ابن بطوطه از مکه به عراق و از آنجا به ایران رفت. نخستین شهر بزرگ ایران که او از آن دیدن کرد شوشتر بود که مدرسه ای داشت. خاطرات ابن بطوطه از مدرسه این شهر شنیدنی است. امام مسجد شیخی بود « دارای مکارم اخلاق و فضائل بسیار و جامع بین مراتب این و دانش » به نام خانقاهی نیز در کنار مسجد بود. اداره مسجد بر عهده چهار خادم بود به نام های سنبل و کافور و جوهر و سرور. یکی از آنها مأمور موقوفات مدرسه بود و دیگری کارپرداز و سومی خادم سماط نظارت بر پذیرایی ها و دادن غذا به طلبه های ساکن در مدرسه ) و چهارمی مأمور سرکشی به آشپزها و سقّا ها و فرّاشها بود. مدرسه رونقی به سزا داشت و تشکیلات اداری حسابی و موقوفات زیادی داشت که کفاف این هزینه ها را می کرد. ابن بطوطه می گوید: « من شانزده روز در این مدرسه ماندم نه نظم و ترتیب آن را در جایی دیده ام و نه لذیذتر از غذاهای آنجا غذایی خورده ام. به هرکس به اندازه چهار تن غذا می دادند. خوراک نوعاً عبارت بود از برنج با فلفل که با روغن پخته بودند به اضافه جوجه بریان و نان و گوشت و حلوا شیخ هم از حیث صورت و هم از جهت سیرت ممتاز بود. روزهای جمعه پس از نماز در مسجد جامع منبر می رفت و من که مجلس وعظ او را دیدم همه وعاظ دیگر که در حجاز و شام و مصر دیده بودم در نظر ناچیز نمودند…» (همان :۲۰۲)
ابن بطوطه از شوشتر به ایذه (مال امیر) رفت که پایتخت اتابکان لر بود شیخ الشیوخ نورالدین کرمانی که او را «دانشمندی پرهیزکار» می خواند او را با دوازده درویش ملازم او در مدرسه شهر منزل داد.
۴-۳-۸-۱-۱۰ مدرسه شیراز
ابن بطوطه در اصفهان در مورد خانقاهیان صحبت کرده و در مورد مدرسه نگفته است. دو هفته که در آنجا بود در خانقاه علی بن سهل گذرانید و از دست قطب الدین اصفهانی خرقه تصوف پوشید. در شیراز با اهل علم معاشرت داشت و به زیارت قاضی مجدالدین اسماعیل رفت که به گفته او «قطب اولیا و یگانه روزگار و صاحب کرامات» بود. ملاقات ابن بطوطه با قاضی مجدالدین در مدرسه ای که به نام «مجدیه» خوانده میشد دست داد. « من برای زیارت شیخ به مدرسه مجدیه رفتم که او خود بنا کرده و در همانجا سکونت دارد… فقها و بزرگان انتظار شیخ را داشتند. وقتی او برای نماز عصر بیرون آمد… پس از نماز در حضور شیخ از کتاب «المصابیح» و «شوارق الانوار» صاغانی خوانده شد…» ابن بطوطه در سفر دوم خود به شیراز باز شیخ را ملاقات کرد. شیخ پیرو ناتوان شده بود « سلام کردم مرا بشناخت دست در گردنم انداخت و مرا دربرگرفت. در این هنگام دست به مرفق او برخورد دیدم همه پوست بود و استخوان و علامت گوشت هیچ در آن نبود. این بار نیز به فرمان او در همان مدرسه که بار اول منزل داشتم از من پذیرایی شد. روزی به زیارت شیخ رفتم سلطان ابواسحق پادشاه شیراز در برابر او گوش به دست نشسته بود و چنانکه گفته ایم این علامت نهایت ادب و احترام در میان آنان است و مردم فقط در برابر پادشاه این عمل را می کنند.» (همان :۲۲۱)
۴-۳-۸-۱-۱۱ مدارس بغداد
