بنابراین با توجه به اثربخشی آموزش خانوادهها بر سازگاری زناشویی و پیشگیری از ناسازگاری و مشکلات خانوادگی و همچنین در جهت ارتقا کیفیت زندگی خانواده، نقش انجام این گونه پژوهشها را، بیش از پیش پررنگتر می کند.
فصل دوم
ادبیات پژوهش
۲-۱- مقدمه
این فصل مشتمل بر سه بخش اصلی میباشد. الف) در بخش ادبیات تجربی، به تاریخچه موضوع در جهان و ایران که به مرور مفهومی و سیر تاریخی و تحولی موضوع پژوهش، توجه شده است. در ادامهی این قسمت، پیشینه پژوهشهای انجام شده در جهان و ایران بازگو میشود. مراجعه به سابقه و پیشینه موضوع، آگاهی پژوهشگر را نسبت به موضوع گسترش میدهد؛ و بدین وسیله متغیرهای خود را تعریف مجدد نموده و دامنهی آنها را محدود میکند. همچنین ارتباط منطقی میان اطلاعات پژوهشهای قبلی با مسئله پژوهش حاضر برقرار میشود و ما را با روشهای پژوهشهای گذشته آشنا کرده و در نهایت ما را در دستیابی به چارچوب نظری و تجربی کمک خواهد نمود.
ب) در بخش ادبیات نظری به نظریهها و مدلهای مرتبط به موضوع پژوهش پرداخته شده است. بر طبق نظر دواس، نظریهها صریحاً یا تلویحاً ما را به اینکه کدام مشاهدات به مسئله مورد بررسی مربوطاند، هدایت میکنند؛ بنابراین نظریهآزمایی در امر گردآوری مناسب دادهها اهمیت اساسی دارد. نظریه میتواند با کمک به درک این که مشاهداتمان بازتاب چه مفاهیم کلیتری است به فهم و تفسیر مجمومهای از مشاهدات کمک کند و تبیین موجهی دربارهی نحوهی ارتباط مشاهدات با یکدیگر فراهم آورد. همچنین نظریه میتواند زمینه و بستری فراهم کند که مشاهدات خاص را در آن قرار دهیم و به این ترتیب به درک معنا و اهمیت احتمالی مشاهدات کمک میکنند. به این معنا، نظریه ما را به مشاهداتی حساس میسازد که در غیر این صورت ممکن بود از آنها غفلت کنیم. نظریهها به ما کمک میکنند تا به طرح مسائل جدی بپردازیم و از مسائل خاصی نیز آگاه شویم. نظریه هدایتگر تحلیل است؛ قضایایی از نظریه برمیخیزند که محور اصلی تحلیل دادهها را تشکیل میدهند. این اظهارات نشان میدهد که نظریه در پژوهش، دارای اهمیت اساسی و محوری میباشد، لذا در این فصل سعی شده برخی از نظریات مرتبط با پژوهش حاضر بیان گرددند.
ج) در بخش بعدی چارچوب نظری پژوهش و مدل پژوهش و متعاقباً فرضیههای پژوهش حاضر مطرح گردیده است. چارچوب نظری مبنایی است که پژوهشگر بر اساس آن دربارهی روابط بین عواملی که در ایجاد مسئله، مهم تشخیص داده شدهاند؛ نظریهپردازی میکند. کارکردهای چارچوب نظری بیان دقیقتر و فرمولبندی جدید از پرسش آغازین توسط آن و همچنین شالودهای برای فرضیههای پژوهش میباشد؛ که به اعتبار آن پژوهشگر پاسخ منسجمی به به پرسش آغازین خواهد داد.
۲-۲- تاریخچه موضوع در جهان
از آنجایی که مفهوم سازگاری زناشویی از مفاهیم اصلی این پژوهش میباشد، در این قسمت لازم میباشد مروری بر تعریف، تاریخ شکلگیری و تحول آن داشته باشیم.
