، از کنار آن سنگ بلند شد و همه‌ی سنگ را دیده و حکمت این سوراخ‌ها را پرسیدند؟ پس جواب داد: «در زمان پادشاهی پدرم مرد عربی آمد و مورچه‌هایی آورده بود که سنگ را سوراخ می‌کردند، آن‌ ها چنین کرده‌اند! همه باور کردند. پس شاهزاده گفت: سبحان‌الله! آن روز به خاطر گوشت در باغ هزار قسم برای اثبات حرفم خوردم، باور نکردید، امّا امروز چنین دروغی را که عقل باور نمی‌کند، همه باور کردید! پس شما دوستان روز شادی هستید، من باید یاری پیدا کنم که در روز غم به کار من بیاید! دستور داد آن‌ ها را از مجلس بیرون کردند. بعد از آن با هیچ‌کس دوستی و معاشرت نکرد و از اسراف دوری کرد.
۴-۱-۷٫ خیانت
حکایت اوّل: شاپور و دختر خیانت‌کار
زمانی که شاپور با قیصر روم صلح کرد، در بازگشت، گذر او بر شهر حضر موت افتاد. پادشاه آن شهر، ضیزن بود. او مردی قوی بود و شاپور از ضیزن هراسان بود. شاپور که به سرزمین ضیزن نزدیک شد، ضیزن قلعه‌ها را برای دفاع آماده کرد. شاپور لشکری فرستاد تا قلعه را محاصره کنند. امّا نتوانستند شهر را فتح کنند. روزی شاپور برای شکار رفته بود. دختر ضیزن که خیلی زیبا بود، بر بالای برجی شاپور را مشاهده کرد و عاشق او شد. دختر نامه‌ای نوشت که اگر مرا به عقد خود درآوری، راه فتح قلعه را به تو نشان می‌دهم و آن را به تیری بست و به سمت شاپور انداخت. شاپور قبول کرد. دختر، راه مخفی و پنهانی را به او نشان داد. شب موعد فرا رسید. دختر ضیزن، نگهبان قصر را سرگرم کرد و شاپور وارد قصر شد. سر پادشاه را برید و بر چوبی کرده، بر بام قصر برد تا مردم تسلیم شوند و آن شهر را فتح کرد. سپس دختر ضیزن را عقد نمود. چند سالی با او زندگی کرد، تا اینکه روزی از او پرسید: دلیل لطافت اندام تو چیست؟ دختر جواب داد: پدرم مرا از زرده‌ی تخم‌مرغ، مغز سر برّه، خامه و عسل غذا می‌داد. شاپور وقتی این سخن را شنید، اندکی فکر کرد، سپس گفت: تو به چنین پدری وفادار نبودی و برای شهوت خود خون پدر را ریختی، پس نمی‌توان به تو اطمینان کرد. دستور داد تا اسب سرکشی آوردند و موی دختر را بر دم آن اسب بستند و بر خارستان تاختند و این‌چنین او را کشت. نتیجه‌ی خیانتکاری، چیزی جز تباهی نیست.
حکایت دوم: تاوان خیانت
نقل کرده‌اند که: یکی از بزرگان، گلّه‌ی گوسفندی داشت و هر روز و شب، شیر آن‌ ها را می‌دوشید و با آب مخلوط می‌کرد. چوپان به او گفت: خیانت عاقبت بدی دارد، امّا خواجه به او توجّهی نمی‌کرد، تا اینکه یک روز که گوسفندان در دامنه‌ی کوه بودند، باران و سیل بزرگی آمد و همه‌ی آن‌ ها را با خود برد. وقتی چوپان بدون گوسفند برگشت، خواجه پرسید: چرا گوسفندان را نیاوردی؟ جواب داد: ای خواجه! آن آب‌هایی که با شیر مخلوط می‌کردی، جمع شدند و به صورت سیلی درآمدند و گوسفندان تو را با خود بردند. پس در خیانت، برکت نیست.
