یأس و ناامیدی نادرپور، تأثیر خود را بر تصاویر شعری او به شدّت بر جای گذاشتهاست و او را به ترسیم فضاهای تاریک و وحشتزا حرکت داده است.
نادرپور جزو شعرای پس از شهریور ۱۳۲۰ است، دورهای که اثر کلّی خود را در شعر شعرا به وضوح بر جای گذاشت، لذا کلمات وحشت، هراس، اندوه، مرگ، بیگانه، ناشناس و ناپایدار را که در اشعار جوانان این نسل به چشم میخورد، نمودار بسیاری از افکار و عواطفی میداند که این نسل را بازیچه خود قرار داده است. در نخستین دفترهای شعری او؛ یعنی دستها و چشمها و دختر جام، این درد و اندوه و من فردی شاعر را میتوان دید. (جمشیدی، ۱۳۸۸: ۱۵).
اکثر کسانی که به تحقیق درباره حوادث پس از شهریور ۲۰ پرداختهاند، این دوره را از تلخترین و شومترین دوران تاریخ معاصر ایران دانستهاند (خامهای ۱۳۶۳: ج۲، ۴۹). نادرپور نیز جزو شعرای متأثّر از این دوران است. او وحشت و بدبینی خود را آشکارا بیان میکند و از این درد و وحشت که به صورت ناخودآگاه، از جامعه به وی منتقل شده است اظهار ناامیدی و اندوه میکند. این یأس و نومیدی وی در واقع اعتراض به موجودیّت خود در جامعه خفقانزده و ناملایم آن روزگار است.
رمانتیکسراییهای مدِ روز مبتنی بر مضامین تلخ تولّلیوار، تاریکی، وحشت، مرگ و نفرت از مشخّصههای شعر نادرپور در دوره نخست شاعری اوست (روزبه، ۱۳۸۳: ۲۴۲). شعر «رقص اموات» از جمله اشعاری است که نادرپور در آن به ترسیم یک فضای تیره و وحشتناک پرداخته است:
سوت ترن به گوش رسد نیمههای شب…/ از دورها صدای سگان خرابهگرد/ بر هم زند سکوت بیابان سهمناک/ پیچید در آن خموشی شب، اضطراب و وهم/ بر هم خورد ز باد خنک، شاخه های تاک/ … شب بود و ماه و باد خفیفی که میوزید/ گویی فروغ ماه چو از بیشه میگذشت/ میکرد بر شمار پریزادگان مزید/ در پیش دیده، منظره دخمههای مرگ/ دل را ز قصّههای پر از غصّهام گزید/ غم بود و نور آبی مهتاب نیمهشب/ وان بقعهها که در دل ظلمت مکان گزید/ وان مرغ شب که سر زد ازو ناله فنا!… (نادرپور،۱۳۸۲: ۵۷-۵۵).
وی در شعر «در نور چراغ»، گذر عمر را به صورت شبحی ترسناک که اوراق تقویم عمر او را ورق میزند، تصویر میکند و با وحشت و اندوه تمام در انتظار کنده شدن آخرین برگه تقویم زندگی خود است:
امّا چه کسی با من تواند گفت/ کاین دست بیبازو/ دستی که در نور چراغ از گوشه های میز میآید/ دستی که با رگهای آماسیده بیدار بیمارش/ - با آن سرانگشتان زرد از دود سیگارش-/ اوراق تقویم مرا برمیکند از کیست/ این دست بیبازو که حس رأفتی در پنجههایش نیست/ اوراق تقویم مرا چون کور با انگشت میخواند/ آنگاه برگ خوانده را چون باد از تقویم میراند/ ای دیر یا ای زود!/ روزی که این سرپنجه بیداد/ اوراق تقویم مرا پایان تواند داد/ آیا کدامین روز خواهدبود؟ (همان،۶۱۳).
