۲-۴-۲) کانت و چشمانداز باوری ۵۷
۳-۴-۲) میراث دوگانه کانتی در اندیشه نیچه ۵۸
۵-۲) نتیجه گیری ۶۰
۶۴
۱-۳) مکان و زمان در فلسفه کانت ۶۵
۱-۱-۳) مکان ۶۶
۱-۱-۱-۳) عینیت مکان ۶۷
۲-۱-۳) زمان ۶۹
۲-۳) مکان و زمان در اندیشه نیچه ۷۰
۱-۲-۳) مکان ۷۰
۱-۱-۲-۳) جمع بندی ۷۴
۲-۲-۳) زمان ۷۶
۱-۲-۲-۳) تفسیر ریچاردسون از زمان وصیرورت در اندیشه نیچه ۷۹
۱-۱-۲-۲-۳) جمعبندی نظر ریچاردسون درباره زمان در فلسفه نیچه ۸۳
۳-۲-۲-۳) ارتباط زمان در فلسفه نیچه و زمان در اندیشه کانت ۸۴
۳-۳) نتیجه فصل ۸۵
۸۸
۱-۴) تألیف در فلسفه کانت ۸۹
۲-۱-۴) “من” در فلسفه کانت ۹۱
۲-۴) نیچه و تحلیل استعلایی ۹۲
۱-۲-۴) نقش مقولات و تألیف در اندیشه نیچه ۹۲
۲-۲-۴) “من” ۹۷
۳-۴) نتیجه فصل ۹۹
۱۰۱
۱۰۸
اختصارها
دراین تحقیق بنابر روش مرسوم در پژوهش های مرتبط با فلسفه نیچه برای ارجاع دادن به آثارنیچه از کوته نوشت آنها به شرح زیر استفاده شده است.
BGE: Beyond Good and Evil, translated by Judith Norman, Cambridge University Press 2002
D: Daybreak: Thought on the Prejudices of Morality, translated by R.J. Hollingdale, Cambridge University Press 2006
HAH: Human, All Too Human, translated by R. J. Hollingdale, Cambridge University Press 2005
PTG: Philosophy in the Tragic Age of the Greeks, translated by Marianne Cowan, Regnery Publishing Inc, 1998
TI: Twilight of Idols, translated by Walter Kaufman, in The Portable Nietzsche, New York, Viking Press, 1945
TL: on Truth and Lie in a Nonmoral Sense in Philosophy and Truth (Selections from Nietzsche’s Notebooks of the early 1870’s), translated by Daniel Breazeale, Humanities Press International, Inc. 1990
WP: Will to Power, translated by Walter Kaufmann & R. G. Hollingdale, New York: Vintag 1968
GM: On the Genealogy of Morality, Translated By Carol Diethe, Cambridge University Press 2008
GS: The Gay Science, translated by Josefine Nauckhoff, Cambridge University Press 2002
Z: Thus Spoke Zarathustra, translated by Adrian Del Caro, Cambridge University Press 2006
برای ترجمه عبارات نقل شده ازBGE ، GM، TI و TL علاوه بر ترجمه های بالا ، ترجمه های فارسی داریوش آشوری و مراد فرهاد پور نیز مد نظر قرار گرفته است.
برای ارجاع به کتاب نقد عقل محض از منبع و کوته نوشت زیر استفاده شده است و درترجمه عبارات آن از ترجمه دکترمیر شمس الدین ادیب سلطانی و نورمن کمپ اسمیت نیز سود جسته ایم.