حکایت سوم: جزای خیانت
نقل کرده‌اند که: در زمان پادشاهی گشتاسب، وزیری بود که او را روشن می‌نامیدند. او گشتاسب را بر مصادره‌ی مال مردم تحریک می‌کرد. ظلم و ستم را در نظر او جلوه می‌داد و باعث آبادانی مملکت می‌دانست. رعیت را با این کار بیچاره کرد و خودش مال بسیاری به‌دست آورد، تا اینکه برای گشتاسب دشمنی ایجاد شد و قصد کشتن او را داشت. گشتاسب، خزانه را خالی و اوضاع مردم را پریشان دید. علّت را نمی‌دانست. روزی به صحرا رفت و نگاه او به گلّه‌ی گوسفندی افتاد که در کنار آن‌ ها سگی را بر دار زده بودند. گشتاسب از چوپان پرسید: خیانت این سگ چیست؟ چوپان گفت: این سگ امین من بود، مدّتی او را پرورش دادم و در محافظت به او اعتماد کردم، امّا با گرگ‌مادّه‌ای جفت شده و شب‌هنگام گرگ مادّه می‌آمد و گوسفند را شکار می‌کرد و قدری خودش می‌خورد و بقیّه را سگ می‌خورد، تا آنجا که گلّه کم شدند و گوسفندان زیادی از بین رفتند. این سگ را بر دار کردم که جزای خیانت‌کار همین است. گشتاسب این را شنید و هوشیار شد، گفت: این نمونه‌ای است که به من نشان داده‌اند و در حقیقت مردم مثل گلّه‌ی گوسفند هستند و من چوپان هستم و از حال رعیت غافل شدم. واجب شد شخصاً از احوال مردم جستجو کنم. پس به بارگاه خود آمد و لیست زندانیان را گرفت، که همه‌ی ایشان را راست روشن زندانی کرده بود. پس مردم را دلجویی کرد و وزیر را دار زد. چون فهمید که پریشانی حکومت به خاطر او بوده است. گفت: ما فریب مال او را خوردیم و بعد از این، به هیچ کس اعتماد نکرد و در کار اسیران خودش نظارت می‌کرد. فایده‌ی این حکایت، یکی اینکه پادشاه باید در جستجوی حال مردم تلاش کند و دوم آنکه، به خاطر نام نیک نباید به کسی اعتماد کرد و… .
حکایت چهارم: دانشمند خیانت‌پیشه
نقل کرده‌اند که: در عهد ابوحنیفه، دانشمندی از علمای بغداد به ظاهر مردی امین، امّا خیانت‌پیشه بود. مردی از خراسان به قصد حج به بغداد آمد. پولی داشت که پیش آن دانشمند برد و به امانت گذاشت. وقتی از حجّ باز گشت، در راه دزد به کاروان زد و همه‌ی مالش را دزدیدند. آن مرد به بغداد آمد و پیش عالم رفت و مال خود را درخواست کرد. آن عالم حاشا کرد. هرچه که آن مرد التماس کرد، فایده نداشت. پس رفت و به دوستش ماجرا را گفت‌. دوستش گفت: دوای درد تو پیش نعمان است. برو و از او کمک بخواه. پیش نعمان رفت و ماجرا را گفت‌. نعمان گفت: برو و فردا بیا تا فکری برایت کنیم. آنوقت کسی را نزد آن عالم فرستاد و او را پیش خود خواند و به او گفت: خلیفه، دادستانی بغداد را به من پیشنهاد داده، امّا من خودداری کردم و خلیفه می‌گوید: اگر خودت نمی‌توانی، به کسی واگذار کن. هرچه فکر کردم، کسی بهتر از تو نیافتم. مرد جاه‌طلب وقتی ماجرا را شنید، از نهایت خوشحالی سر از پا نشناخت. نعمان گفت: برو فکرهایت را بکن. اگر قبول کردی، بگو تا همین حالا حکم را بنویسند. صبح روز بعد، آن مرد عالم به خانه‌ی نعمان آمد. آن مرد حاجی نیز آنجا بود. مرد عالم تا او را دید، برای رسیدن به شغل دادستانی، گفت: کجایی که اینقدر دنبالت گشتم؟ اکنون بیا تا امانت تو را بدهم تا از عهده‌ی من خارج شود، که برایم خواب و قرار نمانده است، مبادا که مرگ تو یا من فرارسد و حقّ به حق‌دارش نرسد! دانشمند دستور داد تا آن زر را آوردند و به صاحبش دادند. وقتی مرد کیسه‌ی زر را گرفت، نعمان گفت: حالا که مال را پس دادی، به سلامت به خانه‌ی خود برو! چرا که هدف ما این بود که حقّ مسلمانی به او برسد. برای ما خیانت تو، در امانت و رغبت تو، در به‌دست آوردن حکومت، معلوم شد. این خبر در بغداد پخش شد و حقوق و انعام خلیفه از او قطع شد. روزگارش به سختی می‌گذشت. به درستی که پیامبر (ص) فرمودند: امانت، روزی می‌رساند و خیانت، فقر می‌آورد.