سازگاری را می توان تطبیق یا وفق دادن شخص را با محیط دانست. مثل وقتی که میگوییم یک فرد نسبت به خود سازگار است، یا در گروهی که به آن تعلق دارد، سازگار میباشد، آن دسته از پاسخهای وی که باعث سازگاری مؤثر و هماهنگ او با موقعیتی که در آن قرار گرفته، مد نظر است. در واقع زمانی انسان بنا به احتیاجات خود نیاز به انجام فعالیتهایی دارد تا بتواند نیاز های خود را تامین کند اما در جریان تامین احتیاجات خود ممکن است با موانعی روبرو شود که در صورت تلاش و برخورد عاقلانه در رفع این موانع نتیجه مثبت که همان رسیدن به هدف و تامین نیازها می باشد منجر می شود که همان سازگاری است.
در واقع سازگاری را میتوان چنین تعریف کرد: هر گاه تعادل جسمی و روانی فرد به گونهای دچار اختلال شود که حالت ناخوشایندی به وی دست دهد و برای ایجاد توازن نیازمند به کارگیری نیروهای درونی و حمایتهای خارجی باشد و اگر فرد بتواند روشهایی را به کار گیرد که مسئله را به نفع خود حل کند و یا شرایط را با تغییراتی قبول کند فرایند سازگاری اتفاق افتاده است.
از نظر لیدر(۱۹۹۹) سازگاری عبارت است از رفتار مفید و مؤثر آدمی در تطابق با محیط فیزیکی و روانی به گونهای که تنها با تغییرات محیط همرنگی نکرده و به پیروی ناهشیار از آن بسنده نمیکند، بلکه خود نیز میتواند در محیط تأثیر گذاشته و آن را به گونهای مناسب تغییر دهد.
برای توصیف سازگاری زناشویی در مطالعات مربوط به ازدواج و زندگی خانوادگی، از اصطلاحات متعددی مانند رضایتمندی، سازش، خشنودی، موفقیت، کیفیت زندگی استفاده شده است. این مفهوم اولین بار توسط لاک و والاس (۱۹۵۹) مطرح گردید؛ که آن را نوعی برونسازی هر یک از همسران (زن و شوهر) در موقعیت زمانی معین میدانست.
در تعریف سازگاری زناشویی اتفاق نظر کلی وجود ندارد و علت این عدم توافق عوامل اجتماعی، روانشناختی، شخصی و جمعیت شناختی مختلفی است که با سازگاری زناشویی ارتباط دارند. به طوری که هالت (۱۹۶۹) آن را عوامل پیچیدهای همچون میزان تعارض و سهیم شدن در فعالیتها که با خوشحالی و موفقیت در زندگی زناشویی همراه میداند. لی مسترز آن را به عنوان ظرفیت انطباق و توانایی حل مسئله تعریف میکند. از نظر اسپانیر (۱۹۷۶) سازگاری زناشویی به شکل فرایندی است که با پیامدهای چندی، مانند دشواری در درک تفاوتهای جنسی، اضطراب شخصی و بین فردی، رضایتمندی زناشویی و … همآیند است.
کاتریل اولین کسی بود که سازگاری زناشویی را بهصورت «فرایندی که شریکهای متأهل تلاش میکنند تا سیستمهای ارتباطی خاص یا موقعیتی که در خانواده قبلی خودشان کسب کردهاند، مجدداً ایفا کنند» تعریف کرد. سازگاری زناشویی شیوهای است که افراد متأهل، به طور فردی یا با یکدیگر، جهت متأهل ماندن سازگار میشوند، به طوری که سازگاری زناشویی یکی از مهمترین فاکتورها در تعیین ثبات و تداوم زندگی زناشویی است (گال ، ۲۰۰۱؛ به نقل از آن ،۲۰۰۶). دیرو اسپنیر (۱۹۸۳) توضیح میدهد که سازگاری زناشویی به عنوان پیوستار و تغییر در فرایند پیوستار میباشد. گورمن (۱۹۷۵) مشکلات زناشویی را که، در پیوستار سازگاری زناشویی پس و پیش میروند؛ به عنوان انعکاس از عناصر تعامل تجربهی انسانی به حساب میآورد. همچنین جانسون، آمولوزا، بوت (۱۹۹۲) اظهار کردند کیفیت رابطهی زناشویی خاصیت دو نفری دارد، و چیزی نیست که اشخاص بتوانند آن را از یک ازدواج به ازدواج دیگر منتقل کنند. در کل این موضوع پذیرفته شده است که سازگاری زناشویی یک مفهوم چند بعدی است که سطوح چندگانه ازدواج را روشن میکند و فرایندی است که در طول زندگی زوجین به وجود میآید، زیرا که لازمهی آن انطباق سلیقهها، شناخت صفات شخص، ایجاد قواعد رفتاری و شکلگیری الگوهای مراودهای است، بنابراین سازگاری زناشویی یک فرایند تکاملی در بین زن و شوهر است.
