آنچه تاکنون در ارتباط با علت فلسفی مرگ بدان اشاره نمودیم، در حقیقت، شرحی بود بر قاعده حرکت جوهری صدرالحکماء، با رویکرد به موضوع مورد بحث –یعنی مرگ-، در ادامه نیز قصد داریم از دریچه آیات کریمه قرآن، نگاهی به حرکت جوهری انسان در نظام هستی، بیاندازیم. تا از این طریق به بیان این نکته دقیق بپردازیم که، قرآن کریم و نظام هستی شناسانه آن، دنیا و هستی مادی را گذرگاهی می داند، که همه موجودات و البته انسان، در آن در یک سیر تکاملی به سوی مبدأ هستی در حرکتند و مرگ مرحله ای از این مراحل سیلان و حرکت است و عبور از آن، برای تمامی موجودات از جمله انسان ناگزیر و اجتناب ناپذیر می باشد.
در ابتدا ذکر این نکته خالی از لطف نیست که، طبق فرموده جناب صدرالمتألهین در باب موضوع حرکت جوهری در آیات کریمه قرآن، چه بسا بتوان این آیات را به دو دسته تقسیم نمود، یکم آیاتی که به حرکت عام موجودات عالم اشاره دارند و به طور کلی حرکت را در تمام عالم به اثبات می رسانند، و دوم آن دسته آیاتی که جوهره انسان یا همان نفس انسانی را دارای مراتب متدرج وجودی و حرکت جوهری می دانند.[۳۵۳]
لکن بررسی حرکت عامه جوهریه و مأخذ قرآنی آن، خارج از مجال بحث می باشد، به همین جهت، به تناسب این مرحله، تنها به بررسی آن دسته از آیاتی می پردازیم که اشاره به حرکت جوهری ذاتی خاصه انسان دارند.[۳۵۴]
روشن ترین و راهبردی ترین آیه در این رابطه، آیات ۱۲ تا ۱۶ سوره مبارکه مؤمنون است. در یک نگاه گذرا و اجمالی به این آیات، می توان دریافت که، چگونه خداوند متعال، به زیبایی، سیر حرکت و تکامل انسان را در یک امتداد از ابتدا تا انتها به تصویر می کشد و می فرماید ما انسان را از خاک برآوردیم و او را اینچنین متکامل کردیم، سپس میراندیم و دوباره او را مبعوث خواهیم کرد. البته مفسرین پیرامون این آیات سخن بسیار رانده اند، لکن ما به اقتضای بحث، اندکی از آن همه را ذکر می نماییم و تکمیل و پیگیری بحث را به عهده خواننده می گذاریم.
آنچه در این جا حائز اهمیت است، بیان سیر تکامل انسان از حذیذ خاک به عزیز افلاک است، که مرگ به عنوان مرحله ای از این فرایند تکاملی، به جهت اهمیت و ارزش آن، توسط خالق و برنامه ریز عالم هستی، به صورت مجزا مطرح می شود و این امر با تکیه بر این آیات شریفه، قابل عرض است. خداوند در سوره مبارکه مؤمنون می فرماید:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَنَ مِن سُلَالَهٍ مِّن طِینٍ* ثمَُّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فىِ قَرَارٍ مَّکِینٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَمًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لحَْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَْالِقِینَ* ثمَُّ إِنَّکمُ بَعْدَ ذَالِکَ لَمَیِّتُونَ* ثُمَّ إِنَّکمُْ یَوْمَ الْقِیَمَهِ تُبْعَثُون»[۳۵۵]
ملاحظه می شود که در این آیات از ابتدای وجود انسان و خلقت اولیه و کلی او ذکر می گردد تا هنگام برانگیخته شدنش در روز قیامت، و همانطور که اشاره نمودیم مرگ نیز به عنوان یکی از مهمترین مراحل سیر وجودی و تکاملی انسان، بر آن تأکید می شود. مفسرین، بالاجماع پذیرفته اند که این آیات همان سیر انسان از ابتدای خلقت تا روز حشر است و بر این مطلب نیز تواقف دارند که آیه چهاردهم این سوره مبارکه، به نحوه شکل گیری و تکامل انسان در عالم رحم و دمیده شدن روح اشاره می کند و این روح انسانی، در فرایند تکاملی وجودی اش، همان وجه تمایز انسان از حیوان است.
