نورسی در چندین جای رسائل خود بهنقد وحدت وجود ابن عربی پرداخته است.: «فالشیخ محیالدین قد نظر الی الروح من حیث ماهیتها فحسب، ویری الاشیاء خیالا حسب مشرب وحده الوجود»: شخص ابن عربی چنان بر عالم روح تأکیددارند که چیزی نمانده سر از انکار عالم مادی درآورند.[۲۸۳]
او ابن عربی را هادی و مقبول دانسته است، اما او را در تمام آثارش هادی و مرشد نمیداند، به این خاطر که در بسیاری موارد بدون رعایت میزان و معیاری به سمت حقیقت حرکت کرده است اما با قواعد اهل سنت مخالفت میکند و برخی از سخنانش در ظاهر موجب گمراهی میشود. هرچند خود او بهدوراز گمراهی است… ابن عربی درباره اینکه خواننده آثارش باید اهلیت داشته باشد، میگوید: «تحرم مطالعه کتبنا علی من لیس منا»[۲۸۴]: یعنی کسی که از ما نیست، خواندن کتابهای ما بر او حرام است.
۳-۲-۴ ضررهای وحدت وجود
بدون تردید میتوان عواملی چون رویکرد اصلاحطلبانه و اوضاع اجتماعی آن دوره را به لحاظ آداب تربیتی در مخالفت نورسی با وحدت وجود مهم دانست. وی لمعه نهم کتاب اللمعات را با دعوت به ترک تصوف شروع میکند… (ازآنجاکه) اشکالات ظریف وحدت وجود را هرکسی نمیتواند ببیند و نیازی هم نیست، بنابراین خواندن این لمعه لازم نیست.[۲۸۵]
وی وحدت وجودیها را به درک صحیح تعالیم توحید و خداپرستی دعوت میکند و یادآور میشود: «أما مرتبه التوحید العظمی آلتی یراها بصراحه القرآن الاولیاء العظام اعنی الاصفیاء الذین هم اهل الصحو واهل وراثه النبوه، فانها مرتبه رفیعه عالیه جداً، اذ تفید المرتبه العظمی للربوبیه والخلاقیه الإلهیه»: مرتبه توحید بزرگ را بهطور آشکار در قرآن و نزد اولیای بزرگوار یعنی اصفیا که اهل صحو و وراثت نبوی هستند و مقام والایی در ربوبیت و خلافت الهی دارند، میبینیم.[۲۸۶]
نورسی برای نابودی اصل وحدت وجود میگوید: القای مسئله وحدت وجود به انسان این عصر زیان جدی دربردارد؛ همچنان که اگر تشبیهات و تمثیلات از دست خواص به دست عوام یا از جاهل افتد، آن را حقیقت فرض و از آن تلقی طبیعت میکنند.[۲۸۷] بنابراین او قائل به سه زیان مهم وحدت وجود بدین شرح است:
زیان اول: مشرب وحدت وجود، عوام غافل بهویژه آنها که به افکار مادی آلوده هستند، به انکار الوهیت بهحساب عالم و مادیات میکشاند. بهعبارتدیگر؛ مشرب وحدت وجود اگرچه به معنای انکار وجود کائنات در مقابل وجود خداست ولی هرگاه در دست عوام بیفتد، به انکار الوهیت میرسد. زیان دوم: وحدت وجود منکر ما سوی الله است و ثنایی و دوئیت را رد میکند و برای نفس اماره بلکه برای هیچ موجودی، وجود مستقلی قائل نیست و در این عصر که مفاهیم طبیعی و علمی در اذهان رسوخ جدی یافته است، مردم عوامی که تحت تأثیر وحدت وجودند، نفس خود را معبود قرار میدهند و غرور و خودبینی آنها گسترش پیدا میکند. درواقع القای وحدت وجود به انسانهایی که توانایی الهه قرار دادن نفس خود رادارند، نفس اماره چنان بزرگ میشود که دیگر هیچچیز به مقدار آن نخواهد رسید.[۲۸۸] زیان سوم: مسئله وحدت وجود موجب تصوراتی میشود که با تنزه، تقدس و وجوب وجود ذات حقتعالی سازگار نیست و محور تلقینهای باطل میشود. به دیگر سخن وحدت وجود افکار و تصوراتی ایجاد میکند که شایسته ذات خداوند نیست.[۲۸۹]