مطالعهی علمی سازگاری زناشویی توجه قابل ملاحظهای را از سال ۱۹۹۰ پیدا کرده است. مفهوم سازگاری زناشویی دربرگیرندهی عوامل گوناگونی میباشد که همگی در رضایت یا عدم رضایت از رابطه سهم دارند. گرچه زوجین نسبت به روابط خود احساس متفاوتی دارند ولی میتوان گفت که در این مسئله که چه چیزی یک ازدواج رضایتمند را تشکیل میدهد، اتفاق نظر وجود دارد. سازگاری زناشویی وضعیتی است که در آن زن و شوهر در بیشتر مواقع احساس ناشی خوشبختی و رضایت از همدیگر را دارند، که این روابط رضایت بخش بین زوجین، از طریق علاقهی متقابل، میزان مراقبت از همدیگر، احترام و درک متقابل، همکاری و تقسیم مسئولیتها، پذیرش و تفاهم یکدیگر قابل اندازه گیری میباشد. در واقع سازگاری زناشویی یک ارزیابی کلی از وضع فعلی ارتباط را ارائه میدهد. رضایت و سازگاری زناشویی یکی از گستردهترین مفهوم برای تعیین و نشان دادن میزان شادی و پایداری رابطه است.
ریشههای بررسی ارتباطات زناشویی به اواخر سالهای دهه شصت، در مراکز مطالعات خانوادهی دانشگاه مینهسوتا باز میگردد. در آنجا با توجه به پژوهشهای اساسی انجام شده در مؤسسهی ملی بهداشت روانی، صاحب نظرانی همچون شراد میلر، آدام ناتالی، دانیل واکمن، همدیگر را ملاقات کردند و یک گروه پژوهشی را تشکیل دادند.
پژوهش اولیهی آنان، به انتقال از نامزدی به اوایل ازدواج و شرایطی که زوجها را در این انتقال موفقیتآمیز حمایت میکند اختصاص یافت. بر اساس این پژوهش، برقراری ارتباط مؤثر، هستهی اصلی فرایند تغییر است.
همچنین این گروه مفاهیم و مهارتهای خاص ارتباط را شناسایی کردند. مفاهیم و مهارتهایی که به زوجها یاد میداد تا تواناییهای خود را برای بحث و گفتگو دربارهی دلواپسیهای روزمره به شیوهی کارآمد افزایش دهند.
این گروه پژوهشی با تشخیص اینکه روابط، علاوه بر اینکه برقرار شدنی است، حفظ میشود، تحکیم پیدا میکند و فرو میپاشد، طیف وسیعی از زوج ها را در برنامه هایشان شرکت دادند. آنها زوج هایی را وارد برنامه کردند که در تمامی مراحل، تمایلی به یادگیری مهارتهای اجتماعی نداشتند.
در این مطالعه طیف وسیعی از زوجها شرکت کردند که گروههای متعلق به طبقات گوناگون اقتصادی، افراد پیر و جوان، با رفتار مشارکتی خوب و دشوار را دربرمیگرفت. به طور خلاصه زن و شوهرهایی که برنامهی ارتباط زناشویی را به طور کامل گذراندند، نتایج مثبتی به دست آوردند.
سالهای سال، بسیاری از پژوهشگران به مطالعه دربارهی ارتباط زوجها ادامه دادند. از سال۱۹۷۱ به بعد، بیش ۷۰ مطالعه، دربارهی ارتباطات زناشویی انجام شده، که بسیاری از آنها، به صورت دکتری در نشریه تخصصی منتشر شدند. اکثر این پژوهشها در دانشگاههای معتبر آمریکا با همکاری مربیان ارتباط زناشویی صورت گرفتهاند. به طور خلاصه یافتهها نشان میدهند که استفاده از این برنامهها، بر ارتباط زناشویی تأثیر بسیار مثبت دارد و رضامندی از رابطه را افزایش میدهند. در حال حاضر، دامنهی برنامهی ارتباط همسران، بسیار فراتر از پژوهشهای اولیهی آن رفته است.