مراد از «خلق» خلق ابتدایى است که در آن آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) را از گل آفریده و آن گاه نسل او را از نطفه قرار داده است این آیه و آیه بعدش در معنى این آیه است که فرموده: «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»[۳۵۶] و مؤید این ظاهر، قول خداى تعالى بعد از این جمله است که مىفرماید: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً». کلمه «خلق» در اصل به معناى تقدیر و اندازه گیرى بوده، پس، معناى آیه این مىشود که: ما انسان را در آغاز از چکیده و خلاصهاى از اجزاى زمین که با آب آمیخته بود اندازهگیرى کردیم.[۳۵۷]
«طین» در لغت به معنای خاک آمیخته با آب است،[۳۵۸] و صدرالمتألهین (علیه الرحمه) آن را، همان هیولای اولی می داند؛ چرا که جزء غالب موجود در عناصر است و همه قوا را داراست. و «سلاله» آن ماده ثانیه ای است که در مرتبه معدنیات و عناصر قرار دارد و حافظ همه صورت های طبیعی است. [۳۵۹]
پس از این دو مرتبه وجودی انسان (طین و سلاله)، در آیه سوم مراتب و مراحل تکامل خلقت انسان، یک به یک بیان می شود، و تا به آنجا که می فرماید «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»، که اشاره دارد به مراتب قبل از شکل گرفتن انسان، لذا این مراتب همه مشترک بین انسان و حیوان است. پس از بیان این مراتب وجودی و مراتب تکاملی جنین در عالم رحم، به طی مرتبه جنین از حیوانیت به انسانیت، اشاره و پس از آن بلافاصله می فرماید: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَْالِقِینَ».
نکته ای که در این جا بیان آن لازم می آید، این است که در ارتباط با مراحل قبل از انسانیت، لفظ «خلق» را استعمال نمود و هنگامی که اراده فرمود تا مرتبت انسانی او را عرضه بدارد، از لفظ «أنشاء» استفاده نمود. حضرت علامه طباطبایی (قدس سره الشریف) می فرماید، از لفظ «خلق» استفاده نمود تا بیان نماید که ما طریق خلقت انسان را از آن شکل به این شکل مبدل نمودیم.
کلمه «انشاء» به معناى ایجاد چیزى و تربیت آن است، در این جمله سیاق را از خلقت، به انشاء تغییر داده و فرموده: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» با اینکه ممکن بود بفرماید: «ثم خلقناه …» و این به خاطر آن است که دلالت کند بر اینکه آنچه به وجود آوردیم چیز دیگرى، و حقیقت دیگرى است غیر از آنچه در مراحل قبلى بود.[۳۶۰]
۳-۶-۳-۱ مرگ مرحله ای از حرکت جوهری
پس از بیان سیر تکاملی جسم و نفس در عالم رحم، مرحله بعد، عبور از عالم ملک است، ” ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ” این جمله بیان آخرین مراحل تدبیر الهى است و مىرساند که مرگ از مراحلى است که در مسیر تقدیر به طور وجوب و حتم باید باشد و همه باید آن را طى کنند. و همان طور که قبلا گذشت مرگ یکى از حقایق است.[۳۶۱]
در حقیقت، پس از آنکه خلقت اولیّه شما تمام شد و نشو و ارتقاء هر فردى بقدرى که در عالم قضاء الهى و دستگاه آفرینش مقرر گردیده بپایان رسید آماده می گردید براى تحول یافتن و منتقل گردیدن بعالم دیگرى آن وقت مرگ شما را می گیرد و منتقل می گردید بعالم برزخ و آن یک نحو حیات دیگرى است که نتیجه حیات دنیوى خواهد بود.[۳۶۲]
ابن عربی در توضیح این آیه شریفه به نکته بسیار ظریفی اشاره می نماید، ایشان در تفسیر خود اینگونه می فرماید که برای تمام مراتب سیر تکاملی انسان خلق آورد، اما برای مرگ از خلق استفاده نکرد، چرا که مرگ، یک امر طبیعی است؛[۳۶۳] توضیح اینکه مرگ، در طول حیات انسان، خودبخود رخ می دهد و امری است اجتناب ناپذیر، اما همانطور که مسلم است، مراتب دیگر وجود و مراحل رشد ابتدایی انسان در عالم رحم، قبل و بعد از آن، همه قوایی هستند که در خمیره انسان وجود دارند، و البته بدون خلق یا انشاء خداوند متعال، به فعلیت نمی رسند.