وی مرگ را چون شبحی در بیابان عمر خود میبیند که هر چند هراسان از آن میگریزد؛ امّا همچنان مرگ را در قفای خود و همسایه خود میبیند:
در بیابان فراخی که از آن میگذرم/ پای سنگین کسی در دل شب/ با من و سایه من همسفر است/ چون هراسان به عقب مینگرم/ هیچ کس نیست به جز باد و درخت/ که یکی هست و یکی بیخبر است/ خاطر آشفته ز خود میپرسم/ که اگر همره من شیطان نیست/ کیست پس این که نهان از نظر است؟/ … وانچه من میشنوم/ بانگ سنگین قدمهای کسی است/ که به من از همه نزدیکتر است/ … وین اشارت ترا خواهدگفت/ کاین وجودی که ز بانگ قدمش میترسی/ مرگ در قالب روزی دگر است (همان،۹۰۰-۸۹۸).
در شعر «نیمهای از نامه» نیز به ترسیم فضای وحشتناک میپردازد:
وقتی که شب با عطر پیچکها/ از آسمان روشن اردیبهشتی در اتاق تیرهام لغزید/ من نامهای را در جواب نامهای آغاز میکردم/ … ناگاه مغز لامپ در بطن فراخش ریخت/ کار قلم دشوار/ کار شب آسان شد/ آوای پایی از فراز پلّکان برخاست/ بیگانهای در آستان من نمایان شد/ دستش کلید برق را چرخاند/ امّا از آن کوشیدن باطل پشیمان شد/ با خود به نجوا گفت: در اینجا چراغی نیست/ رندانه گفتم: روشنی در توست/ پاسخ در آن سوی لبانش ماند/ وز پشت ظلمت، مردمکهای درشتش را/ دیدم که در قعر سفیدیهای چشمانش/ حیران به دنبال چراغ مرده میگردند/ … لحن درشت سرزنشبارش مرا لرزاند/ - آیا تو میخواهی که این روشندل بیدار/ از ریسمان دار خود را در شب آویزد؟/ آنسان که مغزش ناگهان در اندرون ریزد؟ …/ از خویش پرسیدم که آیا دیدگان او/ یک شب مرا هم چون چراغ مردهای/ از سقف، آویزان تواند دید؟ … (همان،۸۱۶- ۸۱۴).
گاهی غم هراس شاعر از آینده وفردای خود است. در شعر «نگین و داس» شاعر، آینده را دشمن خوفناک خود معرفی میکند:
… آن چشم تازه دید که «آینده» رهزن است/ وز ابتدای خلقت آفاق و آفتاب/ برکاروان آدمیان بسته راه را/ وان دست استخوانی چنگالگونهاش/ تا کشته های پیر و جوان را درو کند/ از شب ربوده داس درخشان ماه را/ آن چشم تازه دید که راز هراس من/ در هستی من است/ ور من «گذشته» را- به خطا- دوست خواندهام/ این کیفرم بس است که «آینده» دشمن است (همان،۸۹۳).
ابر گریان غروبم که به خونانه اشک/ میکشم در دل خویش آتش اندوهی را/ سینه تنگ من از بار غمی سنگین است/ پاره ابرم که نهان ساختهام کوهی را/ آسمان گریه مستانه کند بر سر خاک/ بینوا من، که درین گریه من مستی نیست/ همچو مه کاهش من از غم بیفردایی است (همان،۲۹۵).
در شعرهای «رقص اموات»، «دیوانه»، «یادبودها»، «ناتمام»، «چشمها و دستها»، « برف و خون»، «دیو»، «کابوس»، «دری به جنون»، «در نور چراغ»، « شبی با خویش»، «دوپیکر»، «نیمهای از نامه»، « هراس»، «صدای پا» و «شب آمریکایی» میتوان فضای تیره و مبهم و وحشت زایی را که شاعر تصویر کرده است، دید.