۳-۳ معرفی اصطلاحات عرفانی موجود در رسائل النور
برخی شیخ و صوفی بودن و طریقت داشتن نورسی را انکار کردهاند. حتی خودش بارها در محکمههای مختلف صوفی و شیخ طریقت بودن، تشکیل و تبلیغ طریقت نقشبندیه و آموزش تصوف دادن خود را انکار کرده واصلیترین دلیل خود را مناسب نبودن دوره خود برای ارائه مباحث تصوف و طریقت دانسته، بلکه مناسب برای آموزش حقایق ایمانی و نجات ایمان مسلمانان دانسته است.[۲۹۰] بااینهمه بارها بهفایده و سودمندی تصوف و عرفان اذعان، اقرار و تأکید کرده است؛ اما ازآنجاکه نسبت به تصوف سنتی دارای نظر خاصی بوده و آن را در مقابل هجوم فرهنگ غرب به جهان اسلام، به خصوص فلسفه مادی غرب ناکافی و ناتوان میدانسته است و از طرف دیگر طبق قانون دوره مصطفی کمال (آتاتورک)، هرگونه تشکیلات مخفی، صوفیانه و آموزش طریقت ممنوع بود.[۲۹۱] در این دوره هیچگونه تعلیم و ارشاد تصوف بهصورت آشکار و علنی از وی دیده نمیشود، شاید نزدیک به واقعیت این باشد که حکومت اجازه هیچگونه فعالیت صوفیانه را به نورسی نمیداده و از طرفی، خود یک نوع طریقت قرآنی خاص و نیرومند برای رفع نیازهای عصر خود ایجاد کرده است؛ بااینهمه بسیاری از واژهها و اصطلاحات و موضوعات صوفیانه و عارفانه در رسائل النور تعریف و تشریح شده است. مباحث و موضوعاتی که در سنت عرفان و تصوف اسلامی پرکاربرد و پردامنه هستند. برای دستیابی به نکات و آرای عرفانی و نیز، به بازشناسی و معرفی مهمترین این واژهها و اصطلاحات که عبارتاند از: اصطلاحات: معاد، مقام، لوح محفوظ، فنا، لیله القدر، سیر و سلوک، عشق الهی، حقیقت محمدیه، اقطاب، کشف میپردازیم تا بتوان به هم سویی و یا عدم هم سویی آنها با عرفان و تصوف رایج دستیافت.
۳-۳-۱ معاد
معاد در رسائل النور جایگاه مهمی داشته و به آن عنایت ویژهای شده است. نورسی با الهام از «فَانظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ موتها» (روم، ۵۰): پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده میگرداند، در حقیقت خداست که بهطورقطع مرده هارا زنده میکند و او بر هر کاری توانایی دارد. نورسی با تکیهبر نامهای خداوند، معاد را به دوازده روش اثبات میکند. مثلاً با استناد به نام عدل خداوند میگوید: لازمه عدالت این است که به کار کسانی که در این دنیا پاداش لازم را نگرفته و یا به مجازات لازم نرسیدهاند در آن دنیا رسیدگی شود.[۲۹۲] پیامبران قبل از پیامبر اسلام (ص) بهاندازه وسیع و بهطور مفصل به بیان حشر و قیامت نپرداختهاند، بلکه به علت اینکه ملتهای آنها در وضعیت ابتدایی و ساده بوده و لازمه حکمت ارشاد چنین بوده، با اجمال بیان کردهاند.[۲۹۳]