مرگ با وجود اینکه امری است که بدست خداوند موجود شده است و هر موجود زنده به امر خدای تعالی می میرد، لکن تنها این مرتبه از سیر الی الله است که حتمی و قطعی بر پیشانی تمام ما سوی الله نوشته شده و هیچ گریزی از آن نیست، به عبارت دیگر به صورت طبیعی بر هر موجودی، علی الخصوص انسان، عارض می شود؛ و این مسأله قطعی و حتمی بودن، نسبت به هیچ یک از مراتب دیگر وجود از ابتدا تا انتها برای همه کائنات، وجود ندارد. فتأمل
۳-۶-۴ نگاهی کوتاه به معنا و جایگاه أجل در حکمت و قرآن
در این مرحله تا به انتهای بحث در این بخش برآنیم تا نگاهی به انواع و تقسیمات مرگ بیاندازیم، و در این مجال اقسام مرگ را از نظر حکمت، عرفان و قرآن به بحث خواهیم نشست. –إن شاء الله-. لذا آنچه در اینجا ذکر آن ضروری به نظر می رسد، بیان تشابه معنایی میان «أجل» و «مرگ» است. هرچند که این دو کلمه در لغت معنایی متفاوت دارند، لکن در اصطلاح و کابرد آن در حکمت و قرآن، وضعیتی مشابه می یابند.
«أجل» در لغت به معنای وقت معین و وعده داده شده است، و در همین تناسب در معانی مشابه نیز استعمال می گردد،[۳۶۴] علاوه بر این «أجل» به معنای وقت مردن نیز می باشد،[۳۶۵] مفردات آن را مدّت معیّن براى چیزى می داند، و همچنین آورده است که، زمان حیات هر انسانى را هم أجل گفتهاند، و اگر بگویند- دَنَا أَجَلُهُ- به این معنى است که مرگش سر رسیده و نزدیک شده است که در حقیقت اصلش دریافت أجل است یعنى مدّت زندگانى را گذارنده و دریافت کرده است.[۳۶۶]
جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) در بیان بحث مرگ، اجل را در معنای سر رسید و مرگ استعمال می کند، بطور مثال در اشاره به آیه شریفه «لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»[۳۶۷] می فرماید: برای همه نفوس و همه امم و همه خلائق سررسیدی در ولادت و مرگ است.[۳۶۸] حضرت امام نیز اجل را در همین معنا استعمال نموده اند، بطور مثال می فرمایند: موت اخترامى است که در اخبار از آن به موت و اجل معلّق تعبیر آورده اند.[۳۶۹]
حضرت علامه طباطبایی (قدس سره الشریف) در بیان معنای «أجل» می فرمایند تسمیه «اجل» بمعنى تعیین آن است، چون خود مردم نیز عادتشان بر این است که در معاهدات و قرضها و سایر معاملات اجل را که همان مدت مقرر در معامله و یا سر رسیدن آن است ذکر مىکنند و به همین دو معناى عرفى در کلام خداى تعالى نیز آمده است. مثلا در آیه شریفه: «إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ»،[۳۷۰] اجل به معناى آخر مدت است، و همچنین در آیه شریفه: «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ».[۳۷۱]
و لیکن در آیه شریفه: «قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ- تا آنجا که مىفرماید- قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ»،[۳۷۲] أجل به معنى تمامى مدت مقرر آمده است.
و ظاهرا استعمال اجل در تمامى مدت، استعمال اصلى و استعمال آن در سررسید، فرع آن است، چون بیشتر اوقات در همان معناى اول به کار مىرود، حتى در اثر کثرت استعمال در آن گاهى مىشود که احتیاجى به ذکر وصف (مقضى) ندیده و به ذکر موصوف (اجل) به تنهایى اکتفاء مىکنند، بنابراین هر جا که این کلمه استعمال شده باشد باید گفت به معنى اجل مقضى و تمام مدت است مگر قرینهاى در کلام باشد و دلالت کند بر اینکه به معناى سررسید است.[۳۷۳]
با این بیان روشن شد که نسبت «أجل» و «مرگ» در معنا و استعمال آن، عموم خصوص من وجه است، به این معنا که أجل در دو معنا بکار ی رود که یک معنای آن همان مرگ است. این بیان بدین جهت اهمیت دارد که در بیان انواع مرگ و اقسام آن در حقیقت از أجل سخن به میان می آید، لکن أجل در معنای فرعی.
۳-۷ انواع مرگ
تا به اینجا بیان شد که حقیقت مرگ، نفسِ انتقال است، انتقال از عالمی به عالم دیگر. به عبارتی، طبق مبنای حرکت جوهری عالم رو به تکامل دارد؛ و نفس، به عنوان جزئی از این عالم در سیر خود، به جهت رسیدن به فعلیت محض در حرکت است، که آخرین مرحله آن، همان انتقال از دنیای فانی به سرای باقی است. منتها این انتقال لوازمی دارد؛ چنانکه پیش از این ذکر شد، انقطاع از بدن مادی برای نفس لازمه انتقال به عالم برزخ است؛ چراکه ماده محل نقص و قوه و استعداد است و عالم برزخ، دار فعلیت محض است.