ابن بطوطه از مدارس متعدد بغداد که هنوز بعد از هفتاد سال سقوط خلافت چیزی از نظم و ترتیب و رونق سابق را حفظ کرده بوند از دو مدرسه نظامیه و مستنصریه نام می برد که در وسط بازار معروف به سوق الثلاثا و دومی در اواخر همان بازار واقع بود. «در این مدرسه هر یک از مذاهب اربعه ایوان مخصوصی دارند که مشتمل بر مسجد و مدرس می باشد. استاد با طمانینه و وقار تمام در قبه چوبین کوچکی به فراز کرسی می نشیند و روی کرسی بساطی میافکنند، در طرفین استاد دو نفر معید می نشینند که هر چه او املا می کند اینان تکرارمی کنند و ترتیب درس در هر کدام از چهار مدرسه به همین قرار است. در داخل هر یک از مدارس یک وضوخانه و یک حمام برای طلاب وجود دارد.» (همان :۲۴۲)
بغداد به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم می شد. بخش غربی آن سیزده محله داشت که در هر یک از آنها دو گرمابه بود و در هشت تا از آنها مسجد جامع وجود داشت. در بخش شرقی که مشتمل بر بازارها و ساختمانهای تازه تر شهر بود ابن بطوطه از سه جامع بزرگ یاد می کند که در آنها نماز جمعه خوانده می شد، یکی جامع خلیفه، دیگر جامع السلطان در بیرون شهر و در کنار کاخ سلطان ابوسعید بنا شده بود و سوم جامع الرصافه. (همان :۲۴۳)
۴-۳-۸-۱-۱۲ مدارس و مساجد اهل علمبخارا و بلخ
دوران مسافرت ابن بطوطه از لحاظ جریانات مذهبی و علمی نیز از جالب توجه ترین ادوار اسلامی است. در این دوران آثار انقراض خلافت اسلامی و استیلای مغول در حیات علمی و مذهبی مسلمانان نمودار می گردد، دارالعلم ها و مدارس معمور بلاد مهم و مخصوصاً بغداد که مرکزیت معنوی ممالک اسلامی را داشت از هم پاشیده شده بودند، در ماوراءالنهر و خراسان مناظری دلگداز از بدبختیهایی که در نتیجه ایلغار تاتار بوجود آمده بود می توان دید، ابن بطوطه درباره بخارا که از بزرگترین معاهد علمی و مرکز بلاد ماوراءالنهر بود می گوید: «مساجد و مدارس و بازارهای آن ویران و مردمش به خاک مذلت نشسته اند و امروز در این شهر کسی نیست که نصیبی از علم و یا عنایتی به آن داشته باشد.» (همان :۴۱۴)
درباره بلخ می گوید: «شهری پرجمعیت و بزرگ بود لیکن اکنون به صورت ویرانه است بس که ساختمان اصلی شهر محکم و خوب بود اکنون نیز به ظاهر آباد می نماید و آثار مساجد و مدارس آن تا امروز باقی است.» (همان :۴۳۱)
۴-۳-۸-۱-۱۳ مدارس دخترانه هانور
ابن بطوطه از کمبی به سنداپور (گوآ) و از آنجا به هانور رفت که در آن روزگار مرکز فرهنگی و بازرگانی مهمی به شمار می آمد. از جمال و عفاف زنان هانور سخن می گوید بسیاری از آنان حافظ قرآن بودند. در این شهر سیزده مدرسه دخترانه و بیست و سه مدرسه پسرانه وجود داشت. « در این شهر سیزده مدرسه دخترانه و بیست و سه مدرسه پسرانه دیدم که در شهرهای دیگر چنین چیزی نبود معاش مردم این شهر از تجارت دریایی اداره می شود و زراعتی ندارند…» (همان،ج۲ :۶۴۲)
با توجه به اهمیت آموزش و تصویری زنده از تاریخچه ی نهادهای آموزشی و میزان احترام و جایگاه برتر اهل علم در جای جای سفرنامه ابن بطوطه در می یابیم که انسان ها همیشه به فکر رشد و باروری و شکوفایی علم بودند.