CPR: Critique of Pure Reason, translated by Paul Guyer, Allen W. Wood, Cambridge University Press 1998
مقدمه
ایمانوئل کانت فیلسوف بزرگ روشنگری از جایگاهی ممتاز و تکینه در تاریخ اندیشه غربی برخوردار است.به طوری که میتوان تاریخ فلسفه را به دوران قبل از کانت و دوران پساکانتی تقسیم کرد و برای کانت جایگاهی تعیین کننده دراین تقسیم تاریخ فلسفه به دو بخش درنظرگرفت. فلسفه نقادی کانت نقطه عطف و تکینهای در تاریخ متافیزیک محسوب می شود. از این جهت که او در اقدامی بی سابقه، مسیر متافیزیک و فلسفه غربی را به طور بنیادی تغییر داد. او برای نخستین بار در تاریخ متافیزیک به نقد جامع و نظاممند و بنیادی متافیزیک می پردازد. به این معنا که به بررسی ریشهای معضلات متافیزیک پرداخته و خاستگاه دشواریهای متافیزیکی را تعیین می کند و در خلال نقد ، پس از توصیف هوشمندانه وضعیت اندیشه متافیزیکی، جایگاه متافیزیک را از نو بازتعریف می کند. فیلسوفانی که پس از کانت آمدند هریک به طریقی نسبت خویش را با انقلاب کپرنیکی کانت تعیین نمودند و هریک به جنبهای از فلسفه نقادانه وی پرداختند. جریانهای مهم اندیشه غربی پس از کانت مانند ایدهآلیسم آلمانی، پوزیتویسم، نئوکانتیها، شوپنهاور و جریان پساساختارگرایی مانند نیچه و هایدگر همگی در ذیل پروژه نقادانه کانت قرار دارند. کانت مفسرانی دارد که دربسیاری از موارد تفسیرهایشان در مقابل هم قرار میگیرد. با توجه به تعدد خوانشها از کانت طبیعی به نظر میرسد که در تفاسیر مختلف جنبه های مختلفی از کانت مورد تأکید یا غفلت قرار گیرند. از این لحاظ نقدهای سهگانه وی در سه حیطه گوناگون تاثیرات مهمی برجای گذاشتند. تکانههای نقد اول را میتوان در حیطه معرفتشناسی و نظریه های حقیقت و فلسفه علم و متافیزیک مشاهد کرد. نقد دوم او تاثیرات و تحولات بیشماری را در فلسفه سیاسی و اخلاق رقم زده است و آرای وی در نقد قوه حکم الهام بخش مهمی در نظریات زیباشناسانه و فلسفه هنر بوده است. ازین جهت میتوان گفت نقدهای کانتی نه صرفا انقلابی در عرصه متافیزیک در معنای خاص آن بلکه انقلابی در اندیشه متافیزیکی به طور کلی ایجاد کرده است. و این به این معناست که با کانت تحولی اساسی در نحوه اندیشیدن رخ داده است. به طوریکه تمام متفکران پس از او به نحوی دقیق نسبت خویش را با نقدهای بنیادین او تعیین کردند و به نوعی درافقی که او گشود ادامه دهنده راه او بودند.
فلاسفهای چون هگل، نیچه و هایدگر تلاش کردند تا مباحث کانت درنقدهای سه گانه را به طور دقیق موشکافی کنند و مورد نقد قرار دهند. بررسی تکانههای انقلاب کانتی در حیطه نقدهای سهگانه پروژهای عظیم است که طرح چنین پژوهشی تنها از عهدۀ فیلسوفان بزرگ بر می آید. اما امروز چارهای نیست که برای فهم اندیشه های کانت به طور تخصصی در مباحث مختلف وی جداگانه دقیق شویم.آنچه که تقریباً مورد اتفاق اندیشمندان پس از کانت و مفسران وی است جایگاه اساسی و مبنایی نقد اول اوست. مبنای آرای کانت دراخلاق و هنر را بی شک باید در نقد عقل محض جستجو کرد. تمرکز این رساله بر روی تأثیرهای نقد اول کانت میباشد و توجیه این تمرکز علاوه بر اهمیت مبنایی نقد اول برای فهم پروژه کانتی این است که نباید گمان کرد که کانت با نقد اول پرونده مباحث متافیزیکی را برای همیشه مختومه اعلام کرده است. بلکه وی ایدههایی را در مواجه ما با متافیزیک مطرح می کند. بسیاری از پرسشهای کانتی در باب متافیزیک کماکان گشوده است و ما برای پرداختن به این پرسش ها چارهای جز این نداریم که در ایدههای کانتی از نو بازنگری کنیم و در خوانش های فیلسوفان پس از او دقیق شویم.