شفیعی کدکنی، درون مایۀ رمانتیسم غنایی فردی را ستیز با اخلاقیّات و اعتقادات حاکم بر جامعه و نفرت و دشمنی با نهادها و اصول سنّتی اخلاق حاکم بر جامعه چه به شکل دینی یا عرفی و نیز کفر گفتن و تجاهر به فسق میداند (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۶۷). از این رو نادرپور گاهی نوشیدن می را داروی دردها و حسرتهای فردی یا اجتماعی خود میداند:
به سوی گنجه چوبین خود رفتم/ که بیاو پر کنم جام شرابم را/ تنم از خواب خوش بیزار و دل، بیدار/ به ساغر ریختم داروی خوابم را/ لبم را با شراب تلخ آلودم/ دلم خندید و چشمم روشنایی یافت… (همان،۲۴۸).
چو دیدی که گردون به کامت نگشت/ از او انتقامی دلیرانه گیر!/ چو در خاک خود، کامیابت نکرد/ مراد از بر و بوم بیگانه گیر/ شبانگاهی از خانه بیرون خرام/ شرابی به رنگ شفق نوش کن/ زمام خرد را به مستی سپار/ غم زندگی را فراموش کن!/ همه کوی و برزن پر از خوبروست/ تو از آن میان با یکی یار شو!/ بدان سان که پیشینیان گفتهاند/ به زنجیر زلفش گرفتار شو (همان،۸۱۰).
در واقع باید گفت که نادرپور در دورهای زیست که شاهد هرج و مرج کشور پس از جنگ جهانی و کودتای سیّد ضیاء و رضاخان بود. او به لحاظ فرهنگی و تاریخی نیز در افق ظهور و غلبه مدرنیته زندگی میکرد. وی به لحاظ خانوادگی از تیره و طایفه اشراف کهنسال و زوال یافته ایران (نادرشاه افشار) بود و علاوه بر اینها، آشنایی او با افکار شعرای فرانسه از جمله کافکا، سارتر، ادگار آلن پو، رمبو و … سبب ناامیدی و پوچگرایی او شد و ادبیات نهلیستی بر اشعار او سایه افکند.
از طرف دیگر باید گفت که اگرچه عوامل بیرونی و اوضاع بیرونی سیاسی و اجتماع زمان و تأثیرپذیری وی از ترجمهها بر شکلگیری روح یأس و اندوه در شعر او نقش مهمّی داشته است؛ امّا بخش عمده شکلگیری نوستالژی غم و اندوه در شعر وی به جهانبینی خاصّ این شاعر و احساسات شخصیاش باز میگردد. نوستالژی غم و اندوه و یأس بیشترین سهم از نوستالژیهای وی را در بر گرفته است. بیشترین حسرتهای نادرپور حسرتهای شخصی هستند.
۳-۱۶- گذشتهگرایی و اسطوره
نادرپور در بازگشت نوستالژیک خود به گذشته، اغلب به گذشتۀ شخصی خود باز میگردد و با حسرت از کودکی، زادگاه، وطن مادری، طبیعت بکر، ارزشهای انسانی گذشته، جوانی و دوران عاشقی و بودنش در کنار دوستان و عزیزان یاد میکند، برای مثال در شعر «ای زمین، ای گور، ای مادر» نیز به گذشته شخصی خود باز میگردد.
به قول خودش: نیمههای شب آن لحظه های خوش که نهفتست/ در دل آرام خود، ودیعه رازی/ زنده کند از گذشته های فرحناک/ در سرم اندیشه های دور و درازی/ … آه چه شبها که پشت پنجره ذهن/ نور ضعیف چراغ خاطره میتافت/ حافظه من چو عنکبوت کهنسال/ پردهای از خاطرات گمشده میبافت… (همان،۹۵-۹۴).
نادرپور در بخش دیگری از توجّه به گذشته، به گذشته تاریخی و استفاده از اسطوره و حماسه میپردازد، برای مثال در شعرهای «خرمن» و «آهنگ خزانی»، حماسه استقرار دارد. بیان حماسی در شعر معاصر، کارکردهای غیررزمی مثل تشویق به قهرمانی، وطندوستی، هویّتسازی و دشمنشناسی دارد.