۴-۳-۹موضوعات تاریخی و جنبه وقایع نگاری آن
درمیان منابع وآثاربه جامانده از روزگاران گذشته سفر نامه ها از ارزش و اهمیت بیشتر وبرتری در مطالعات تاریخی، اجتماعی وفرهنگی اقوام وملل برخوردارند. در میان سفر نامه های برجای مانده از مسلمانان، رحله ابن بطوطه جایگاهی ممتاز دارد سفر شگفت انگیزاواز طنجه واقع درمنتهی الیه شمال غربی مغرب اقصی (مراکش امروز) تا چین ومالزی (جنوب شرقی آسیا) که سی سال به درازا کشید و طی آن نزدیک به یکصد هزارکیلومتر را درنور دیده وآنچه را دیده و شنیده به خاطر سپرده وسرانجام به دست وقلم ابن جزی به قید کتابت کشیده، اثری بزرگ پدید آورده که حاوی با ارزش ترین اطلاعات تاریخی خاصه تاریخ فرهنگی و اجتماعی مسلمانان در سده هشتم هجری است. شیوۀ مطالعه تاریخ، مشاهده غیر مستقیم است امّا ثبت دیده های ابن بطوطه تاریخی زنده است. در بسیاری موارد رحله ابن بطوطه یگانه منبع اطلاعات تاریخی دربارۀ اوضاع اجتماعی وسیاسی ممالیک اسلامی در نیمۀ اول قرن هشتم هجری و یگانه منبع اطلاع تاریخی و مستند منحصر به فرد به شمار می آید. مطالب تاریخی مربوط به عصر ابن بطوطه در رحله، اغلب مستند به مشاهدات خود اواست و مهم تراز همه صحّت ودقّت و اعتبار آن است.
۴-۳-۹-۱سفری به شهر های کهن
۴-۳-۹-۱-۱شهر تلمسان
شهر تلمسان که ابن بطوطه پس از طنجه زادگاه خود به آن جا رسید پایتخت شاخه ای از خاندان عبد الواد بود: خاندانی از قبایل بربر که با بهره گرفتن از ضعف پادشاهان الموحدین، در غرب الجزایر حکومتی تشکیل داده بودند ودم از استقلال می زدند اشاره ابن بطوطه به پادشاه تلمسان : «در این مسافرت نخست به شهر تلمسان رسیدم. پادشاه تلمسان درآن روزگار «ابوتاشفین عبد الرحمن بن موسی بنعثمان بن یغمراسن بن زیان بود.» (همان،ج۱ :۷)
ابوتاشفین عبدالرحمن اول از خاندان بنی زیّان که بنی عبدالواد هم خوانده می شوند از ۷۱۸ تا ۷۳۷ فرمان راند مؤسس این خاندان ابویحیی یغمر اسن بن زیان از قبائل زناته بربر بود که در الجزایر غربی دم از استقلال زد (سال۶۳۳) و پایتخت خود را در تلمسان قرار داد، بنی عبدالواد دائماً با رقیبان خود بنیمرین در مراکش و بنی حفص در تونس در کشاکش وستیز بودند.
