در بیت استعاره از زلف معشوق است.
ص۱۱۰ـ منشور: حکم و فرمان سرگشاده پادشاه.
ص۱۱۱ـ زان دم که عجز من به غرور تو شد دچار / رسم نیاز و ناز در ایام تازه شد:
تلمیح دارد بهداستان عاشقانه «ناز و نیاز» که میرزا محمد طاهر وحید قزوینی از شاعران سده یازده هجریآن را به نظم کشیده است.
ص۱۱۱ـ تا گشت تازه طرز فغانی ز من فقیر / یاران رفته را به جهان نام تازه شد:
فقیر در این بیت خود را مجدّد شیوه غزلسرایی فغانی میداند. مصراع دوم تضمین از غزل فغانی است:
هر شاخ گل ز کجکلهی میدهد نشان خوبان رفته را به جهان نام تازه شد
(فغانی، ۱۳۴۰: ۲۰۶)
ص۱۱۱ـ رنگ به روی کار آمدن: کنایه از رونق گرفتن و نشاط یافتن.
ص۱۱۲ـ … که پای شوق من دست خضاب آلوده را ماند: دست در خضاب داشتن کنایه از ناتوان بودن از انجام کار است.
ص۱۱۳ـ … همچو کاکل به قفا داشت پریشانی چند:
کاکل: موی تارک سر پسران و مردان. عاشق در پریشانی و پشت سر محبوب بودن به کاکل او تشبیه شده که در قفای سر افتاده است. این تصویر از موتیفهای این دوره و نیز شعر فقیر دهلوی است.
ص۱۱۴ـ پیر پنبه: کسی که به غایت پیر شده باشد، به گونهای که در تمام بدنش حتی یک موی سیاه نباشد.
ص۱۱۴ـ مسطر: سطرآرای هندسی که بدان خطهای راست و مستقیم میکشند. خطکش.
ص۱۱۵ـ … چو نخل موم به آتش رسد بهار کند:
نخل موم: درختی شبیه نخل که آن را از موم میسازند. کنایه از شمع نیز است.
بهار کردن: شکفته شدن گل و شکوفه. اینجا استعاره از روشن شدن (شمع) است.
ص۱۱۵ـ غوغا: شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید، حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که «غو» به معنی فریاد و نعره است، و «غا» مبدل «گا» به معنی جایی که غو و فریاد بسیار، و محل اجتماع فریادخواهان باشد. (لغتنامه دهخدا)
ص۱۱۵ـ غافلی زاهد ز فیض حکمت اشراق می / ورنه خشت خُم در اینجا کار افلاطون کند:
حکمت اشراق: مکتب فلسفی شهابالدین سهروردی فیلسوف اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری. سهروردی فلسفه خود را بر این بنا نهاد کههستی غیر از نور چیزی نیست و هرچه در جهان است و بعد از این به وجود میآید نور است؛لذاجهانجزاشراقنمیباشد.
خشت خم: در قدیم برای ساختن شراب،وقتی انگور را در خُم میریختند،سر خُم را با گل اندود میکردند تا هوا وارد نشود وتخمیر به کمال انجام گیرد.
فلاطون خمنشین: در شعر فارسی گاه افلاطونرا با دیوژن خمنشین اشتباه گرفته و او را خمنشینخواندهاند.
جز فلاطون خمنشین شـراب سرّ حکمت به ما که گوید باز
(حافظ، ۱۳۶۲: ۵۲۸)
ص۱۱۵ـ گاز: مقراضی که با آن سر شمع را میگرفتند.
ص۱۱۶ـ در هر مقام نغمه عشاق یک نواست / گاه از حجاز و گه ز نشابور شد بلند:
مقام: پرده موسیقی. ترتیب قرار گرفتن فاصلههای پرده، نیمپرده، و ربع پرده میان نتهای هشتگانۀ یک گام.
عشاق: از الحان قدیم موسیقی ایران. گوشهای در دستگاه نوا، آواز دشتی، و بیات اصفهان. / نوا: آواز. از دستگاههای هفتگانۀ موسیقی ایرانی. / حجاز: گوشهای در دستگاه شور.
نشابور: نام نوائی است از موسیقی و نام شعبهای است از نوا که به نوانشابور مشهور است. (لغتنامه دهخدا)
ص۱۱۶ـ ناسور: زخمی که دچار عفونت شده باشد.
ص۱۱۶ـ فقیر پایه شعرت فزود طرز فغانی…. : غزل به اقتفای غزلی از فغانی سروده شده است. مصراع دوم این بیت نیز تضمین از شعر فغانی است:
تو آن گلی که مه آسمان جبین تو بوسد ملک ز سدره فرود آید و زمین تو بوسد
(فغانی، ۱۳۴۰: ۱۸۸)
ص۱۱۷ـ نزاکت: مصدر جعلی از نازک، به معنی لطافت و ظرافت.
ص۱۱۸ـ خانه زنجیر: دانه زنجیر. حلقه زنجیر.
ص۱۱۸ـ پای در دامن کشیدن: کنایه از کناره گرفتن و دوری کردن.
ص۱۱۹ـ درد ما را چاره درد دیگر است / چون خمار می که از می میرود: (ر.ک. توضیحات ص ۲۷۵)
ص۱۲۰ـ نشئه بیخودی عشق دوبالا نشود: دوبالا: دو چندان، مضاعف. افزونتر.
ص۱۲۰ـ تماشا: نظر کردن با شوق و حظ. از موتیفهای شعر سبک هندی است که با آینه و حیرت میآید.
ص۱۲۰ـ کوچهراه: راه باریک. / خاک بر دهان شدن: خفه شدن
ص۱۲۱ـ میکند هر کس که یکدم با سگ کویت قران / او در اقلیم وفا صاحبقرانی میشود:
نمونهای از اشعار معروف به «سگیّات» که در آنشاعر خود را سگ کوی یار میخواند.اینگونه مضامین در این دوره رواج داشته، البته در دیوان فقیر جز این بیت مشاهده نشد.
صاحبقران: نیک طالع، خوش اقبال، کسی که در هنگام نطفه بستن یا به دنیا آمدنش، سیاراتی در قِران بوده باشند.
قِران: اجتماع و به هم آمدن دو ستاره در برجی. در احکام نجوم چون این کلمه را مطلق گویند، مراد اجتماع زحل و مشتری باشد. (مصفّی، ۱۳۸۸: ۵۸۰)
ص۱۲۱ـ آشنا روزی که با طرز فغانی شد فقیر …. : مصراع دوم تضمین از غزل فغانی است:
دانلود فایل های پایان نامه در رابطه با مقدمه، تصحیح و تعلیقات دیوان میرشمسالدین فقیر دهلوی- فایل ۱۳۴