نادرپور در برخی از اشعار خود به گذشته تاریخی توجه کرده است.
شعر «شهمات» نادرپور با تاریخ ایران ارتباط دارد و فکری است که از تأمّل شاعر در خرابههای تختجمشید شکل گرفتهاست و گذشته پر افتخار ایران، غلبه بر سردار عرب، پیروزی ایرانیان در زمان سلطنت ساسانیان و … را مجسّم میکند. شعر خاقانی در مورد ایوان مداین، محرّک سرایش این شعر بودهاست. اساس فکری این اثر عبارت است از اینکه تاریخ نمیتواند به عقب بازگردد و هر چند که گذشته پرافتخار باشد باز هم نمیتوان آن را برگرداند (کلیاشتورینا، ۱۳۸۰: ۵۵).
وقتی که افراد در دورانی از زندگی خود با موانعی روبرو میشوند یا سلامتشان به مخاطره میافتد و به مرگ میاندیشند، اوّلین واکنش آنها جستجوی راهی برای گریز است؛ امّا اگر راهی برای گریز پیدا نکنند، گذشتهای را آرزو میکنند که در آن زندگی پرشکوهی داشتهاند (شاملو، ۱۳۷۵: ۱۱).
نادرپور در «خطبه زمستانی»، بازگشتی نوستالژیک به ایران باستان دارد. در قطعه «از اهرمن تا تهمتن» نیز در خاطره جمعی و قومی، خود را به کاوس مانند کرده است.
شعر «بعد از هزار سال» نیز با وجود بافت و بیان رمانتیک آن، در کلّیّت خود نگرش شبهاساطیری دارد: اسطورۀ زایش، روییدن انسان از زهدان (زمین- مادر) و بالیدنش به سوی آسمانها (روزبه، ۱۳۸۳: ۲۶۴).
زمانی که اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه دچار تحوّلات ناخوشایندی شود، حسّ دلتنگی نسبت به گذشته ایجاد میشود. نادرپور در قطعه «اوّل و آخر این کهنه کتاب» به وصف قهرمانیها و دلاوریهای رستم از زبان نقّال میپردازد و از عوض شدن زمانه و فراموش شدن اینچنین اسطورهها و قهرمانهای بزرگی سخن میگوید:
مرد نقّال آن شب از رستم سخن آغاز کرد/ وز نخستین جنگ او با دشمنش افراسیاب/ وصف رستم گفت و وصف قامت رعنای او/ کز بلندی بوسه میزد بر جبین آفتاب/ گفت چون این پهلوان بر سنگ ره پا مینهاد/ سنگ در هم میشکست از گام پولادین او/ چون شباهنگام خواب راحتش درمیربود/ ناله میکرد از سرسنگین او، بالین او…/ گفت چندان عرصه را بر شاه ترکان تنگ کرد/ تا سرانجام از فراز مرکبش پایین کشید/ … ناگهان نقّال از دستانسرایی بازماند/ غرّش خمیازهای را از لبانش دور کرد/ گفت رستم آنقدر کوتاه شد تا بنده شد/ گرز او را هم خدا در دست من وافور کرد… (نادرپور،۱۳۸۲: ۴۶۹- ۴۶۷).
اسطورهها و شخصیّتهای اساطیری چون رستم، کاوس، سهراب، زرتشت، خضر، اسکندر، کاوه، ضحّاک و … همواره الهامبخش شاعران بزرگ بودهاند و نادرپور در اشعار خود بارها به صورت تلمیح در یادکرد گذشتۀ تاریخی، از این شخصیتهای اساطیری بهره بردهاست. او از اساطیر و افسانهها در کلام خود برای بیان اندیشههایش بهره های قابل توجّهی برده است.
«اسطوره، بخشی از حیات دوران کودکی بشریّت است که به سرآمده و به شکلی پوشیده حاوی آرزوهای دوران کودکی نوع بشر است» (آبراهام، ۱۳۷۷: ۱۱۶).