۴-۳-۹-۱-۲شهر بجایه
«همگی از راه متیجه به جبل الزان رفتیم واز آن جا به شهر بجایه رسیدیم » (همان :۷)
بجایه از بلاد الجزایر است. بجایه، پس از تلمسان و الجزایر سومین شهر بزرگ افریقیه و غربی ترین نقطه از متصرفات خاندان بنی حفص به شمار می آمد. سیّد النّاس منصب حجابت را از پدر خود به ارث برده بود و پساز ۵ سال حکومت در ۷۳۳ کشته شد. منظور ابن بطوطه از الموحدین خاندان بنی حفص است که سیّد الناس از سوی آنان بر بجایه حکومت می راند بنای بزرگ این خاندان موسوم به ابوحفص عمر از مریدان ابوعبدالله محمد بن تومرت و از یاران عبدالمؤمن موسس سلسلۀ الموحدین (۵۲۴ تا ۶۶۷) بود محمد بن تومرت از قبائل بربربود که پس از اتمام تحصیلات خود در شرق به مراکش باز گشت ونهضتی انقلابی علیه قشریّون مالکی بنیاد نهاد و خود را مهدی آخرالزمان خواند. عبد المؤمن به نام نماینده و خلیفه ابن تومرت مراکش را از سلطه المرابطون خارج ساخت و به اسپانیا لشکر کشید وآنگاه تونس وطرابلس (تریپولی) را ضمیه متصرفات خود کرد.
متفکرین بزرگ ونامداری چون ابن طفیل وابن رشد از وابستگان دربار الموحدین بودند . ابوحفص عمرو فرزندان او از امرای متنفذ دستگاه الموحدین به شمار می آمدند . درسال ۶۳۴ ابو زکریا یحیی نام از این خاندان خلیفه عبد الموحدموحّدی را مبتدع خواند وسربه شورش برداشت و به زودی به شهرهای قسنطین و بجایهو الجزیره دست یافت، پسر او المنتصر پس از اشغال بغداد از سوی مغول و قتل خلیفه عباسی خود را امیرالمومنین خواند وبه داعیه خلافت برخاست. ابن بطوطه با توجه به این سابقه تاریخی خاندان بنی حفص را نیز جزو دارو دسته الموحدین می شمارد. در واقع حکومت الموحدین در روزگار ابن بطوطه به سه امارت تجزیه شده بود: خاندان بنی حفص و خاندان بنی عبدالواد وخاندان بنی مرین.
قلمرو حکومت بنی حفص آشفته وناامن بود. علاوه بر تهدید خارجی از ناحیۀ قوای بنی عبد الوادی اختلافات داخلی اعضای خاندان نیزاین آشفتگی را دامن می زد واعراب بنی هلال که تقریبا سه قرن پیشتر از مصر آمده بودند درتمام این ناحیه مسلط بودند و کاروانها از دستبرد آنها امان نداشتند.
حکایتی که ابن بطوطه از ابوعبدالله محمد بن سید الناس امیر بجایه می آورد شاهد این است. «امیربجایه در آن زمان ابو عبدالله محمدبن سیدالناس الحاجب بود. از جمله بازرگانان تونسی که با ما از ملیانه آمده بودند محمدحجر سابق الذکر وفات یافته و سه هزار دینار طلا ترکه باقی گذاشته بود. محمد حجر، ابن حدیده نام از مردم الجزایر را به وصایت خود معین کرده بود تا آن پول را به وراثاو برساند. لیکن خبر بگوش امیر شهر رسید پول را از چنگ وصی درآورد و این نخستین بار بود که من شاهد ستم و بیدادگری عمال و مأمورین «الموحدین» بودم.» (همان :۸)
-شهر اسکندریه ابن بطوطه پس از شهر تونس به طربلس (غرب) و مسلاته و مسراته و قصور سرت به اسکندریه رسید. اسکندریه در آن روزگار از مراکز مهم دنیای اسلام به شمار می آمد گزارش هایی که ابن بطوطه در مورد این شهر می دهد به لحاظ اطلاعات تاریخی مهم است.