حکایت پنجم: فریب شیطان
در بنی‌اسرائیل زاهدی بود که نامش برصیصا بود و سیصد سال عبادت کرده بود. آنقدر مجاهدت کرده بود که عرش را می‌دید. شیطان چند سالی گردش می‌چرخید، امّا وسوسه‌های او در آن زاهد اثری نداشت. از راه دیگر وارد شد. لباسی تنگ پوشید و عصایی در دست گرفت و به صومعه آمد و با او عبادت می‌کرد. برصیصا فکر کرد که با او دوست است، نمی‌دانست که او دزد روز است؛ همان که حضرت آدم را فریب داده است! روزی که برای کار مهمّی بیرون رفت، شیطان پشت سرش راه افتاد. برصیصا به در برده‌فروشی رسید و به کنیزان نگاهی کرد. شیطان فکر کرد و نقطه‌ضعف او را پیدا نمود. امیر ولایت، دختری بسیار زیبا داشت. ابلیس با تزویر، کاری کرد که آن دختر دچار بیماری صرع شد. همه‌ی اطبّا از معالجه ناتوان شدند. شیطان از گوشه‌ای از خانه ندا زد که: بیماری او با گردن‌بند دعا نوشته شده و با دعای برصیصا معالجه می‌شود. چون این ندا را شنیدند، دختر را آراسته و با گروهی از زنان به صومعه بردند. شیطان کاری کرد که دعای برصیصا مؤثّر شد و آن دختر را گذاشتند و رفتند. وقتی صومعه خالی شد، برصیصا پیش آمد و نتوانست بر نفس خود غالب شود و زهد را فراموش کرد. چون چند روزی گذشت، دختر حامله شد. شیطان به برصیصا گفت: اگر سلطان باخبر شود، تو را زنده نخواهد گذاشت. برصیصا گفت: چاره چیست؟ گفت: آن دختر را بکش و بگو مرده و او را دفن کرده‌ام. برصیصا دختر را کشت و دفن کرد. شیطان به نزد پادشاه آمد و گفت: زاهد با دختر تو زنا کرده و او را کشته و دفن کرده است. اگر باور ندارید، قبر را بکنید تا معلوم شود. وقتی معتمدان پادشاه آمدند و جستجو کردند، آن حرف درست بود. او را گرفتند که دار زنند. شیطان پیش برصیصا آمد و گفت: اگر می‌خواهی نجاتت دهم، مرا سجده کن! آن بدبخت ابلیس را سجده کرد. ابلیس به او گفت: من از تو بیزارم! او را گذاشت و رفت. آن جماعت او را به دار آویختند و بعد ازآن همه مجاهدت، بی‌ایمان از دنیا رفت.
حکایت ششم: صرّاف و مردی بی‌وفا
نقل کرده‌اند که: در کوفه، صرّافی ثروتمند و باوفا و سخاوتمند بود. او با پاسبانی دوست شده بود. صرّاف به او انعام بسیاری می‌داد و در حقّ او نیکی می‌کرد. پاسبان خوارج را همراهی و یاری می‌کرد. وقتی مصعب زبیر حاکم کوفه شد، آن پاسبان در خانه‌ی صرّاف پنهان شد تا آنکه حجّاج به کوفه آمد و مصعب را کشت و در کوفه دفن کرد. آن پاسبان به حجّاج پیوست و لیاقت خود را نشان داد. روزی حجّاج به او گفت: اگر از مخالفان کسی را می‌شناسی، اسمش را بگو. آن پاسبان کافرنعمت گفت: اینجا صرّافی است که مصعب شش‌هزار دینار به دست او امانت داده بود. حجّاج دستور داد او را بیاورند. حجّاج به او گفت: پول مصعب را به ما بده و خودت را خلاص کن. صرّاف گفت: پول مصعب پیش من نیست. حجّاج گفت: فلان پاسبان چنین گفته است. گفت: بله، گناه من این است که دو سال او را پنهان کردم و به او محبّت نمودم. اگر باور ندارید از فرزندانش بپرسید؟! امیر دستور داد تا زنش را آوردند. امیر گفت: در این اوضاع و احوال، شما کجا بودید؟ گفت: در خانه‌ی فلان صرّاف و او به ما بسیار محبّت کرد. حجّاج باور کرد که آن پاسبان جزای خوبی را با بدی داده است. پس دستور داد تا آن پاسبان را هزار شلّاق زدند. گفت: هر کس کفران نعمت کند، جزای او این است. از صرّاف عذرخواهی کرده، او را رها کردند. آن پاسبان بدبخت نیز، جام کفران نعمت را بچشید و عاقبت بی‌وفایی را در دنیا دید.