اسطورهها در شعر معاصر عبارتند از؛ اسطورههای یهودی و مسیحی، اسطورههای یونانی و رومی و اسطورههای ایران باستان. اسطورههای غیرایرانی به ویژه از طریق ترجمهها و آشنایی شاعران و نویسندگان با ادب اروپایی و زبانهای خارجی به حیطه شعر فارسی راه یافتهاند.
نادرپور در اشعار خود از اسطورههای غیر ایرانی هم بهره برده است. شعر «دزد آتش» او یکی از اشعاری است که در آن به اسطوره یونانی پرومته توجه داشته است. پرومته، نیمه خدایی بود که چون آتش را از خدایان ربوده و به بشر رسانید، به خشم زئوس گرفتار شد و بر فراز قلّه کوه قفقاز به زنجیر کشیدهشد تا عقابی هر روز جگرش را بدرد و آن جگر دوباره رشد کند و این شکنجه تا همیشه دوام یابد؛ امّا سرانجام، زئوس به پاس خدمتی از سوی پرومته او را میبخشد (اسمیت، ۱۳۸۴: ۱۴۱).
مگر من آن دزد آتشم که سرانجام/ خشم خدایان مرا به شعله خود سوخت/ بر سر این صخره شکسته تقدیر/ چارستونم به پارمیخ بلا دوخت/ بر دل من آرزوی مرگ حرام است/ گرچه به جز مرگ چاره دگرم نیست/ بر سرم ای سرنوشت!/ کرکس پیری است/ طعمه او غیر پاره جگرم نیست (نادرپور،۱۳۸۲: ۲۳۱).
در شعر «گوماتای آسمان» وی به گوماتا یا گئومات اشاره دارد. گوماتا یا گئومات که درتاریخ ایران به غاصب معروف است، یکی از مغان روزگار کامبوزیا، پسر کورش، بود که پس از مرگ وی، خود را «بردیا» خواند و بر تخت نشست؛ امّا بزرگزادگان هخامنشی از جمله داریوش، ادّعای او را باور نکردند و بر او شوریدند؛ زیرا دریافتند که بردیا، پسر کوچکتر کورش کبیر، سالها پیش به دست برادرش کشته شده امّا راز قتلش پنهان مانده است (همان، ۹۶۰).
یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا/ ابلیس کشنده پنهانی خدا!/ گر در گمان خلق، تو ای ابلیس نیستی/ من دانم ای خدای پلیدان، تو کیستی/ از دودمان پاک خدایان پیشتر/ یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود/ یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت/ … یک شب تو ای کس که جز ابلیس نیستی/ دزدانه سوی خوابگه او شتافتی/ او را درون بستر خود خفته یافتی/ با تیر سینه گرمش شکافتی/ آنگاه خود به تخت نشستی، خدا شدی/ وز راه و رسم مردمی او جدا شدی(همان،۲۹۴- ۲۹۳).
وی به اسطورههای سامی و اسلامی از جمله آدم و حوّا نیز توجّه داشته است:
ما جان و تن به خدمت شیطان گماشتیم/ ما در بهشت آدم و حوّا/ ماه برهنه را که شکافی به سینه داشت/ پیش از نزول باران، در چشمه بلوغ/ شلّاق میزدیم/ … نسلی که غول بادیهپیما را/ در آسیای کهنه بادی دید/ تا نیزه را به سینه وی کوبید/ نفرین باد، نیزه او را شکست/ چنگال غول، پیکر او را به خون کشاند/ نسلی که اسب فربه چوبین را/ چون مهرهای به عرصه شطرنج خود نهاد/ وان اسب بیسوار، گروهی پیاده زاد/ یک یکی پیادگان را در خانهها نشاند/ نسلی که خود به چشمه آب بقا رسید/ امّا به سود همسفرانش از آن گذشت/ تنها حدیث تشنگیاش را به ما رساند/ نسلی که در مقابله با خصم هوشیار/ مستانه گرز خود را بر پای اسب کوفت/ دشمن رسید و کاسه سر را از او گرفت/ آنگاه طعم باده خون را بدو چشاند/ نسلی که از پدر/ نامی شنیده بود و نشانی نمیشناخت/ در روز جنگ، دشمن او جز پدر نبود/ هنگام مرگ نوحه بر او جز پدر نخواند (همان،۷۵۹- ۷۵۸).