زیبایی و شکوه شهر اسکندریه و عمارات آن در روزگار ملک ناصر محمدبن قلاوون برجی مصر (۷۰۹-۷۴۲ ق) اعجاب و تحسین ابن بطوطه را برانگیخت. دیدار اسکندریه مصر را باید نقطه عطفی در زندگی این جهانگرد مسلمان دانست، چه در این شهر بود که او با صوفی معروف یاقوت حبشی و یکی از شیوخ تصوف و از صالحان و پارسایان، برهان الدین اعرج نام، به وی خبر داده که به سیاحت هند و سند و چین خواهد رفت و سه تن از اولیاءالله را زیارت خواهد کرد. پیشگویی این شیخ، اندیشه مسافرت به آن مناطق را از همان لحظه در سر ابن بطوطه افکند.
ابویحیی زکریا نام پادشاه سابق بنی حفص که به لحیانی (رشیو) معروف بود به اصلاح امروز به پناهنده سیاسی در این شهر می زیست. او در ۷۱۷ از تونس رانده شد و به کشور مصر آمد.سلطان مصر دستور داد که او را در ساختمان دولتی (دارالسلطنه) در اسکندریه منزل دهند و روزانه یکصد درهم مستمری از برای او مقرر فرمود. لحیانی سه پسر داشت که ظاهراً دو تا از آنها در مصر متولد شده بودند و به همین مناسبت اسم یکی را «اسکندری» و اسم دیگری را «مصر» گذاشته بود. از عجایب روزگار آن که «اسکندری» در همان اسکندریه مرد و مصری از آن شهر بیرون رفت و عمری طولانی داشت.عده زیادی از اندلسی ها و مردم افریقای شمالی در این شهر می زیستند و مذهب مالکی در آنجا رواجی داشت. (همان :۱۱)
۴-۳-۹-۱-۳بلوای اسکندریه
« از وقایع تاریخی اسکندریه در سال ۷۲۷ این بود که میان مسلمانان و بازرگانان مسیحی آن شهر اختلاف حاصل شده بود. والی اسکندریه که کرکی نام داشت از رومیان (مسیحیان) حمایت می کرد. وی برای آزار مسلمانان آنان را در محوطه بین دودیوار خارجی شهر جمع کرده دروازه ها را بروی شان بست…» (همان :۸)
طی این ماجرا مردم هم به خانه والی می ریزند و والی هم از پشت بام خانه با آنان به زد و خورد می- پردازد و بوسیله کبوتر قاصد این خبر را به الملک ناصر رساند. ملک هم امیر جمالی و طوفان را که به سنگدلی و ستمکاری معروف بود و نیز آفتاب پرست بود به آنجا می فرستد. این دو امیر بزرگان و بازرگانان اسکندریه را می گیرند و بسیاری از مردم شهر را می کشند و آنان را به دو پاره تقسیم می کنند و به دار می آویزند. بازرگانی بود به نام ابن رواحه که اسلحه خانه داشت این دو امیر به قصد تهمت شورش او را می کشند. این واقعه مصادف با روز آدینه بود و مردم به رسم عادت بعد از نماز که به زیارت گورستان می رفتند، این مناظر را می بینند و بسیار اندوهگین می شوند.
۴-۳-۹-۱-۴مصر،قاهره
تصویری که ابن بطوطه از قاهره بدست می دهد نمایانگر جوش و خروش و فعالیت بسیار قابل ملاحظه در آن شهر است. منابع مربوط به تاریخ آن عصر هم توصیفات ابن بطوطه را در این باره تأیید می کنند.
قاهره در دوران فرمانروایی خلفای فاطمی بنا نهاده شد. اینمحل را در اول کار برای اقامت خاندان خلافت و پاسداران آن تخصیص دادند و کم کم مؤسسات فرهنگی و بازرگانی در پیرامون آن پا گرفت و دامنه آن وسعت یافت و با شهر قدیم که فسطاط یا مصر نامیده می شد درآمیخت.