حکایت هفتم: غلام سخن‌چین
نقل کرده‌اند که: روزی مردی به برده‌فروشی رفت که غلامی بخرد. غلامی را به او نشان دادند و گفتند: این غلام انواع هنرها را دارد، امّا یک عیب دارد که سخن‌چین است. گفت: عیبی نیست، غلام را خرید و به خانه برد. غلام روزی با زن خواجه خلوت کرد و گفت: ای بی‌بی! مدّتی است که خواجه مرا خریده و تو در حقّ من نیکی زیادی کردی، رعایت آن حق بر من واجب است. می‌خواهم تو را از شوهرت با خبر کنم. بدان شرط که خواجه نفهمد! گفت: نمی‌فهمد. غلام گفت: خواجه مدّتی است از معاشرت با تو دل‌تنگ شده و زنی دیگر را خطبه کرده، دم از عاشقی می‌زند و می‌خواهد تو را طلاق دهد. به تو گفتم تا حساب کار خود را بدانی. آن زن تشکّر کرد و گفت که تدبیر این کار را از تو می‌خواهم. غلام گفت: در این شهر مرد ساحری است که در علم نجوم نظیر ندارد و کاری می‌کند که مرد شیفته‌ی زن شود و از موی حلق مرد طلسمی می‌سازد. اگر دستور دهی تیغ تیزی بیارم، وقتی خواجه خوابید چند تار مو از حلق او بیرون بیاور و به من بده تا بروم و از او بخواهم تا جادویی بکند. غلام رفت و تیغ تیزی برای زن آورد. پس غلام نزد خواجه رفت و گفت: هرگز برای من خواجه‌ای بهتر از تو نبوده است. برای من، بندگی تو بهتر از آزادی است و واجب هست هرچه می‌دانم را به تو بگویم و حقّ محبّت تو را به جای بیاورم و بدان که زن تو دل به کس دیگر داده است و صبرش تمام شده و تیغ تیزی آماده کرده، اگر خیال می‌کنی دروغ می‌گویم، همین حالا به خانه برو و سر بر بالین بگذار و خود را به خواب بزن، تا خودت ببینی. خواجه به خانه رفت و خود را به خواب زد. زن تیغ را برداشت و پیش آمد. مرد چون دید، فکر کرد غلام راست گفته، از بستر برخاست و تیغ را از دست زن گرفت و او را کشت. پدر و مادر زنش آمدند و مرد را به حکم قصاص کشتند. به خاطر سخن‌چینی آن برده، دو نفر کشته شدند و خانواده‌ای از بین رفت.
حکایت هشتم: مزد سخن‌چین
ساعی، نامه‌ای به خلیفه معتصم نوشت و گفت: یکی از لشکریان مرده و مال زیادی بر جا گذاشته است. پسری کوچک دارد، اگر دستور می‌دهید مقداری از مالش را به خزانه بیاورند تا با آن لشکر را سر وسامان دهیم. معتصم بر پشت آن نامه نوشت: آن مال را خداوند افزون‌تر کند و مرده را رحمت فرماید. یتیم را زنده و بزرگ دارد و سخن‌چین را لعنت کند.