لکن آنچه در اینجا مهم است، نحوه این انقطاع است. در حقیقت، اینکه نفس چگونه و به چه کیفیت، بدن را رها می کند، معیاری است برای معین نمودن نحوه مرگ. این انحاء یا به تعبیری انواع مرگ، از منظر اکثر حکما با معیار مذکور سنجیده شده است.
ملاصدرا که مرگ را در دستگاه عظیم هستی بر کشتی حرکت جوهری سوار نموده است، به روشنی آن را تبیین می نماید، دو نوع مرگ را برای انسان بیان می کند، یکی مرگ آن به آن و لحظه به لحظه، دوم مرگی که به علت استکمال نفس و خروج او از این جسم و از این دنیا صورت می گیرد.[۳۷۴] ایشان همچنین قایل به موت اختیاری نیز هستند، که با تعبیر مرگ پیش از مرگ از آن یاد می کنند.[۳۷۵] در نتیجه موت طبیعی در کلام صدرالمتألهین به دو وجه بیان شده است. یک در مقابل موت اختیاری است و دوم در مقابل موت اخترامی قرار دارد.
۳-۷-۱ مرگ آن به آن در بستر قوه و فعل
۳-۷-۱-۱ نظر صدرالمتألهین
همانطور که بیان شد، لازمه مرگ و در این تقسیم بندی، معیار تقسیم، نحوه و کیفیت انقطاع نفس از بدن است. معنای مرگ در حقیقت بستگی به این دارد که، نفس بکارگیری جسد را ترک کند و قبل از خرابی بدن بازگردد. «النفس تتحول فی ذاتها من طور إلى طور و تشتد فی تجوهرها من ضعفإلى قوه… و ذبل ذبولا طبیعیا حتى إذا بلغت غایتها فی الجوهر و مبلغها من الاستقلال ینقطع تعلقها عن البدن بالکلیه و تدبیرها إیاه فعرض موت البدن».[۳۷۶]
لیکن این انقطاع گاه اختیاری و گاه اجباری است، و اما هنگامی که اجباری است، گاه به دلیل استکمال تام و به فعلیت رسیدن قوای نفس است (مرگ طبیعی)، و گاه به علت خرابی مرکب نفس یا همان بدن (مرگ انخرامی). نوع دیگری هم از انقطاع وجود دارد که برخاسته از دل حرکت جوهری است و آن موت لحظه به لحظه و آن به آن است.
در حقیقت آنچه در مرگ اتفاق می افتد، همان رسیدن از قوه به فعلیت است، با وجود این معنی، حرکت جوهری چیزی نیست، جز مرگ های پی در پی. به عبارتی آنچه در کل عالم در سریان است، حرکت است و حرکت همان رها نمودن قوه و تبدیل شدن به فعلیت است، و متحرک دائما در بین دو حالت قوه و فعل قرار دارد، «إنّ المتحرّک- بما هو متحرّک- یجب أن یکون حاله ما بین صرافه الفعل و محوضه القوّه»[۳۷۷] و این همان معنای مرگ است.
واجب الوجود، فیاض علی الاطلاق است و وجودات را، آن به آن افاضه می نماید و اگر آنی عین عنایت خویش را از کائنات برگیرد، صفحه عالم معدوم خواهد شد. لذا افاضه پی در پی به موجود نشان از نیاز لحظه به لحظه دارد و این فیض، قطعا آنچه که موجود، اکنون دارد نخواهد بود، چرا که تحصیل حاصل محال است، و قطعا ناقص تر از آن نیز نیست، بدین علت که حرکت از فعل به قوه و از کمال به سوی نقص باطل است، چراکه وجود (فعلیت) هیچ گاه عدم (قوه) نمی شود.
لذا به ناچار یک حالت می ماند و آن اینکه، فیض -یا در واقع وجودِ- افاضه شده به موجود، در هر لحظه مرتبه ای بالاتر و وجودی برتر از وجود و مرتبه کنونی را به او اهدا کند و او را به رتبه ای بالاتر و فعلیتی برتر سوق دهد.