۳-۳-۲ مقام
مقام در لغت پایگاه، اقامتگاه، شأن و شوکت و در قرآن اقامه، وقوف و استقرار معنا میدهد (کهف، ۷۷) اما مقام در نزد عارفان، پس از آداب و مبادی خاص و تحمل سختیهای لازم به دست میآید و به دست آورنده مقامی تا اعمال آن مقام را تکمیل نکند، به مقامی دیگر ارتقا نمییابد، مگر بعد از برآوردن حق آن مقام. مقام اقامت است و هیچکس جز بهواسطه شهود اقامت خدای متعال به آن مقام نمیرسد. مقام؛ منزلت و مرتبتی است که بنده بهوسیله آداب خاص و تحمل سختی و مشقت به آن میرسد. عزالدین کاشانی در «مصباح الهدایه» میگوید: «مراد از مقام مرتبهای است از مراتب سلوک که در تحت قدم سالک آید و محل استقامت او گردد و زوال نپذیرد.»[۲۹۴] وی مقامات را ده مرحله دانسته و از باب ۳۵ تا ۶۱ تألیف خود به ذکر پارهای از مقامات پرداخته و از توبه آغاز و به توحید ختم کرده است.[۲۹۵] در تعداد منازل و مقامات و ترتیب و نظم آنها عبارات عارفان مختلف است. بهعنوانمثال: ابونصر سراج (متوفی ۳۷۸) مراحل سلوک را هفت مقام میداند که با به ترتیب عبارتاند از: توبه و پرهیز، زهد، مقام فقر، مقام صبر، مقام توکل، مقام رضا.[۲۹۶]
هجویری در کشفالمحجوب اول کسی که درباره ترتیب مقامات و گسترش احوال ژرفاندیشی کرد «سری السقطی» استاد و دایی جنید بغدادی بود که میگفت: هرکدام از انبیا مقامی دارند پس مقام آدم توبه بود.[۲۹۷]
نورسی هنگام سخن از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» میگوید: «… بسمالله دارای جهتهای مختلف ازجمله طلب یاری، تبرک، مهربانی و رأفت است و در آن موضوعات و اهدافی وجود دارد که نقطه اساسی و همانند فهرستی برای کل قرآن محسوب میشود و نیز در آن انواع مقام همانند: یکتاپرستی، تنزیه خداوند، ستایش، جمال، جلال، احسان و غیره وجود دارد.»[۲۹۸]
وی برای سالک مقاماتی همانند، مقام معرفت غیبی و بالاتر از آن مقام حضور و سلام قائل است.[۲۹۹]
نورسی مقامات را دارای ابهام و پیچیدگی میداند. وی علت فریب خوردن برخی از مردم در موضوع حضرت مهدی و مهدویت به خاطر ادعای مهدویت از سوی بسیاری و پذیرش آنها از سوی برخی مردم را سردرگمی و پیچیدگی در مقامات میداند و نه کذب و دروغ مدعی مهدویت. «مهمترین دلیل آن، وجود برخی مقامات اولیا است که در آن ویژگیها و وظایف مهدی وجود دارد؛ و در آن نسبتها و ارتباطهای خاصی با قطب اعظم و با خضر وجود دارد. آن مقامها برای اولیا، ارتباطی با برخی بزرگان به وجود میآورد تا اینکه به آن مقامها، مقام خضر، مقام اویس و مقام مهدی گفته میشود و کسانی آن مقام یا جزئی از آن، یا سایهای از آن را به دست میآورند و پیش خود فکر میکنند همان افراد معروف و مشهور هستند. یکی خیال میکند که خضر یا مهدی است یا قطب اعظم است.»[۳۰۰]
نورسی برخی مقامها چون مقام توکل، رضا[۳۰۱] شکر[۳۰۲]، محبوبیت، نبوت[۳۰۳] و ولایت[۳۰۴] را نامبرده است.