در بخشی از این چند مصرع به اسطوره آدم و حوّا و اخراج آنها از بهشت بر اثر خوردن میوه ممنوعه پرداخته است. در بخشی دیگر، اشاره به دون کیشوت دارد که آسیاهای بادی را گروهی از غولان پنداشت و به جنگ آنها رفت؛ امّا زمانی که نیزه در پرّههای آسیا انداخت، باد آن پرّهها را به حرکت درآورد و نیزه او شکست و خودش از جاکنده شد و پیکرش در خاک و خون غلتید (همان، ۹۷۱).
اسب چوبین هم اشاره به داستان جنگ تروا دارد که یونانیان، اسب چوبین بزرگی ساختند؛ آنها برای تسخیر تروا، عقبنشینی کرده و اسب را برجای گذاشتند، مردم شهر تروا، فریب خورده و اسب را به داخل شهر بردند. جنگاوران یونانی که در شکم این اسب چوبین پنهان شده بودند شبانه بیرون آمده و به شهر حمله کردند (همان، ۹۷۱).
بخش دیگر نیز اشاره به داستان اسکندر ذوالقرنین دارد که همراه خضر به چشمه آب حیات رسید و چون نمیدانست که فقط یک تن میتواند از آب آن چشمه بنوشد، به خضر نوبت داد و خود بیبهره ماند. همچنین به آخرین پادشاه سلسله سلجوقی اشاره کرده است که دلاورانه به میدان مقابله با دشمن رفت و در میدان چنان رجز خواند؛ امّا گرز را بر پای اسب خود کوفت و از سر زین به زمین افتاد و دشمن او را اسیر و سرش را از تن جدا کرد. وی همچنین به اسطوره رستم و سهراب اشاره کرده است. سهراب که در جستجوی پدرش به ایران آمد و سرانجام در جنگ با پدر به دست وی کشته شد و رستم بر کشته او گریست (همان،۹۷۱).
اشاره به معجزات و حوادث خاصّ حضرت موسی و حضرت عیسی علیهماالسّلام نیز در آثار وی وجود دارد.
ایا بهار، الا ای مسیح تازه نفس!/ که مردگان نباتی را به یمن معجزهای رشک زندگان کردی/ نهال لاغر بیمار را شفا دادی/ درخت پیر زمینگیر را جوان کردی/ ایا بهار، الا ای بشیر تازه طور!/ ایا پیمبر فصل!/ تو، ای که آتش نارنج را ز شاخه سبز به یک نسیم برافروزی و برویانی/ سپس به حکم عصایی که سرسپرده تست/ شکاف در دل امواج نیل شب فکنی/ که تاقبیله خورشید را بکوچانی… (همان،۵۳۵).
چند مصرع زیر نیز اشاره به عشای ربانی یا شام آخر حضرت عیسی(ع) دارد:
ما ریزهخوار خوان زمین بودیم/ ما پاره های پیکر یاران را/ در کاسههای خون زده بودیم/ ما در شب سیاه یهودایی/ مهمان شب بازپسین بودیم (همان،۴۳۶).
نادرپور در قطعه «از نیمهای به نیمه دیگر» به یکی از اساطیر معروف یونانی اشاره دارد:
آه ای تمام شوکت هستی!/ ای شادی بزرگ!/ ای روح جاودانه مادینه!/ در ژرفای ظلمت این شب/ چون شطّ روشنایی باش…/ ای جامد مذاب!/ ای شکلناپذیرتر از آتش!/ ای گرمی همیشه صمیمانه!/ - با من یگانه، از من بیگانه-/ من در تو نیمه دگرم را میجویم (همان،۵۴۷).