حکایت نهم: غلام خائن
بدالقیس شاعر می‌گوید: پدر من غلامی داشت که نامش مقبل بود، زمانی گناهی انجام داد و از پیش ما گریخت. مدّتی بعد پدرم وفات کرد و من کودک بودم. به غربت گرفتار شدم و سر از شهر نصیبین درآوردم. روزی در شهر می‌گشتم، غلامی که نامش مقبل بود را دیدم، که پیش من آمد و به پایم افتاد. خیلی از من احوال‌پرسی کرد. بعد گفت: در این شهر غریب، شاید هنوز خانه‌ای پیدا نکرده‌ای، من اینجا خانه‌ای دارم، بیا تا به آنجا برویم. من گول حرف‌هایش را خوردم و با او رفتم. در میان خرابه‌ها، خانه‌ای بود آباد، در را زد داخل شدیم. سی مرد که چهره‌هایی ترسناک داشتند، آنجا نشسته بودند و سلاح‌هایی کنار خود گذاشته بودند. مطمئن شدم که آن‌ ها دزد هستند و با پای خود به مهلکه افتادم. ناگهان یکی از آن‌ ها برخاست و لباس و زر و پول را از من گرفت و به مقبل داد و گفت: که به بازار برو و غذا بیاور. من وقتی شنیدم، به آن‌ ها گفتم: ای جوانمردان! از کشتن من چه سودی می‌برید. زر و لباسم را به شما دادم، پس جان مرا نگیرید. به آن غلام گفتم: پدرم به تو توجّه زیادی می‌کرد، حقّ محبّت او را جای بیاور. به حرف من توجّهی نکرد و به آن‌ ها گفت: اگر او را زنده بگذارید، شما را لو می‌دهد. یکی از آن‌ ها برخاست و موی مرا کشید و بر رویم خنجر کشید. در آن میان کودکی هم‌سنّ و سال من بود. به او گفتم: به من امان بده. آن جوان مرا امان داد. مقبل کافر گفت: برو و کاری که گفته‌ایم را تمام کن. وقتی او رفت، آن کودک گفت: این جوان از من امان خواسته! می‌خواهم که امشب او از دست آن‌ ها در امان باشد. گفت: چون تو امانش دادی، کسی به او کاری ندارد. مقبل آمد و طعام آورد. طعام را خوردند و به خوردن شراب مشغول شدند. به کودک گفتم: در حقّ من لطفی کردی، پس با اینها شراب نخور تا مبادا که مست شوی و آن‌ ها مرا زنده نگذارند! آن‌ ها تا نیمه‌شب شراب خوردند و چون شب از نیمه گذشت، رفتند. پس کودک به من گفت: برخیز در را ببند و راحت بخواب، که خدا تو را زندگی تازه بخشیده است. یک روز این کاری که در حقّ تو کردم را جبران کن. پس با من خداحافظی کرد و رفت. وقتی صبح شد، از آن خانه بیرون آمدم و از آن شهر رفتم.
حکایت دهم: زاهد راهزن
یکی از لشکریان حکایت می‌کند که در سفر، اسب تیز پا و متاع و کالا با خود داشتم. در راه به صومعه‌ی زاهدی رسیدم. او از من استقبال کرد و گفت: بهتر است در این جا مدّتی استراحت کنی و اسب مرا بر آخور بست و غذاهای پاکیزه‌ای آورد. تا پاسی از شب کنار من نشست و هنگام خواب جای وضو را به من نشان داد. به آنجا رفتم، در محلّ وضو، حصیری انداخته بود که زیر آن خالی بود. تا بر حصیر پاگذاشتم. بر زمین افتادم و او بر روی من سنگ‌های بزرگی ریخت. وقتی آن را دیدم در پس سنگی مخفی شدم و زاهد دیگر سنگ نینداخت. من در سرما سنگ بزرگی را بر گردن گذاشتم تا بر اثر آن گرم شوم و شب را چنین گذراندم. روز که هوا روشن شد، زاهد با شمشیر به دنبال من می‌گشت. وقتی از صومعه دور شد، من به داخل صومعه رفتم و پشت در مخفی شدم. وقتی برگشت با کاردی که با خود داشتم بر او زدم و هلاکش کردم. در صومعه مال زیادی که او جمع کرده بود، یافتم. او با این روش، مال زیادی جمع کرده بود و مردم زیادی را کشته بود. پس ثروت بسیاری به دست آوردم و بقیّه‌ی عمر را به خوشی گذراندم. تا عاقلان بدانند که جزای بدی، به بدکار می‌رسد.