۳-۳-۳ لوح محفوظ
لوح در لغت صفحهای است که بر روی آن مینویسند. نسفی درباره لوح محفوظ میگوید: بدان که لوح محفوظ عام است و لوح محفوظ خاص است. لوح محفوظ عام آن باشد که هر چیز در این عالم بود و هست و خواهد بود، جمله در وی مکتوب بود؛ و لوح محفوظ خاص آن بود که بعضی در وی مکتوب بود. چون این مقدمات معلوم کردی اکنون بدان که لوح محفوظ چهار است: اول جبروت است و جبروت لوح محفوظ عام است از جهت آنکه ماهیات موجودات جمله بهیکبار در جبروت بودند و از وی پدید آمدند.[۳۰۵]
در لوح محفوظ یا امالکتاب، مقدار و تعداد مخلوقات را که پنجاههزار سال قبل از آسمان و زمین خلق شوند، نوشتهشده است. در قرآن مجید فرموده است «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ» (بروج، ۲۱) و «فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ» (بروج،۲۲) نسفی میگوید: و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است درین عالم سفلی آن چیز ظاهر خواهد شد؛ و هر چیز که در لوح محفوظ و کتاب خدای نوشته است، هیچکس را بر آن اطلاعی نیست.[۳۰۶]
ازنظر فلاسفه، عرفا و صوفیه لوح محفوظ همان نفس فلکی میدانند. ابنسینا و غزالی قائل هستند: عارف آنچه در لوح محفوظ است، میخواند. نورسی لوح محفوظ را شامل «کتاب مبین» و «امام مبین» میداند که تمام حوادث موجودات در این دو ثبتشده و این دو در لوح محفوظ است.[۳۰۷]: «امام مبین حکم فهرست و برنامهها درخت خلقت را دارد، ریشهها، شاخهها و ترکههای آن درگذشته، آینده و عالم غیب امتداد دارد. امام مبین به این معنا، قدرت الهی را ثبت میکند و قانون اساسی پایه است. ذرات با حرکت و وظایف خود در اشیا با قانونی از آن قوانین و حکمهایی از آنها، سازگاری دارد؛ اما کتاب مبین بیشتر از تأکید به عالم غیب، به عالم شهادت یعنی زمان حاضر تأکید دارد، همانگونه که به گذشته و آینده توجه دارد، بنابراین نامی برای قدرت و اراده الهی است به تعبیر دیگر، امام مبین قدر الهی و کتاب مبین قدرت الهی را ثبت میکند.[۳۰۸]
۳-۳-۴ لوح محو و اثبات
در نزد عارفان «وجود بهشرط جزئیه مفصله متغیره، مرتبه اسم ماحی و اثبات است.»[۳۰۹] نورسی لوح محو و اثبات را لوح مستقل و نوعی از ثبتهای لوح ازلی میداند: «لوح محو و اثبات، آن ثبتی است که لوح محفوظ بزرگ ثابت همیشگی را تغییر میدهد؛ و لوح کتابت و محو دارای دایره ممکنات یعنی اشیا پیوسته در معرض خطر بهسوی مرگ و زندگی و بهسوی فنا و وجود است.»[۳۱۰] نورسی تقدیرهای عالم غیب برای اهل کشف را وقوع مقید و وابسته به برخی شروط میداند که تأخیر در وقوع آن حادثه، به تأخیر در شروط است؛ و به تأخیر افتادن تقدیرهایی که اولیا اصحاب کشف از آنها اطلاع دارند را مقدرات مطلق، بلکه به شروطی مقید دانسته که عدم ایجاد آن شروط، آن حادثه را ایجاد نمیکند، چون آن حادثه همانند اجل معلق است؛ و در لوح محو و اثبات که نوعی از انواع ثبت لوح ازلی است نوشتهشده است بنابراین بسیاری از کشفها بهندرت به لوح ازلی میرسد.»[۳۱۱] نورسی «الواح مثالی» را نوع دیگر و نمونه کوچکی از لوح محفوظ[۳۱۲] و لوح محفوظ را نمونهای از عالم مثال و کسی را که حافظهای قوی دارد، نمونهای از لوح محفوظ میداند.»[۳۱۳]
۳-۳-۵ فنا
فنا واژهای عربی و در لغت به معنای نیست و نابود شدن به کار میرود. در اصطلاح عارفان، فنا یعنی فنای بنده در حق که جهت بشریت بنده در جه ربوبیت حق محو میشود. یا بهعبارتدیگر فناء سقوط اوصاف مذمومه است؛ و اینکه سالک هیچچیزی جز خدای نبیند و جز او چیزی دیگری نداند و نفس خود را فراموش کند و همهچیز را در علم جز خدای به دست فراموشی بسپارد. در این هنگام کلماتی از قبیل: «اناالحق»، «لیس فی الدار غیر الله» و «لیس فی الوجود الا الله «گوید.[۳۱۴]؛ و یا «بقا» به قیام اوصاف محمود اشاره میکنند. فنای بنده از اوصاف و افعال مذموم، عدم آن اوصاف و افعال است؛ همچنان که فنای او از نفس خود و خلق، زوال احساس او به خود و به خلق است.[۳۱۵]