این پژوهش به بررسی اثرات انقلاب کانتی بر اندیشه نیچه پرداخته است. موضوعی که کمتر بر سر آن اختلافی هست این است که نیچه در آثار خویش به نقد اندیشه های کانت می پردازد. نیچه بارها و بارها در آثار خویش به کانت اشاره می کند. به بیان دقیقتر روشن است که نیچه نسبت خویش با فلسفه نقدی کانت را تعیین می کند. اما چگونگی تعیین این نسبت امری است که می تواند محل اختلاف باشد. نیچه نیز مانند کانت مفسران گوناگونی دارد. در فهم اندیشه های او ما با طیف وسیعی از تفسیرهای متضاد مواجهایم. این تنوع تفسیری به طرق گوناگون می تواند تقسیم بندی شود. میتوان از مفسران آلمانی نیچه مانند هایدگر و یاسپرس، مفسرانی فرانسوی مثل دریدا و دلوز و مفسران انگلیسی زبانی چون کافمن ،کلارک، ریچاردسون و چاخت یاد کرد. این سه خوانش فهمهای مختلفی از نیچه را دامن زده است. همچنین میتوان تفسیرهای نیچه را به دو دسته تفاسیر انتولوژیکال از اندیشه او و تفاسیر اپیستمولوژیکال تقسیم کرد. پیداست که میتوان به طرق دیگر نیز این تقسیم بندی را سامان داد. اما آنچه که برای بحث ما حائز اهمیت است، وابستگی فهم اندیشه های نیچه به تفسیرهایی است که برای مواجهه با آثار او بدان ها مجهزیم. تفسیرهای مختلف از اندیشه نیچه، موجب فهمهای کاملا متفاوت از اندیشه او می شود. مواجهه ایرانی با اندیشه های نیچه نیز از قاعده بالا مستثنی نبوده و ما نیز لاجرم از معبر تفاسیری خاص چه مستقیم و چه غیر مستقیم به فهم اندیشه های نیچه پرداختهایم. نیچه را خوش اقبالترین فیلسوف در ایران نامیده اند. به طوری که تقریباً تمام آثار او به فارسی ترجمه شده و کتابهای بسیاری نیز درباره اندیشه های او ترجمه و تألیف شده است. اما اگر دقیقتر شویم میبینیم که خطاست اگر نتیجه بگیریم گامی در مواجهه با این فیلسوف نابهنگام برداشتهایم. مسأله پرفروش بودن نیچه به شدت وابسته به اقبال عامۀ مردم به اوست. اقبال گستردهای که البته علتهای آن در جایی دیگر قابل بررسی است، عملاً نیچه را به فیلسوفی بازاری بدل کرده است و شماری از ترجمههای آثار او ترجمهای نیست که به کار مواجه تخصصی بیاید، بلکه بیشتر پاسخگوی نیازهای عامه میباشد. از طرف دیگر مواجهه فلسفی ما با نیچه غالباً محدود به خوانشهای فرانسوی از اندیشه های اوست.(۱) بیآنکه اکنون بخواهیم به آسیبشناسی خوانشهای فرانسوی بپردازیم، باید گفت که این خوانشها عموماً بر وجوه هنری و اخلاقی اندیشه نیچه تأکید می کنند و یا نیچه را درمسائل معرفتی یک نسبیگرا و شکاک که با علم سر ستیز دارد معرفی مینمایند. همچنین این تفاسیر عموماً به مباحث معرفتشناسانه نیچه و بهعبارتی نقدهای نیچه به نقد اول توجه کمتری دارند.