۴-۱-۸٫ مکر و حیله
حکایت اوّل: پیرزن نیرنگ‌باز
نقل کرده‌اند که: بارها مأمون حکایت می‌کرد که: «پیرزنی با حیله، هزار دینار را از ما گرفت که تاکنون کسی با ما چنین حیله‌ای نکرده بود! زمانی که من از خراسان به بغداد می‌آمدم، ابراهیم مهدی که عموی من بود و ادّعای خلافت داشت، از ترس من پنهان شد. من ترسیدم که مبادا فتنه‌ای به پا کند! روزی پیرزنی سیاه آمد و گفت: من می‌دانم که ابراهیم کجاست؟ و در عوض هزار دینار می‌خواهم. من به یکی از حجّاب گفتم: در خزانه، کیسه‌ی هزار دیناری بردار و با این پیرزن ببر. وقتی ابراهیم را به تو نشان داد، زر را به او بده. حاجب می‌گوید: آن پیرزن آنقدر مرا در کوچه‌های بغداد گرداند و سپس گفت: به غلامت بگو، اسب را برگرداند. بعد مرا در خانه‌ای برد و گفت: در صندوقی بروم. از رفتن به صندوق خوداری کردم، امّا او گفت: اگر نمی‌روی، به نزد خلیفه برمی‌گردیم و می‌گویم نیامد! به ناچار در صندوق رفتم. او صندوق را قفل کرد و صندوق را بر گردن حمّالی گذاشت و می‌برد. بعد از ساعتی به خانه‌ای رسیدیم. در صندوق را باز کرد، من از آنجا بیرون آمدم. ابراهیم مهدی آنجا بود، تعظیم کردم و او از احوال خلیفه پرسید. پیرزن از من کیسه‌ی زر را خواست. به او دادم. پس ابراهیم به من قدری شراب داد و از خود بی‌خود شدم. سپس مرا در صندوق گذاشتند و بر سر چهارراه بغداد قرار دادند. حاجب می‌گوید: نتوانستم محلّ مخفی شدن ابراهیم را پیدا کنم، تا اینکه روزی خود ابراهیم به خدمت مأمون آمد و گفت: پول ما تمام شده بود و با این حیله، پولی به دست آوردیم. این از هوشیاری وزیرکی او بوده است.
حکایت دوم: عمر و اسیر ایرانی
زمانی که عرب بر ایرانی‌ها پیروز شدند، مرزبان عجم را کف‌بسته به نزد عمر آوردند. خلیفه می‌خواست او را مجازات کند. گفت: اگر می‌خواهی مرا بکشی، مهلت بده تا به من آب بدهند. خلیفه فرمود: او را آب بدهید. پس در کاسه‌ی چوبی آب آوردند. مرزبان گفت: اگر بمیرم هرگز در این کاسه آب نمی‌خورم. پس جامی شیشه‌ای آوردند و به او دادند. او جام را بر زمین زد و شکست. مرزبان گفت: من تشنه نیستم و بدین‌وسیله از تو امان خواستم. اگر مهلت دهی حاجتی دارم که با تو بگویم. سپس گفت: دو بار دیگر مرا امان دادی، از تو شایسته نیست که در عهد خود خلاف کنی! خلیفه گفت: مرا فریب دادی و فکر می‌کنی که تو می‌توانی مسلمانان را با نیرنگ بکشی و من تو را نکشم؟ به خدا قسم که تا مسلمان نشوی، از شمشیر من در امان نیستی! پس مرزبان مسلمان شد و در اسلام جایگاهی به دست آورد.
حکایت سوم: اسکندر و قلعه‌ی تسخیرناپذیر
زمانی که اسکندر قلعه‌ای از قلعه‌ها را محاصره کرده بود، مدّتی گذشت، امّا قلعه گشوده نشد. اسکندر با ناراحتی گفت: زمان آن است که از سیاست به حکمت برگردم و چاره‌ای بیندیشم. پس ده مرد بازرگان را به داخل قلعه فرستاد و به آن‌ ها گفت: کالاهایی که مناسب قلعه باشد ببرید و بفروشید و در ازای آن‌ ها غلّه بگیرید و تمام علوفه‌های آن‌ ها را بیاورید. آن ده مرد به قلعه رفتند، کالاهای خود را فروختند و در عوض علف گرفتند و آن علف‌ها را در انبارِ خانه‌ها گذاشتند. شبی علوفه‌ها را آتش زدند. جاسوسان اسکندر از دور آتش را دیدند. اسکندر با شتاب به در قلعه آمد و با حیله به هدف رسید و قلعه را فتح کرد.
حکایت چهارم: موش و مار غاصب

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:22:00 ق.ظ ]




شما نمی‌توانید موارد درون زباله‌دان را ویرایش کنید. مورد را به بیرون از زباله‌دان منتقل و سپس آن را ویرایش کنید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:21:00 ق.ظ ]