آموزش مهارتهای زندگی در سال ۱۹۷۹ و با اقدامات دکتر گیلبرت بوتوین[۶] آغاز گردید. وی در این سال یک مجموعه آموزش مهارتهای زندگی برای دانشآموزان کلاس هفتم تا نهم تدوین نمود که با استقبال فراوان متخصصان بهداشت روان مواجه گردید. این برنامهی آموزشی به نوجوانان یاد میداد که چگونه با بهره گرفتن از مهارتهای رفتار جرأتمندانه، تصمیمگیری، و تفکر نقاد، در مقابل وسوسه یا پیشنهاد سوء مصرف مواد از سوی همسالان مقاومت کنند. هدف بوتوین طراحی یک برنامهی واحد پیشگیری اولیه بود و مطالعات بعدی نشان داد که آموزش مهارتهای زندگی تنها در صورتی به نتایج مورد نظر ختم میشود که همهی مهارتها به فرد آموخته شود. پژوهشها حاکی از آن بودند که این برنامه در پیشگیری اولیهی چندین نوع مواد مخدر از جمله سیگار موفق بوده است (بوتوین، ۲۰۰۰؛ بوتوین، ۲۰۰۲).
به دنبال این اقدام مقدماتی و با توجه به تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی تغییر و تحول در ساختار خانواده، پیچیدگی و گسترش ارتباطات انسانی، گستردگی و تنوع منابع اطلاع رسانی، افراد به ویژه قشر جوان و نوجوان را با چالشها واسترسها و فشارهای متعددی روبه رو کرده است. مقابلهی مؤثر با این فشارها و چالشها نیازمند تواناییهای روانی _ اجتماعی است. فقدان مهارتها و تواناییهای عاطفی، روانی و اجتماعی افراد را در مواجهه، با مسائل و مشکلات آسیبپذیر نموده و آنها را در معرض انواع اختلالات روانی، اجتماعی و رفتاری قرار میدهد.
در نتیجه مقابله با این مشکلات در سطوح درمانی (پیشگیری ثانویه و ثالث ) نه تنها هزینههای قابل ملاحظهای را از نظر نیروی انسانی و مالی بر جامعه تحمیل میکند، بلکه اثربخشی و کارآمدی آن نیز بسیار محدود و در مواردی ناچیز است. با توجه به هزینههای مالی و انسانی زیاد در سطح پیشگیری ثانویه و ثالث، صاحبنظران و متخصصان حیطهی بهداشت روانی جهان سعی کردند تمام کوشش و توجه خود را حول محور برنامههای پیشگیری در سطح اول متمرکز سازند، بر همین اساس برنامه پیشگیری موسوم به “آموزش مهارتهای زندگی ” در سال ۱۹۹۳ به منظور ارتقاء بهداشت روان و پیشگیری از آسیب های روانی اجتماعی از سوی سازمان بهداشت جهانی طراحی شده که در سطح وسیع در کشورهای جهان مورد استفاده قرار میگیرد(سازمان بهداشت جهانی، ۱۹۹۴؛ سازمان بهداشت جهانی و یونیسف، ۱۹۹۴؛ سازمان بهداشت جهانی، ۲۰۰۴).
در همین راستا آموزش مهارتهای زندگی تحت عنوان آموزشهای فشرده چندگانه مطرح گردید. هرچند این مفهوم برای اولین بار در مشاوره گروهی ارائه شد، و الگوی آن از هنگامی که در مشاوره گروهی و تحت عنوان یک رویکرد رشد مطرح شد، دائماً درحال توسعه مستمر بوده است.
آموزش مهارتهای زندگی برای نخستین بار در بیمارستان روانپزشکی وترانز تجربه شد. گروههای آموزش مهارتهای زندگی برای بیمارانی که در حوزههایی از مهارتها دارای نقص هستند تشکیل میشد. ارتباطات بین فردی، تناسب فیزیکی، معنا یا هدف زندگی، تصمیمگیری و حل مسئله، روابط زناشویی و والدینی از متداولترین نقایص حوزههای مهارت زندگی بودند. در آنجا بیمار تشویق میشد تا جایی که میتواند هر یک از این گروههای آموزشی را انتخاب و در آنها شرکت نماید. زمانی که فرد به عللی مانند کمبود وقت نمیتوانست در گروه حضور یابد، گروهها را طبق ارجحیت آنها رتبهبندی و سپس در دو، سه یا هر گروه که در بالاترین اولویت قرار داشت، شرکت می نمود.