به طور کلی تفسیرهای انگلیسی از نیچه در ایران کمتر مورد توجه واقع شده است. مفسرانی انگلیسی زبانی که با نیچه به مثابه یک فیلسوف مواجه میشوند که مباحث دقیقی درباب معرفتشناسی و نظریات حقیقت و علم دارد. اگر با چنین مفسرانی همراه شویم مشاهده میکنیم که نقدها و ایدههای نیچه در زمینه نقد اول کانت به هیچ روی قابل چشم پوشی نیستند و ما نمیتوانیم بدون توجه به نقدهای نیچه به نقد اول به فهمی قابل قبول از آرای او درباب هنر و اخلاق برسیم. غفلت از مباحث دقیق معرفتی نیچه عملاً کنار نهادن بخش زیادی از مباحث او بدون هیچگونه دلیل قانع کننده است و این چیزی جز یک خطای تفسیری نیست.
امروزه بسیاری از مسائل متافیزیکی و معرفتشناسانه هنوز از اهمیت اساسی برخوردارند. مسأله جایگاه و حدود علم، اعتبار معرفت، معیار صدق و نظریه حقیقت و ماهیت آگاهی هنوز از مسائل دشوار فلسفی محسوب میشوند. در اندیشه نیچه نیز این مسائل حضوری پررنگ دارد و از نظر بسیاری از مفسران انگلیسی زبان، او ایدههای مهمی برای گذر از دشواریهای متافیزیکی مطرح می کند. مانند کانت جایگاه نقد اول در اندیشه نیچه نیز از اهمیت مبنایی برخوردار است. موضوع اصلی تحقیق حاضر به طور کلی بررسی این نکته است که نیچه با نقد اول کانت چه نسبتی برقرار می کند؟ و ایدهای که در سراسر رساله دنبال می شود این است که نیچه برخلاف تصوری که ممکن است در وهله بهدست آوریم، در نقد متافیزیک مبانی اندیشه کانت را میپذیرد. در واقع او ضمن پذیرش مبانی کانت در نقد، سعی می کند فلسفۀ نقدی کانت را بسط و گسترش دهد. کار او به نحوی آغاز کردن از مبناهای کانتی و گسترش دادن ساختمان اندیشه اوست. برای بررسی چنین موضوعی ناچاریم سطح رتوریک، کنایی و ادبی کلام نیچه را از سطح استدلالی او جدا کنیم. در غیراینصورت، تکیه بر سطح رتوریک اندیشه او موجب پوشیده ماندن میراث کانتی فلسفه نیچه و دین او به کانت می گردد. چنین جدا کردنی را میتوان به جدا کردن اسکلت از گوشت یک بدن تشبیه نمود. در این معنا میتوان گفت که اسکلت اندیشه نیچه یک اسکلت کانتی است. این اسکلتبندی کانتی را میتوان در حیطه نقدهای سهگانه کانت نشان داد. اساساً نیچه تمام اندیشۀ خود را بر روی نقدهای سهگانه کانت بنا می کند. اما در تحقیق حاضر تنها به بررسی مبانی کانتی اندیشه نیچه در حیطه نقد اول پرداخته شده است.
برای انجام این تحقیق در فصل اول ابتدا به بررسی نقادی متافیزیک توسط کانت و نیچه به طور کلی پرداخته شده است. دراین فصل بررسی می شود که کانت چه معنایی از متافیزیک و نقد را در نظر دارد و چگونه محدودۀ متافیزیک را تعیین می کند. علاوه براین معنای نقد متافیزیک در اندیشه نیچه نیز بررسی خواهد شد و به طور کلی مراد از مبانی کانتی اندیشه نیچه تبیین میگردد.