ابن بطوطه میگوید:«در این شهر سی هزار مکاری است و در رودخانه نیل سی و شش هزار وسیله نقلیه، از دیوانی ورعیت، کار می کنند که بین اسکندریه و دمیاط و مصر علیا در رفت و آمد هستند.» (همان :۲۹)
بازرگانان در کاروانسراها که «خان» یا «فندق» نامیده می شد مسکن می کردند. بازرگانان ایرانی و مغربی و اروپایی کاروانسراهای خاص خود را داشتند. کاروانسرای شامیان مشتمل بر سیصد و شصت حجره در بالای انبارهای کالا بود و می توانست چهار هزار نفر را در خود جای دهد. خانه های شهر کفاف جمعیت آن را نداشت. ابن بطوطه می گوید:«مصر معتبرترین شهرها و پایتخت فرعون قوی شوکت،… در این شهر از هر نوع مردم، فقیر و غنی و عالم و جاهل و دانا و وضیع و شریف و بد و نیک گرد آمده اند. شهر با جمعیت خود چون دریا موج می زند و با همه وسعتی که دارد از کثرت عده مردمان تنگ می نماید … » (همان :۹-۲۸)
سیاحان اروپایی گفته اند که قاهره بین پنجاه تا صد هزار بی خانمان داشت که شبها در کوچه می خوابیدند و گدا در آن فوق العاده زیاد بود. فرسکو بالدی می گوید: صدهزار تن از مردم شهر شبها در کوچه ها می خوابند. این انبوه جماعت بی سروپا مرکب از گدایان حرفه ای،بیکاران و ولگردان محرومترین قشرهای اجتماع بودند و حرافیش خوانده می شدند. این کلمه ظاهراً جمع حرفوش است. حرافیش برای خود دارودسته بودند و سردمداری داشتند که «سلطان الحرافیش» لقب داشت و ابن بطوطه در گزارش خود از آنان یاد می کند: «از جمله امرای مصر امیر بکتمور ساقی ملک ناصر بود که بدست وی مسموم و کشته شد. دیگر از امرا نائب ملک ناصر به نام ارغوان دوادار بودکه از حیث مقام و منزلت بعد از بکتمور قرار داشت. دیگر طشطو که به «نخودسبز» معروف بود و از نیکان امرا به شمار می آمد و « حرافیش» را احسان زیاد میکرد؛ تیمیان را صدقات فراوان می داد از قبیل جامه و خرجی اجرت معلم برای قرآن. «حرافیش» گروه انبوهی از مردم سرسخت و ماجراجو و ولگردند…» (همان :۳۷)
۴-۳-۹-۱-۵اهرام مصر
یکی از عجایبی که در مصر نظر ابن بطوطه را جلب کرد و از روزگاران کهن درباره چگونگی بنا و تاریخ آن روایت ها آمده اهرام مصر بود. اهرام بنایی بسیار بلند با زمینه مدور و ساختمانی مخروطی شکل است که با سنگ های سخت تراش خورده ساخته شده است و در ندارد. ابن بطوطه می گوید: «می گویند تمام علومی که پیش از طوفان نوح در روی زمین بوده است از هرمس اول که در مصر علیا ساکن بوده و اخنوخ نامیده می شد اخذ گردیده است. ادریس یا هرمس الهرامسه یکی از انبیا بوده و نخستین کسی بود که درباره حرکات فلک و جواهر علوی سخن گفته و نخستین کسی بود که بنیاد معبدها را گذاشت و مردم را از طوفان نوح خبر داد و از بیم آنکه علم و صنعت از میان رود، این اهرام و برابی (معابد) را بنا کرد و نقش همه صنایع و آلات را با تفضیل همه علوم در انها گذاشت تا از خطر نابودی در امان باشد. (همان :۳۵)
۴-۳-۹-۱-۶ممالیک مصر