در زﻣﻴﻨﻪ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﺗﻌﺎرﻳﻒ و ﻃﺒﻘﻪﺑﻨﺪیﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ اراﺋﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ؛ و ﺻﺎﺣﺐﻧﻈﺮان در پژوهشهای ﺧﻮد ﻣﻬﺎرتهای ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ را ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﻗﺮار دادهاﻧﺪ؛ ﻛﻪ ﺣﺎﻛﻲ از ﺗﻨﻮع ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻄﻠﻮب اﺳﺖ، مورﻳﺲ، ای، اﻟﻴﺎساز داﻧﺸﮕﺎه راﺟﺮز در آﻣﺮﻳﻜﺎ ﻣﻔﻬﻮم ﻋﺎﻣﻲ از ﻣﺎﻫﻴﺖ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﻲدﻫﺪ:
ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﻳﻌﻨﻲ اﻳﺠﺎد رواﺑﻂ ﺑﻴﻦ ﻓﺮدی ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﻣؤﺛﺮ، اﻧﺠﺎم ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖﻫﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، اﻧﺠﺎم ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮیﻫﺎی ﺻﺤﻴﺢ، ﺣﻞ ﺗﻌﺎرض و ﻛﺸﻤﻜﺶﻫﺎ ﺑﺪون ﺗﻮﺳﻞ ﺑﻪ اﻋﻤﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﻳﺎ دﻳﮕﺮان ﺻﺪﻣﻪ ﻣﻲزﻧﻨﺪ (ﺳﺎزﻣﺎن ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺑﻬﺪاﺷﺖ ۱۳۷۹، ﻗﻨﺒﺮی ۱۳۸۵).
ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ ازﻣﺠﻤﻮﻋﻪای از ﺗﻮاﻧﺎییها که زﻣﻴﻨﻪی ﺳﺎزﮔﺎری و رﻓﺘﺎر ﻣﺜﺒﺖ و ﻣﻔﻴﺪ را ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﻲآورﻧﺪ. اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲﻫﺎ ﻓﺮد را ﻗﺎدر ﻣﻲﺳﺎزد ﺗﺎ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴتهای ﻧﻘﺶ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺧﻮد را ﺑﭙﺬﻳﺮد و ﺑﺪون ﻟﻄﻤﻪ زدن ﺑﻪ ﺧﻮد ﻳﺎ دﻳﮕﺮان ﺑﺎ ﺧﻮاﺳتها، اﻧﺘﻈﺎرات و ﻣﺸﻜﻼت روزاﻧﻪ، ﺑهﻮﻳﮋه در رواﺑﻂ ﺑﻴﻦ ﻓﺮدی ﺑﻪ ﺷﻜﻞ ﻣؤﺛﺮی روﺑﻪ رو ﺷﻮد (ﻃﺎرﻣﻴﺎن، ﻓﺘﺤﻲ ۱۳۸۰، ﻗﻨﺒﺮی ۱۳۸۵).
ﻫﺎﻧﺘﺮ (۱۳۷۸) ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ را، راه رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻲداﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ آﻣﻮﺧﺘﻦ آن ﻣﻲﺗﻮان زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻮﻓﻖﺗﺮی را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻤﻮد.
ﮔﺎزدا و ﻫﻤﻜﺎران (۱۹۷۸) ﻣﻬﺎرتهایزﻧﺪﮔﻲ را ﺑﺮای زﻧﺪﮔﻲ اﺛﺮ ﺑﺨﺶ ﺿﺮوری میدانند که در ﭼﻬﺎر زﻣﻴﻨﻪ ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ، ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ، اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺷﻐﻞ ﻻزم و ﺿﺮوریاﻧﺪ. ﺑﻄﻮری ﻛﻪ در ﻫﺮ ﻳﻚ از اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻌﺮﻳﻒ و اﻧﺪازهﮔﻴﺮی ﺑﺼﻮرت ﻋﻴﻨﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ (ﻃﺎرﻣﻴﺎن ۱۳۷۸).
ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﻳﻜﺴﺎچ (۱۹۹۶) ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ آﻣﻮزﺷﻲ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﺑﺤﺚﻫﺎی ﮔﺮوﻫﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﻣﻨﺎﺳﺒﻲ را ﺟﻬﺖ ﻛﺴﺐ ﻣﻬﺎرتهای ارﺗﺒﺎﻃﻲ و ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﻓﺮاﻫﻢ ﻣﻲﻧﻤﺎﻳﺪ و در واﻗﻊ ﻟﺰوم ﻫﻤﻜﺎری ﺷﺮﻛﺖﻛﻨﻨﺪﮔﺎن ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ، ﻣﻮﺟﺐ اﻓﺰاﻳﺶ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ و اﺛﺮﺑﺨشی اﻓﺮاد در رﻓﺘﺎرﻫﺎی ﺑﻴﻦ ﻓﺮدی ﻣﻲﺷﻮد.
سازمان جهانی بهداشت، مهارتهای زندگی را چنین تعریف نموده است: “توانایی انجام رفتار سازگارانه و مثبت بهگونهای که فرد بتواند با چالشها و ضروریات زندگی روزمره کنار بیاید” (سازمان بهداشت جهانی، ۱۹۹۴).
یونیسف مهارتهای زندگی را به این صورت تعریف میکند: “یک رویکرد مبتنی بر تغییر رفتار یا شکلدهی رفتار که برقراری توازن میان سه حوزه را مدّنظر قرار میدهد. این سه حوزه عبارتاند از: دانش، نگرش و مهارتها". تعریف یونیسف بر شواهد پژوهشی مبتنی است که نشان میدهند اگر در توانمندسازی افراد جامعه بحث دانش، نگرش، و مهارت بهصورت تلفیقی مورد توجه قرار نگیرد، نتیجهی مورد انتظار یعنی کاهش رفتارهای پرخطر بهدست نمیآید (یونیسف، ۱۹۹۹). در ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺟﺪﻳﺪ ﻳﻮﻧﻴﺴﻒ از ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﻴﺎن ﻣﻲﮔﺮدد ﻛﻪ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﮔﺮوه ﺑﺰرﮔﻲ از ﻣﻬﺎرتهای رواﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻲ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﺑﻴﻦ ﻓﺮدی اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﻓﺮد در ﺳﺎﺧﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮی ﺷﺨﺼﻲ، ﻣﻜﺎﻟﻤﺎت ﻣؤﺛﺮ و ﺗﻜﺎﻣﻞ اﻟﮕﻮﺑﺮداری و ﻣﻬﺎرتهای ﺧﻮد ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ را دارد؛ ﻛﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ در ﻫﺪاﻳﺖ ﺑﻪ ﺳﻮی زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻢ ﻳﺎری رﺳﺎﻧﺪ (۲۰۰۵).
به طورکلّی، مهارتهای زندگی عبارتاند از تواناییهایی که منجر به ارتقای بهداشت روانی افراد جامعه، غنای روابط انسانی، افزایش سلامت و رفتارهای سلامتی در سطح جامعه میگردند. مهارتهای زندگی، هم بهصورت یک راهکار ارتقای سلامت روانی و هم بهصورت ابزاری در پیشگیری از آسیبهای روانی ـ اجتماعی مبتلا به جامعه نظیر اعتیاد، خشونتهای خانگی و اجتماعی، آزار کودکان، خودکشی، ایدز، و موارد مشابه قابل استفاده است. بهطور کلّی، مهارتهای زندگی ابزاری قوی در دست متولیان بهداشت روانی جامعه در جهت توانمندسازی جوانان در ابعاد روانی ـ اجتماعی است. این مهارتها به افراد کمک میکنند تا مثبت عمل کرده و هم خودشان و هم جامعه را از آسیبهای روانی ـ اجتماعی حفظ کرده و سطح بهداشت روانی خویش و جامعه را ارتقاء بخشند (سازمان بهداشت جهانی، ۱۹۹۹).
ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﻳﻚ روﻳﻜﺮد ﻣﺘﻤﺮﻛﺰ ﺑﻪ ﻓﺮد اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫـﺪﻓﺶ ﻛﻤـﻚ ﺑـﻪ اﻓـﺮاد ﺟﻬـﺖ رﺷـﺪ ﻣﻬﺎرتهای ﻣﻮرد ﻧﻴﺎز زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪ ﺳﺎﺧﺘﻦ اﻓـﺮاد در زﻧـﺪﮔﻲ ﺣﺎل ﻣﻲاﻧﺪﻳﺸﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪی آﻧﺎن در آﻳﻨﺪه تأﻛﻴﺪ دارد. ﺑﻪ ﻓﺮد ﻛﻤﻚ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﺗﺎ از ناتوانیها و ﺿـﻌﻒﻫﺎی ﻣﻬﺎرﺗﻲ ﺑﻪ ﺳﻮی مهارتهای ﺗﻮاﻧﻤﻨﺪ و ﺳﺎزﻧﺪه ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻤﺎﻳﺪ. در واﻗﻊ ﻫﺪف ﻧﻬـﺎﻳﻲ ﻣﻬﺎرتهای زﻧـﺪﮔﻲ اﻳـﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻓﺮاد ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺑﺮﺗﺮی و ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻲ ﻓﺮد ﺧﻮﻳﺶ را ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ. اﻳـﻦ ﺷﺎﻳـﺴﺘﮕﻲ ﻓـﺮدی ﺷـﺎﻣﻞ اﺣـﺴﺎس ﻛﻔﺎﻳﺖ و ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻲ ﺳﻄﺢ ﺑﺎﻻ، ﺳﻼﻣﺖ رواﻧﻲ، ﺧﻮد ﺷـﻜﻮﻓﺎﻳﻲ و ﭘـﺬﻳﺮش ﻣـﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﻓـﺮدی ﻣـﻲﺑﺎﺷـﺪ. ﻟـﺬا ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ اﻫﺪاف ﭘﻴـﺸﮕﻴﺮاﻧﻪ، ﻛﻨﺘـﺮل و ﻣـﺪﻳﺮﻳﺖ ﻣـﺸﻜﻼت را دارد و ﻫﻤﺎﻧﻨـﺪ ﻳـﻚ روﻳﻜـﺮد آﻣﻮزﺷﻲ ﻫﻢ ﺑﺮای ﻣﺪاﺧﻼت ﮔﺮوﻫﻲ و ﻫﻢ ﻓﺮدی ﻣﻨﺎﺳﺐ اﺳﺖ (ﻧﻠﺴﻮن،ﺟﻮﻧﺰ ۱۹۹۲، آقاجانی ۱۳۸۱).
رﻫﻨﻤﻮدﻫﺎی ﻳﻮﻧﺴﻜﻮ ﺑﺮای آﻣﻮزش و ﭘﺮورش در ﻫﺰارهی ﺳﻮم ﻧﻴﺰ ﻣﺒﻨﺎﻳﻲ ﺑﺮای ﻣﻬﺎرتﻫﺎی زﻧﺪﮔﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﻲرود، ﻳﻮﻧﺴﻜﻮ ﭼﻬﺎر ﻫﺪف اﺻﻠﻲ ﺑﺮای آزﻣﻮن در ﻗﺮن ۲۱ ﺑﻪ ﺷﺮح ذﻳﻞ ارائه داده اﺳﺖ.
۱-آﻣﻮﺧﺘﻦ ﺑﺮای ﻳﺎد ﮔﺮﻓﺘﻦ
۲-آﻣﻮﺧﺘﻦ ﺑﺮای ﺑﻜﺎر ﺑﺮدن
۳-آﻣﻮﺧﺘﻦ ﺑﺮای زﻳﺴﺘﻦ
۴-آﻣﻮﺧﺘﻦ ﺑﺮای ﺑﺎ ﻫﻢ زﻳﺴﺘﻦ
ﻛﻪ دو ﻫﺪف آﺧﺮ ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻣﻬﺎرتﻫﺎی زﻧﺪﮔﻲ را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲدﻫﻨﺪ (ﻗﺎﺳﻢ زاده ۱۳۸۴).