در نظر نورسی، بین فنا و اسمای الهی ارتباط و علاقهای وجود دارد.: «دیدم که زوال و نابودی اشیا همان نو شدن برای آن شیء و برای امثال آن است، لذا نو شدن یک سرگرمی لذتبخش شبیه به نو شدن زیبایی حباب رود جاری زیر نور خورشید است. پس بهیقین دانستم که زوال و نابودی اشیا، نو شدن برای تجلیات جمالی اسمای حسنی خداوند و برای فنا نیستند.[۳۱۶] بلکه برای بقا هستند.»[۳۱۷]
نورسی حب به بقا در انسان را فطری و آن را مرتبط با اسمای الهی میداند: «در درون هرکسی بدون اینکه متوجه آن باشد، عشق به بقا هست و به وجود مطلق کامل و بقای آن توجه دارد و حب بقا برای وجود، سایه تجلیای از تجلیات نامی از نامهای کامل مطلق است و برای همین محبوب است. هرچند این محبت فطری راه خود را فراموش کرده و به خاطر غفلت گمشده و عاشق بقای آینهشده است. بااینحال، «حسبنا الله و نعم الوکیل» آمد تا پرده کنار رفت و من با حق الیقین وجود لذت، بقا و سعادت را احساس کردم، دیدم و چشیدم بلکه بیشتر و کاملتر از آنها، یقین و باور و ایمان من، به بقای باقی صاحبکمال و پروردگار واقعی من است که با بقای خود، حقیقت باقی بدون فنا برای من به حاصل شد و بهوسیله شعور ایمانی دانستم که ماهیت من زیر سایه اسم ماندگار و جاوید بدون فنای او است.[۳۱۸] نورسی با تأکید بیشتر میگوید: ای فانی، بقای تو کافی است. تو بعد از فنای برخی از وجوه خود، در علم او مشهور و در شهود او آگاه هستی.[۳۱۹]
نورسی بهطورکلی درباره فنا و بقا بر این نظر است که چون مخلوقات متعلق و مخلوق خداوند هستند، فنای کامل ندارند؛ و بین اشیا و اسما و صفات خداوند ارتباطی وجود دارد؛ آنچه برخی اصحاب کشف و متفکران افراطی حکم به وجود فنای مطلق میدهند، غیرواقعی و نادرست است، چون ذات، اسما و صفات خدای سبحان دائمی و همیشگی است، ناگزیر اهل بقا و باقیهای موجود در علم بقا که آینهها، جلوهها، نقشها و نشانههای خداوند هستند، قطعاً و ضرورتاً به سمت فنای مطلق نمیروند و در آنها جلوههای ظاهری اسمای الهی باقی هستند که سایه وجود سرمدی را حمل میکنند و برای او حقیقت ثابت است که گویی نوعی سایه ثابت برای اسم باقی و ابدی است.[۳۲۰]
۳-۳-۵ لیله القدر
شب قدر شبی است که قرآن بر پیامبر نازل شد. در آنکه شب قدر کدام شب است اختلاف است. غالباً آن را در دهه سوم ماه رمضان میدانند. به نزد عارفان، لیله القدر شبی است باعزت و شرف که هر که در آن طاعت بهجای آورد عزیز میشود. شبی است که سالک را به تجلی خاص مشرف میکنند تا به تجلی، قدر و مرتبه خود را نسبت به محبوب شناسد و آنوقت، ابتدای وصول سالک بهعین جمع و مقام اهل کمال در معرفت است.[۳۲۱]
کاشانی میگوید: شب قدر از بین شبها مختص به تجلی که در غیر آن شب نیست؛ اما اهل ظاهر آن را به برخی شبهای رمضان اختصاص میدهند و بیشتر در ده روز آخر ماه رمضان. ولی اهل طریقت با شب خاصی مطابق نکردهاند، بلکه گفتهاند در تمام شبهای سال قرار دارد و ابن عربی بیان کرده که او شب قدر را در نیمه شعبان و غیره نیمه شعبان دیده است.[۳۲۲]
نورسی لیلهالقدر را یکشب و برتر از هزار ماه دانسته است.[۳۲۳] باآنکه برای ماههای حرام مانند رمضان و شعبان ارزش و فضیلت فوقالعادهای قائل است[۳۲۴] اما وی ضمن برشمردن حسنات آن[۳۲۵]، لیله القدر را شبی از شبهای سال میداند که برای ادراک آن حرص و ولع و تمام سال تکاپو برای درک آن شب مبارک و پذیرش و همراهی با آن ضروری است. این سیر و سلوک یکساله برای توفیق درک آن شب، مسلک بسیاری از طریقتهاست.