به تعبیری آنچه واجب الوجود در هر لحظه به موجودات افاضه می کند، فعلیت است. و رسیدن از قوه به فعل، یعنی انتقال از یک مرتبه پایین تر و پست تر به مرتبه بالاتر و عالی تر البته مرگ هم نفسِ انتقال است، انتقال از مرتبه ای پست به رتبه ای بالاتر، «إنّ الموت عن کلّ نشأه یوجب الحیوه فی نشأه ثانیه فوقها»[۳۷۸]. لذا بر مبنای حرکت جوهری و با نظر به آیه شریفه «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید»[۳۷۹] تمامی کائنات دائما در مرگ و اخذ حیات هستند.
۳-۷-۱-۲ نظر حضرت امام (رحمه الله علیه)
اگر کسى ملتفت و ناظر به امورات عالم هستی و حرکت جوهریه عامه و خاصه انسان باشد، خواهد فهمید که چنانکه اجزاء بدن به تحلیل مىرود و عوض ما یتحلّل مىآید، همچنین عالم برزخ عوض ما یتحلّل عالم طبیعت است؛ چون اصل طبیعت به تدریج به تحلیل مىرود و اگر چشم حقیقتبین داشتیم، به آسانى تبدیل شدن جوهره خود را به عالم برزخ به واسطه حرکت جوهریه، مشاهده مىنمودیم که چگونه طبیعت را به تدریج رها نموده و چگونه باطن ذات، به تدریج برزخىتر مىشود.
به عبارت دیگر، مشاهده مىنمودیم که چگونه اصل هویت و شخصیت از نقص طبیعت، رو به تجرد و کمال برزخیت مىرود؛ یعنى طبیعت بعد از مدتى با سیر کمالى، به برزخیت متحلّل مىشود و اصل طبیعت رو به ضعف مىگذارد، که منشأ و ریشه همه این امور، همان تبدل طبیعت به تجرد برزخى و رها شدن نفس از عالم طبیعت است.
اگر انسان در آخرین لحظه حیات طبیعى، خوب متوجه باشد و موت را با مشاهده عینى درک کند، خواهد دید که موت از آغاز به طور تدریج بوده است و عمّال عزرائیلیه از روز نخست، در صدد نزع نفس از طبیعت بودند و در آخرین لحظه از حیات طبیعى، مختصر پیوندى که با عالم طبیعت دارد هم قطع شده و به عالم برزخ منتقل مىشود؛ مثل میوهاى که رابطهاش را به تدریج از درخت کم کرده باشند و فقط رابطه ضعیفى با ساقه درخت داشته باشد که با یک حرکت مختصرى آن اتصال و رابطه هم بریده خواهد شد، و موت همان حرکت مختصرى است که با آن، رابطه با عالم طبیعت به طور کلى قطع مىگردد.
به عبارت دیگر، یک شخصیت و هویت واحده و وجود وحدانى که با حرکت جوهریه، پیوسته رو به کمال دارد، به تدریج قصد رها شدن از طبیعت را دارد و در طول عمر در حال ضعیف شدن مىباشد و در حالت احتضار، آخرین علقه طبیعى را رها کرده و از آن منقطع خواهد شد و در آن وقت است که از عالم طبیعت بیگانه مىشود. پس حالت احتضار، آخرین وداع و تودیع عالم است که قصد دارد با تمام ذات و جوهر، از طبیعت بیرون رود.[۳۸۰]
۳-۷-۱-۳ بیان آیات و روایات
همانطور که عرض شد اصولا مرگ یعنی رها کردن یک حالت پست تر و پایین تر و پیوستن به حالتی بالاتر و بهتر، و حرکت نیز یعنی رفتن از قوه به سوی فعلیت. از این رو اساسا مرگ همان حرکت در قوه و فعل معنا می شود، که در این صورت در ذره ذره زندگی و حیات تمام موجودات مادی جاری و ساری است. و نفس انسانی نیز به دلیل تعلقش به ماده و برآمدن از دل خاک، در حرکتی که به سوی کمال دارد، دائما در حال تبدل قوه هایش به فعلیت است و این مسئله همان مرگی است که پیش از این از آن به مرگ آن به آن تعبیر نمودیم.
لذا چون عالم طبیعت، عالم استعداد و قوه و ظرف تزاحم است و مصون از حرکت و تکاپو نیست، استعداد مبناى حرکت است و حرکت، خروج تدریجى شىء از قوه به فعل مىباشد. انسان نیز که از ماده برمی خیزد، مستثنى از این قاعده کلى نیست و در یک حرکت و «شدن» به سر مىبرد و اساسا جهان، در حال جهش، حرکت از قوه به فعل و یا به عبارتی همان مرگ آن به آن است، همانطور که فرمود: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب».[۳۸۱]
احتضار و حقیقت مرگ در اندیشه امام خمینی و ملاصدرا و مناسبات آن ...