در سال ۱۹۸۶ در گردهمایی ارتقای سلامت در اوتاوای کانادا، مهارتهای زندگی به عنوان وسیلهای برای دستیابی به سلامتی بیشتر به رسمیت شناخته شد.
درسال ۱۹۸۹ در کنوانسیون حقوق کودک با بیان این موضوع که آموزش مناسب برای کودکان باید بتواند تمامی تواناییهای کودک را رشد و توسعه دهد، بین آموزش کودکان و مهارتهای زندگی ارتباط مفهومی برقرار شد.
در سال ۲۰۰۰ در کنفرانس جهانی آموزش که در شهر«داکار» برگزار شده بود بر حق جوانان و بزرگسالان در زمینه برخورداری از آموزشهایی که آموختن (دانایی)، انجام دادن، و زیستن با یکدیگر را آموزش دهد تأکید شد.
در سالهای اخیر آموزش مهارتهای زندگی در سراسر جهان گسترش چشمگیری یافته است. مهارتهای زندگی در کشورهای مختلف با اسامی گوناگون از قبیل آموزش مبتنی بر مهارتهای زندگی، آموزش سلامت مهارت محور، آموزش سلامت و زندگی خانوادگی، آموزش داده میشود.
هدف اصلی از توسعه آموزشهای مذکور توانمندسازی افراد در عرصه کار و زندگی و روابط بین فردی و پیشگیری از گسترش بیماریهای رفتاری و ناهنجاریهای اجتماعی است.
ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮ ﺑﻮﺗﻴﻦ و ﻛﺎﻧﺘﻮر (۲۰۰۰) اﺟﺰاء ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻬﺎرتهای ﺧﻮد ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ و ﻣﻬﺎرتهای اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ. ﻣﻬﺎرتهای ﺧﻮد ﻣﺪﻳﺮﻳﺘﻲ ﻓﺮدی ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮی و ﺣﻞ ﻣﺴئله، آﮔﺎﻫﻲ از تأﺛﻴﺮات اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻣﻘﺎوﻣﺖ در ﺑﺮاﺑﺮ آن، ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ اﺿﻄﺮاب و اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﺧﺸﻢ و ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ، ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻫﺪف، ﺧﻮد رﻫﺒﺮی و ﺧﻮدﺗﻘﻮﻳﺖدﻫﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﻣﻬﺎرتهای اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﺨﺶ دﻳﮕﺮی از ﻣﻬﺎرتهای زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻣﻞ ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، ﻣﻬﺎرتهای ﺟﺮأتﻣﻨﺪی ﻛﻼﻣﻲ و ﻏﻴﺮﻛﻼﻣﻲ، اﺣﺘﺮام ﮔﺬاﺷﺘﻦ و اﻓﺰاﻳﺶ شایستگی اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﻓﺮاد ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ.
۲-۳- تاریخچه موضوع در ایران
برنامه آموزش پیش از ازدواج از سال ۱۳۸۱ در دفتر پیشگیری از آسیبهای اجتماعی معاونت امورفرهنگی و پیشگیری سازمان بهزیستی کشور به عنوان یک برنامهی پیشگیرانه و ارتقایی در دستور کار قرار گرفت و طراحی و برنامهریزی آن آغاز شد.
در این مدت ضمن برقراری ارتباط با متخصصان این حوزه و جمع آوری متون نوشتاری و تحقیقات علمی، متن آموزشی مطابق با شرایط فرهنگی جامعه ایران تهیه و تدوین شد.
از آنجا که در بند ۱۴ سند چشمانداز بلند مدت و سیاستهای کلی برنامه چهارم توسعه جمهوری اسلامی ایران، تقویت نهاد خانواده به عنوان یک سیاست کلی مورد توجه قرار گرفته است، برنامه آموزش پیش از ازدواج به عنوان یک برنامه پیشگیرانه و ارتقایی مورد اهتمام و توجه میباشد.
هدف غایی این برنامه، آموزش به همهی نوجوانان و جوانان با هدف ارتقای توانمندی فردی آنها در انتخاب همسر و تشکیل خانواده موفق میباشد. اهداف کلی این برنامه شامل ارتقای کیفیت و سلامت ازدواج، پیشگیری از آسیبهای مرتبط با ازدواج، نهادینهسازی ضرورت آموزش پیش از ازدواج میباشد.