براساس اساطیر یونانی، هر تن از آدمیزادگان در آغاز خلقت، هرمافرودیت یا آمیزهای از نر و مادّه بود. روزی اینان خواستند که خدایان را از کوه الپ فرود آوردند؛ زئوس- خدای خدایان- فرمود تا هر یک از آنان را به دو نیمه کنند و به همین سبب است که در همه روزگاران، مرد یا زند «جفت» خود را میجوئید تا کامل شوند (همان،۹۶۴).
در قطعه «پاریس و تائیس» نیز به یک روایت افسانهای اشاره کرده است. بر اساس این روایت، تائیس، رقاصه یونانی که در سپاه اسکندر بود، به تاوان آتشسوزی معبد آتن در زمان حمله خشایارشاه، مشعل آتشی برداشته و کاخ پرسپولیس (تختجمشید) را به آتش کشانید (همان،۹۷۳).
نادرپور در شعرهای «از درون شب»، «نالهای در سکوت»، «مرداب»، «سرود خشم»، «دختر جام»، «جام جهان نما»، «در پایان»، «پیکرهها»، «گل ماه»، «بر ستون بسته»، «شمع مهر»، «از ویس به رامین»، «بعد از هزار سال»، «اوّل و آخر این کهنه کتاب»، «از آسمان تا ریسمان»، «خطبۀ بهاری»، «سرزنشی در ستایش»، «فتنهای در شام»، « اسب، هواپیما، رودکی و من»، «از بهشت با حوّا»، «شام بازپسین»، «شبی در کارگاه تندیسگر»، «فصل پنجم»، «زخم نهان»، «هند»، «بیمار بیدار»، «بر صلیبی دوگانه»، «نامهای به نصرت رحمانی»، «از روم تا سدوم»، «طلوعی از مغرب»، «سهراب و سیمرغ»، «آیندهای در گذشته»، «از اهرمن تا تهمتن»، «خطبه زمستانی»، «زمزمهای در شب» و «شب آمریکایی» به صورت تلمیح از اساطیر ایران باستان چون کاوه، ضحّاک، جمشید، مانی، زرتشت، مهر، سیمرغ، رستم، سهراب، شغاد، ویران شدن تختجمشید، پیروزیهای ساسانیان و … و نیز از اساطیر یهودی و مسیحی و روایات اسلامی چون نار اخضر، وادی طور، مصلوب شدن حضرت عیسی، عشای ربّانی، جایگاه حضرت عیسی(ع) در آسمان چهارم، آفرینش آدم از خاک، سجده نکردن ابلیس بر آدم، هبوط آدم و حوّا از بهشت، حامله شدن حضرت مریم(س) از نفس جبرئیل امین، رفتن حضرت یونس(ع) به شکم ماهی، داستان حضرت سلیمان(ع)، خیانت برادران به حضرت یوسف(ع)، ماه نخشب، زنده به گور کردن دختران توسط اعراب و … بهره برده است. وی همچنین از بزرگان ادب فارسی چون سعدی، حافظ، رودکی، صائب، اقبال و … اقتباساتی داشته و یاد کردهاست و به شخصیّتهای بزرگی چون حلّاج، بایزید و … نیز تلمیحاتی داشته است.
اشارات وی به بزرگان سرزمین خود و یاد این گذشتگان نشان افتخار شاعر به گذشته درخشان این سرزمین است و در حقیقت، پرداختن به فرهنگ و تاریخ گذشته، عکسالعملی عقلانی برای جلوگیری از مسخ شدن و استحاله فرهنگی بوده است (جمشیدی، ۱۳۸۸: ۳۷).
فصل چهارم
فرایند نوستالژی در شعر نادر نادر پور و منوچهرآتشی- فایل ۱۴