۶۴)این چه بلبل؟ این نهنگ آتشی است
جمله ناخوشها زعشق، او را خوشی است
(بیت ۱۵۸۳)
انقروی:
انقروی میگوید که حضرت مولانا قَدَّسَ اللّه، کسانی را که عاشق خدایند؛ به نهنگ تشبیهشان میکند و میفرمایند:«این چه بلبل است، یعنی بلبل نیست، بلکهاین عاشق، نهنگ آتشی است، و تمام ناخوشیها از عشق او خوشی و ذوق و دلکشی است. عاشقان حق بر مقتضای: کُلُّ شَیءٍ مِنَ الحَبیب، از محبوب حقیقی هرچه برسد: لطف و قهر و عداوت و مهر و تریاق و زهر، همه را میپسندند.»(انقروی،۱۳۸۰: ۶۴۱)
نیکلسون:
نیکلسون “نهنگ آتشیست” را این گونه شرح میدهد:«آتش عشق او ما سوی الله را فرو میبلعد و میسوزاند و نابود میکند.»(نیکلسون،۱۳۸۴: ۲۴۹)
فروزانفر:
فروزانفر نیز عقیده دارد که منظور از بلبل در این بیت خود مولانا ست ومیتوان گفت که« چون سالک به کمال حق تعالی تحقّق یابد خود را در همه چیز و همه را در خود میبیند و بدین جهت بر همهی مظاهر خواه محسوس و یا معقول عشق میورزد برای آنکه دوستی خود و حبّ ذات امری است طبیعی و سنتّی است الهی….»( فروزانفر،۱۳۸۲: ۶۲۵)
زمانی:
زمانی میگوید:« این عاشق بلاکش(مولانا) دیگر چه بلبلی است؟ این بلبل نیست، بلکه نهنگی آتشین و آتش خوار است. یعنی نه تنها از قهر و جفای معشوق نمیگریزد بلکه خود را در بطن و متن جفا میافکند. او همهی ناخوشیها را عاشقانه میپذیرد و آن را خوشی و دلپذیری میشمرد.»(زمانی،۱۳۷۸: ۵۰۰)
استعلامی:
براین باور است که مولانا در این بیت و ابیات قبلی و بعدی« بلبل شگفت انگیز بوستان حق را وصف میکند: «این بلبل اصلاً بلبل نیست. در راه عشق چون نهنگی است، خوشی و ناخوشی را مانند آتش میسوزاند و به پایان راه میاندیشد که وصال معشوق است.»(استعلامی،۱۳۸۷: ۳۹۴)
گولپینارلی:
توضیح خاصی در رابطه با این بیت نداده است و معنای ظاهری بیت را بیان کرده است. و میگوید:« این چگونه بلبلی است؟ این نهنگ آتشین است، تمام ناملایمات از عشق، بر او خوشی جلوه میکند.»(گولپینارلی،۱۳۸۴: ۲۷۵)
نظر اجمالی:
نظر همهی شارحان به جز فروزانفر به هم نزدیک و یک مفهوم را میرساند و آن این است که عاشق حقیقی کسی است که تمام ناملایمات و بدی های راه عشق را خوش و گوارا میداند. چنانکه سعدی میگوید:
بحلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
غم وشادی بر عارف چه تفاوت دارد
۶۵)عاشق کلّ است و خود کلّ است او
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
(سعدی، ۱۳۸۴: ۱۱۸)
عاشق خویش است و عشق خویش جو
(بیت ۱۵۸۴)
انقروی:
شارح می گوید: مراد از کلّ را« مرتبهی الوهیّت که« مسمّیاللّه» می باشد. و با جمیع اسماء و صفات متصف است و عاشق کل کسی است: همچنانکه به خاطر اسماء لطیفیه ی جناب حق عاشقش است درمورد اسماء قهریه اش نیز بهمان منوال عاشق حق باشد.
و چنین شرح میکند:« این بلبل باغ وحدت و عندلیب گلزار حقیقت، عاشق کل است؛ همچنانکه به خاطر اسماء لطیفیهی جناب حق عاشقش است در مورد اسماء قهریهاش نیز بهمان منوال عاشق حق باشد. مثلاً هر طور که معطی را دوست دارد، مانع را نیز همانطور دوست داشته باشد. و مُعزّ و باسط را هر طور که تمایل نشان میدهد، به جانب مُذلّ و قابض نیز بهمان نسبت بگرود. و طبق کلام: وَ مَن خَرَجَ عَنِ الکُلِّ وَصَلَ اِلیَ الکُلِّ، هر عاشقی که از کلّ بگذرد، کلّ میشود، آن مرتبه را پیدا میکند که گویند در آن خلیفه عین مستخلف میشود. و عاشق خود میشود و عشق خویش را طلب میکند؛ زیرا بعد المحو همینکه به صحو آمد، اثنینیت از بین میرود و مغایرت باقی نمیماند به جهت اینکه همه را در خود و خود را در همه میبیند.»(انقروی، ۱۳۸۰: ۶۴۲)
نیکلسون:
« آن کس که او بی آنکه فرقی میان صفات الهی بگذارد عاشق جمیع صفات حق تعالی است، به جمیع آن صفات آراسته میشود و به دوئیّت و غیریّت وجود پایان داده است زیرا « اَلخلیفَهُ عَینُ المَستَخلفُ »، یعنی انسانی که بدین ترتیب به صفات حق تعالی آراسته شود «الهی» شود. او تعالی عاشق و معشوق حقیقی عشق مطلق و « عاشق خویش» است:« حق را کسی جز حق عاشق نیست» (لا یحِبُ اللُّهَ غَیرُ اللّه). (نیکلسون،۱۳۸۴: ۲۴۹)
فروزانفر:
« وقتی عاشق از اوصاف خود پاک و فانی شود، آنگاه از تنگنا و مضیقهی اراده و خواست رها میگردد و وجودش فراخی و وسعتی مناسب هستی معشوق حقیقی که حق تعالی است پیدا میکند؛ چنانکه همه چیز را در خود و از خود مینگرد و یا در بهجت وجود معشوق چنان غرق میشود که قهر و لطف در دریای خوشی و بهجت وی ناپدید میگردد و تفاوت آنها از میان بر میخیزد و هم توان گفت که سالک بکمال حق تعالی تحقق یابد خود را در همه چیز و همه را در خود میبیند و بدین جهت بر همهی مظاهر خواه محسوس و یا معقول عشق میورزد.
… . پس مولانا بر همه جهان عشق میورزد و به جهت آنکه همه جهان را در خود میبیند، او به کمال حقیقی رسیده و با همه متّحد و یگانه و به اصطلاح خودش « کلّ» شده است.( فروزانفر، ۱۳۸۲: ۶۲۵)
زمانی:
شارح این بیت و ابیات قبل را ناظر بر مقام “رضا “میداند و پس از تعریف مقام “رضا “چنین میگوید: « این بنده ی عاشق در واقع بر کلّ عالم عشق میورزد، زیرا به مرتبهی کلّ رسیده است. یعنی عاشق حقیقی چون از منِ جزئی خود گذشته و به حقیقت حق پیوسته است؛ دیگر به عنوان« فرد» مطرح نیست. … بدین جهت بر مظاهر عالم هستی عشق میورزد و همگان را صرف نظر از خون و نژاد و ملّیّت و مرام و مسلک دوست میدارد. او عاشق خود است، امّا نه خودِ شخصی، بل عاشق خود نوعی و کلّی است. یعنی عاشق همهی هستی است.» ( زمانی، ۱۳۷۸: ۵۰۱)