نورسی میگوید: با جدایی جسم مادی، ایجاد روح به تجرد و دیدن شب قدر باروحی که مقید به زمان نیست، روح گسترده میشود و گذشته و آینده نسبت به دیگر اوقات همانند زمان حاضر میشود.
همچنین علت برتری شب قدر از هزار ماه را ارتباط باقاعده جاری بین اهل ولایت و حقیقت به نام «بسط الزمان» میداند. نورسی حوادث فراوان را که برای اولیای صالح اتفاق میافتد، تأییدی میداند بر اعمال برخی که در یک دقیقه اعمالی بهاندازه یک روز کامل انجام میدهد؛ و برخی اعمالی در یک ساعت انجام میدهند که اهمیت آن از انجام آن دریک سال کامل بیشتر است و برخی قرآن را در یک دقیقه ختم میکنند. وی با این قاعده، زمان معراج را حل میکند. زمانی که دقایقی بیشتر نبوده، اما در حکم سالهای زیادی است[۳۲۶] و میگوید: مدت چندساعته معراج وسعت و احاطه و درازایی بهاندازه هزاران سال دارد، زیرا (پیامبر) از طریق معراج وارد عالم بقا شد. عالم بقایی که چند دقیقه آن، هزاران سال این دنیا را شامل میشود.»[۳۲۷] نورسی حوادث مربوط به «بسط زمان» را که بین اولیا الله بهوفور اتفاق میافتد، بیان کرده است.[۳۲۸]
۳-۳-۶ سیر و سلوک
سلوک در لغت عرب عبارت است از رفتن علی الاطلاق، یعنی رونده باید در عالم ظاهر سفر کند و شاید که در عالم باطن سیر کند؛ و به نزد اهل تصوف عبارت است از رفتن مخصوص و آن سیر الی الله و سیر فی الله است.[۳۲۹] ابن عربی سلوک عرفانی را دارای سه قسمت آغاز، وسط و پایان میداند و میگوید: توفیق سیر و سلوک دارای آغاز و وسط و پایان است؛ که آغاز آن اسلام یعنی انقیاد نهان کلی، میانه آن ایمان یعنی تصدیق پیغمبر کتابش و پایان آن اسلام با مراتب آن است.[۳۳۰]
سلوک طی مدارج خاص از سوی سالک راه حق برای رسیدن به مقام وصل و فنا. ازجمله مدارج آن: توبه، مجاهده، خلوت، عزلت، ورع، زهد، صمت، خوفورجای، حزن، جوع، ترک شهوت، خشوع و تواضع است.[۳۳۱] نسفی در انسان کامل درباره سلوک آورده است: «… به نزدیک اهل تصوف، سلوک عبارت از رفتن مخصوص است و همان سیر الی الله و سیر فی الله است؛ و سیر الی الله نهایت ندارد و سیر فی الله نهایت ندارد…»[۳۳۲]
سیر و سلوک نزد نقشبندیه مهم و در خلوت صورت میگیرد. نورسی دراینباره از گلستان سعدی حکایتی نقل میکند که با این مضمون که عارفان برای نجات ایمان دیگران و خود، اما علمای مدارس تنها برای نجات خود تلاش میکنند.[۳۳۳] وی مدرسه رسائل النور را مدرسه شرعی میداند که واعظان را برای ورود در سیر و سلوک درس بزرگ دعوت میکند. نورسی حقیقت معراج را عبارت از سیر و سلوک و مقابله میداند. »[۳۳۴] از فواید سیر و سلوک و هدف آن، «نجات از وحشت تنهایی و احساس انس معنوی در زندگی دنیا و برزخ… و دور کردن اوهام و شبهها از نفس است.»[۳۳۵]
۳-۳-۷ عشق الهی