در فصل دوم به مسأله حقیقت در اندیشه نیچه پرداخته می شود. شماری از مفسران نیچه به تغییر آرای او درباره مسأله حقیقت در دوره های مختلف حیات فکری معتقدند. درهریک از این دورهها نیچه نقد خاصی به مسأله شیء فینفسه کانت دارد. سرانجام دراندیشه نهایی نیچه شیء فینفسه به حذف می شود. اما مسأله مهم این است که چگونه با کنار زدن شیء فینفسه میتوان معیاری برای خطا بودن یا ارجحیت علم و شناخت ما تعیین کرد. به نظر میرسد در سراسر آثار نیچه کماکان همواره طنینی دوگانه مانند دوگانه پدیدار و شیء فینفسه وجود دارد. با وجود حذف شیء فینفسه به نظر میرسد نیچه صورتبندی جدیدی از این دوگانگی عرضه کرده است. سعی شده است این دشواری با توسل به چشماندازباوری نیچه برطرف شود. و سرانجام نشان داده شود که نیچه چگونه در نقد نظریه سنتی حقیقت از مبانی کانتی سود میبرد. این مبانی کانتی از جهات گوناگون بررسی خواهد شد.
در فصل سوم به ارتباط حسیات استعلایی و فلسفه نیچه با تأکید بر زمان و مکان پرداخته شده است. نیچه در آثار خود از دو جفت زمان و مکان سخن میگوید و یکی را موهوم و دیگری را حقیقی میداند. بررسی خواهد شد که زمان و مکان کانت آنطورکه درحسیات استعلایی نقد عقل محض توصیف شده است چه جایگاهی در اندیشه نیچه دارد. جهت انجام این کار تصویری منظم از آرای دشوار نیچه درباره مکان و زمان ارائه خواهد شد و پس از آن به این موضوع میپردازیم که اندیشه نیچه دراین باره چگونه استوار برمبانی کانتی است.
در فصل چهارم به بررسی ارتباط تحلیل استعلایی و اندیشه نیچه پرداخته می شود. اینکه نیچه چه نسبتی با مباحث کانت درباره تألیف و من استعلایی برقرار می کند. نیچه برای تبیین چگونگی تجربه حسی به ساز و کاری متوسل می شود که تا حدود زیادی مشابه توصیف کانت در تحلیل استعلایی است. تأکید وی بر نقش مقولات و من استعلایی در تفسیر داده های تجربی آشکارا دربردارندۀ عناصر کانتی است. علاوه براین در این فصل نشان داده می شود که نقد نیچه بر«من جوهری» متافیزیکی متأثر از آرای کانت در تحلیل استعلایی و مغالطات عقل محض است.
در نهایت میتوان گفت هدف این رساله بررسی مبانی کانتی اندیشه نیچه با تکیه بر نقد اول کانت می باشد. اما در راستای این هدف به طور همزمان به مسائل دیگری نیز توجه شده است. اول آنکه نشان داده می شود که نیچه به بسیاری از مسألههای مهم فلسفی نظیر مشروعیت، اعتبار و تعیین مرزهای علم و متافیزیک پرداخته است. دوم آنکه تلاش شده است تا تصویری منسجم از مباحث او دراین موضوعات با تکیه بر مفسران مختلف او ارائه شود به طوری که این تصویر دچار تناقض نباشد. به عبارت دیگر بر این تأکید شده است که نیچه آرای منظم و دقیقی درباره معرفتشناسی به طور کلی دارد که در گزینگویه های مختلف او پراکنده شده است و عدم تمایل نیچه به بیان نظاممند اندیشههایش به معنای تناقضگویی و مطرح کردن گزارههای بی معنا نیست. و سومین مسأله تأکید بر تفسیرهای انگلیسی از اندیشه نیچه است. در این رساله سعی شده است از شماری از تفسیرهای نیچه استفاده شود که به طور دقیق به تبیین اندیشه های نیچه و ارائه نظاممند آرای او میپردازند. تفاسیری که کمتر در نیچه پژوهشی ما مورد توجه واقع شده اند.
پی نوشت
۱. علت سیطره تفسیر فرانسوی از نیچه دربرابر دیگر تفاسیر خود مسالهای مفصل و قابل بررسی است. شاید بتوان این مسأله را به بخش عمدهای از مواجهه ما با فلسفه غربی تعمیم داد و یکی از علل آن را گره خوردگی تاریخ اندیشه و روشنفکری ما با تاریخ روشنگری فرانسه و تعلق خاطر به فضای روشنفکری فرانسوی دانست.