سفر ابن بطوطه مصادف بود با روزگار دولت الملک ناصر محمد از سلسله پادشاهان ممالیک بحری مصر (نهمین سلطان ممالیک ایوبی مصر)، ممالیک جمع ملوک به معنی غلام است. غلامان در آغاز برای خدمتگزاری و پاسداری شخص فرمانروا و خاندان او به کار گرفته می شدند ولی تدریجاً بر نفوذ و اعتبار آنان افزوده شد. گسست حکومتها از مردم و شیوع رقابت برای کسب قدرت سبب می شد که فرمانروا همواره بر خود بیمناک باشد و هیچ نقطه اتکایی جز زورمداری و تثبیت سلطه شخصی در یک محیط آکنده از بدگمانی و خوف و هراس نداشته باشد. فرمانروا در چنین موقعیتی طبعاً به غلامانی را که به پول خود خریده و زیرنظر خود تربیت کرده بود ترجیح می داد و به وفاداری آنان بیشتر می توانست امیدوار باشد. ممالیک مصر که ابن بطوطه از آنها سخن گفته است غلامان فرمانروایان ایوبی (خاندان صلاح الدین ایوبی فاتح نامدار جنگهای صلیبی) بودند که پس از برانداختن خلافت فاطمی حکومت خود را در مصر و شام بنیاد نهادند فرمانداران ایوبی عده ای از این غلامان را در جزیره ای در میان نیل نگاه می داشتند و عده ای دیگر را در قلعه قاهره منزل داده بودند. دسته اول به نام ممالیک بحری که بیشتر از بردگان ترک قبچاق، از جنوب روسیه یعنی نواحی شمالی دریای سیاه و بحر خزر بودند در ۶۴۸ بر ضد اربابان ایوبی خود شوریدند و زمام حکومت را در دست گرفتند و تا سال ۷۸۴ ادامه یافت و دسته دوم به نام ممالیک برجی به مناسبت برج قلعه ای که در آن سکنی داشتند) خوانده می شدند که بیشتر از بردگان زر خرید چرکسی و نواحی ماوراء قفقاز بودند و دولت آنان تا سال ۹۲۲ که سلطان سلیم عثمانی سوریه و مصر را به تصرف خود درآورد ادامه پیدا کرد.
ابن بطوطه در سال ۷۳۲ پس از مراسم حج از طریق جده و عیذاب .به مصر رفت و از آنجا به شام و غزه و فلسطین و سپس به آسیای صغیر رفته بود که در آنجا امارات کوچک متعدد ایجاد شده بود. برخی از امارتهای واقع در نواحی غربی زیر نفوذ دولت مملوکی مصر بودند و بیشتر آنها ( در شرق ) دست نشاندگان دولت ایلخانی ایران، و در این میان نوزادی چشم به جهان گشوده بود که بعدها بالید و قد برافراشت و قسطنطنیه را مصر ساخت و دولت بیزانس شرقی را برای همیشه از صفحه روزگار برانداخت و خود به یکی از امپراتوریهای قدرتمند تاریخ (امپراتوری عثمانی) مبدل شد. در جایی می گوید: «در آن زمان که ما به عیذاب رسیدیم «حدربی» پادشاه «بجاه» مشغول جنگ با ترکان (ممالیک) بود او کشتی ترکان را شکسته و آنان را هزیمت داده بود» (همان :۴۹)
۴-۳-۹-۱-۷عیذاب و شورشیان کنار دریای سرخ (طایفه بجاهان)
عیذاب بندی بود دارای باراندازهای بزرگ و به لحاظ تجاری بسیار مهم که کالاهای چینی و هندی و افریقایی و سواحل مدیترانه را از آنجا به مقصدهای مختلف حمل می کردند. این بندر از هیچ جنبه دیگر نقطه مطلوبی نبود. طوایف معروف به بُجا در تپه ها و بیابان های کنار دریای سرخ در کمین جان و مال مسافران بودند، ابن بطوطه می گوید: رنگ پوست این مردم سیاه است و ملافه زرد رنگی بر خود میپیچند و عصابه یا سربندی باریک به پهنای یک انگشت دور سر خود می بندند و قوت غالب شان از شیر شتر است و دختر در میان آنان سهمی از ارث ندارد. در زمان ابن بطوطه این مردمفقیر جان گرفته و سر به شورش برداشته بودند. «یک ثلث این شهر مال الملک الناصر و دو ثلث دیگر آن مال پادشاه بحاه است که «حدربی» نام دارد. (همان :۴۹)
۴-۳-۹-۱-۸ کنترل مرزی میان مصر و شام
ابن بطوطه راه فلسطین و سوریه (شام) را در پیش می گیرد و میگوید:«نخست به شهر بلبیس رسیدیم و از آنجا به صالحیه رفتیم» در اینجا منازلی بود و در هر یک از آنها کاروانسرایی که «خان» می نامیدند.