عشق به کسر اول در لغت به معنی از حد خود گذشتن در دوستی و شیفته و دیوانه شدن از نهایت دوستی است. نزد اهل سلوک بذل همهچیز و تحمل همهچیز است. در نوشتههای صوفیه درباره عشق الهی سخنان فراوانی هم به شعر و هم به نثر وجود دارد. ظاهراً رابعه عدویه اولین فردی است که درباره آن سخن گفته است.[۳۳۶] نسفی درباره جایگاه برتر عشق میگوید: ذاکران خداوند در دوجهان چهار مرتبهدارند. بعضی در مرتبه میل، بعضی در مرتبه ارادت، بعضی در مرتبه محبت و دسته آخر در مرتبه عشق هستند. اینها اهل تصوف هستند که با عروج خود به مرتبه عشق میرسند.[۳۳۷] نورسی موضوع عشق الهی را میستاید، بلکه عشق را نتیجه و دلیل خلقت قرار میدهد و میگوید: «محبت جدی و عشق صادق که قلب عالم با آن میتپد، دلیلی است بر معشوقی دائمی و پایدار و همانطور که اگر چیزی در خود درخت نباشد، در میوه ظاهر نمیشود، عشق الهی هم که بر قلب انسان تسلط مییابد، میوه عالم هستی است که عشقی خالص و محبتی صادق را با اشکالی گوناگون، در تمام خوان عالم قرار داده و با شکلهای گوناگون آشکار کرده است و این عشق و محبت از محبوبی ابدی و پایدار سخن میگوید.»[۳۳۸] «… برای اینکه از چیزی محدود و متناهی، الواحی نامحدود و لایتناهی؛ و از یک شخص، اشخاص بسیار؛ و از یک حقیقت، حقایق فراوان نشان بدهند، در نسبت با آن عشق مقدس الهی و مبتنی بر آن راز قائم بالذات بودن، هستی را عموماً و پیدرپی با تجلیات خود تازه، نو و متحول میکند.»[۳۳۹]
۳-۳-۸ حقیقت محمدیه
از موضوعات و آموزههای مهم، کلیدی و قابلبحث عرفان اسلامی و از اعتقادات عارفان و صوفیان که ریشه در انسان کامل دارد حقیقت محمدیه است. مراد از آن بهاصطلاح متصوفه و عرفا، ذات احدیت به اعتبار تعین اول و مظهر اسم جامع الله است.[۳۴۰] حقیقت محمدیه از آموزههایی است که در بحث انسان کامل موردبحث و بررسی قرارگرفته است. در جامع الاسرار آمده است که قطبیت کبری که مرتبه قطب الاقطاب است همان باطن نبوت محمد (ص) و خاتم الاولیاء و قطب الاقطابی جز همین باطن خاتم الاولیاء نیست.[۳۴۱] (جامع الاسرار ص ۳۸۴.) در نص النصوص آمده است حضرت محمد (ص) بزرگترین، عظیمترین موجودات و مخلوقات ازنظر صورت و معنا است. ازلحاظ مقام و مرتبت اشرف انبیاء و رسل است. صورت حق، سایه او و خلیفه اوست.[۳۴۲]
ابن عربی آن را با عنوان حقیقه الحقایق به معنای تعین اول از ذات الهی که اسم اعظم و جامع تمام اسما است و از آن تمام عوالم به ظهور رسیده است نام میبرد.[۳۴۳] عارفان اسم جامع الله را که همان انسان کامل است، حقیقت اصلی و باطنی رسول اکرم (ص) میدانند. آنها حقیقت محمدیه را امری ازلی و ابدی میدانند که در صقع ربوبی جای دارد و در هر عصر و زمانی و طبق ضرورت شرایط زمانی و مکانی به شکلی جلوه میکند؛ و یکی از انبیای الهی به ظهور میرسد و این مسیر تکاملی در ظهور آن حقیقت ادامه مییابد تا زمان ختمی که به شکل کامل در شخص عینی و بدن عنصری پیامبر (ص) تجلییافته است. لذا تمام انبیای از اصل و ریشه واحدی بوده و باهم تفاضل طولی دارند تا اینکه نوبت به رسول (ص) میرسد که با آن حقیقت مطابقت کامل دارد و در اصل آن حقیقت، حقیقت باطنی او است.[۳۴۴]