مرز بین سوریه و مصر در محلی موسوم به قطیا کنترل می شد. ابن بطوطه می گوید:« دیگر از منازل معروف این راه قطیا است که مردم«قطیه» تلفظ می کنند در این نقطه از بازرگانان زکوه (عوارض گمرکی) می گرفتند و کالاهای آنان را به سختی بازرسی می کردند» (همان :۵۰)
ابن بطوطه می گوید روزانه هزار دینار طلا درآمد گمرک این محل بود و این تدابیر برای جلوگیری از فعالیت جاسوسانی اتخاذ شده بود که از سوی دولت ایران در مصر مأموریت می یافتند.
«… و این تدابیر به لحاظ حفظ اموال مردم و جلوگیری از فعالیت جاسوسان عراق ( قلمرو حکومت سلطان ابوسعید) اتخاذ گردیده است…» (همان :۵۰)
۴-۳-۹-۱-۹ فلسطین ولبنان
ابن بطوطه در مسیر خود به شام از شهر غزه گفته است که پس از مصر اول بلاد شام است. خاندان «بنی سالم» در این شهر سمت ریاست و بزرگی داشتند و شمس الدین قاضی بیت المقدس از این خاندان بود. «از غزه به مدینه الخلیل (حبرون) رفتم که شهری است به ظاهر کوچک و در معنی بزرگ و نورانی و زیبا و عجیب. این شهر در وسط دره ای واقع گردیده است مسجدی بسیار نیکو و عالی و مرتفع دارد … در داخل مسجد، غار مقدسی است که قبور ابراهیم و اسحق و یعقوب علیهم السلام در آن است و رو به روی آن قبور سه قبر دیگر منسوب به زوجات آن پیغمبران است…» (همان : ۲-۵۱)
۴-۳-۹-۱-۱۰بیت المقدس
بیت المقدس در آن زمان شهرکی بود با جمعیتی در حدود ده هزار نفر و اهمیت آن تنها از جنبه های مذهبی بود در مورد مسجد بیت المقدس می گوید: «این مسجد از مساجد عجیب و بسیار زیبا و عالی است که می گویند مسجدی بزرگتر از آن وجود ندارد…» و نیز در مورد قبه الصخره می گوید: «این قبه از بناهای بسیار شگفت و محکم و دارای زیبایی های فراوان و بدائع بیشمار می باشد.
قبه در وسط مسجد روی یک بلندی زده شده و راه آن از یک پله مرمری است و چهار در دارد… صخره مقدس در وسط قبه قرار دراد و ذکر آن در اخبار و روایات وارد شده است. حضرت پیغمبر از روی همین تخته سنگ به آسمان عروج کرده است. صخره تقریباً به اندازه یک قامت ارتفاع دارد و زیر آن غاری است…. در قبه سپر آهنینی آویزان است که می گویند از آن حمزه بن عبدالمطلب بوده است.» (همان :۵۵)
منابع پایان نامه درباره بررسی محتوایی سفرنامه ابن بطوطه- فایل ۱۴