حقیقت محمدیه یعنی اینکه پیامبر (ص) اول مخلوق خداوند، از نور خلقشده و تمامی مخلوقات از او خلقشدهاند. وی غایت و نتیجه مخلوقات است از حیث مرتبه نبوت و رسالتش در ادوار و اعصار متمادی بهصورت رسولان و انبیای از آدم گرفته تا خاتم ظاهر گردیده و با ظهور شخص محمد عربی (ص) که اکمل و افضل انبیای و رسل خاتم ایشان است و شریعتش ناسخ تمام شرایع هست، انقطاع و خاتمه پذیرفته است؛ بنابراین تمام انبیای از آدم تا عیسی مظاهر آن حقیقت و نواب و ورثه او هستند چون مقام نبوت برای حقیقت محمدی متحقق بود درحالیکه هنوز آدمی وجود نداشته است.[۳۴۵] عبدالکریم جیلی در کتاب انسان کامل حقیقت محمدیه را اصل تمام مخلوقات خدا قرار داده است.[۳۴۶]
نورسی از مدافعان سرسخت حقیقت محمدیه است: وی حقیقت محمدیه را چراغ و روشنایی تمام جهانیان و حضرت محمد (ص) را محور فخر و بزرگی انسانیت و انسان کامل حقیقی میداند که انسانها را به خدا دعوت میکند…»[۳۴۷] نورسی درباره حضرت محمد (ص) بهعنوان انسان کامل، جامع و تکمیلکننده، علت آفرینش آسمانها، علت نهایی و میوه آن است.[۳۴۸] «بدون تردید میلیاردها اهل ایمان تأیید و تصدیق میکنند که حقیقت محمدیه، بذر اصلی و علت آفرینش هستی و کاملترین ثمره آن است».[۳۴۹] دلیل این عقیده نورسی حدیث قدسی: «لولاک لما خلقت الأفلاک»: یعنی اگر محمد (ص) نبود، خداوند خلق را نمیآفرید…[۳۵۰]
نورسی حقیقت محمدیه را از عقیدههای مسلمین و برگرفته از نصوص قرآنی میداند که پس از وفات رسول (ص) هم بر انسان فرود میآید، پس با خودش زمزمه میکند: زمانی که در حالت تأثر و تأسف بودم، ناگهان نوری از جانب حقیقت محمدی به فریادم رسید، همانطور که به فریاد هر مؤمنی میرسد و دردش را دوا میکند، ازاینرو حزن و اندوه بیحد من به سرور و شادی بینهایت تبدیل شد».[۳۵۱]
۳-۳-۹ اقطاب
عبدالرزاق کاشانی قطب را آن یگانهای میداند که موضع نظر خدا در هرزمانی است و او بر قلب اسرافیل (ع) است. جمع قطب و آن رهبر بزرگ اهل طریقت و حقیقت است. قطب کسی است که اهل حل و عقد بوده و از اولیای الله است و خدا، طلسم اعظم بدو عنایت میفرماید. قطب در عالم وجود بهمنزله روح است در بدن، در تعریف دیگری، قطب از مردان خداست که ارشاد و هدایت خلق بدو واگذارشده و مدار متصرفات او از عرش تا فرش است.[۳۵۲]
دانلود پژوهش های پیشین درباره آرای عرفانی بدیعالزمان سعید نورسی- فایل ۶