در آیه ۱۵۷سوره اعراف، به یکی از ابعاد فلسفه بعثت انبیاء اشاره شده و آن نجات انسانها از چنگال اسارت و استبداد است، می فرماید: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبىَِّ الْأُمِّىَّ الَّذِى یجَِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فىِ التَّوْرَئهِ وَ الْانجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَ یحُِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یحَُرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَئثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ کاَنَتْ عَلَیْهِمْ؛ آنها از فرستاده خدا، پیامبر امی پیروی می کنند، همان کسی که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان استمی یابند، او آنها را به ونیکی ها دستور می دهد و از زشتی ها باز می دارد، پاکیزه ها را برای آنها حلال، و ناپاکی ها را حرام یم شمرد، و بارهای سنگین و زنجیرهایی را که بر آنها بود بر می دارد.»
در واقع با ذکر این اوصاف، چند دلیل بر حقانیت پیامبر(ص) اقامه شده است. نخست امی بودن او است، آیا امکان دارد از طریق طبیعی فردی درس نخوانده چنین کتاب و معارفی را عرضه کند.
و دیگر گواهی انبیای پیشین بر حقانیت او است.
و سوم هماهنگی تعلیماتش با فرمان عقل. (زیرا در محیطی که مملو از خرافات و جهل و جاهلیت و خشونت است، این گونه هماهنگی با فرمان عقل و دعوت به نیکی ها و نهی از بدی ها حرکت یه سوی پاکی ها و مبارزه با ناپاکی ها امکان پذیر نیست).
و چهارمین نشانه همان آزاد کردن انسان ها از چنگال اسارت ها است، زیر اهمیشه زمامداران مادی برای تثبیت موقعیت خود، انسانها را به غل و زنجیرکشیده اند، انواع تحمیل ها بر او روا داشته، حتی به نام آزادی آزادیش را سلب کرده اند، تنها مکتب انبیاء است که به انسان آزادی می بخشد و از زیرفشار بار تحمیلهای طاغوتیان ، رهایی می دهد.
۳-۱-۳-۳-۱٫ معنای «إصر» و «أغلال»
راغب در مفردات گفته است: «اصر» به معناى گره زدن و حبس کردن به قهر است، گفته مىشود: «أصرته فهو ماصور» یعنى زندانى کردم او را و او فعلا زندانى است، در قرآن هم که مىفرماید: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» معنایش این است که خداوند چیزهایى را که مانع ایشان از خیرات و رسیدن به صواب مىشود از آنان بردارد.[۴۳۴]
«اغلال» جمع «غل» دراصل از ماده «غَلَل» به معنی نفوذ تدریجی اشیا گرفته شده، همانند نفوذ آب جاری در میان درختان و از آنجا که «غل» طوقه ای بود که گردن را در میان خود قرار می داده، یا دست و پا را به گردن می بسته به آن«غل» گفته اند و گاهی از آن تعبیر به «جامعه» می شود و به خاطر بستن دست و پا به گردن.
«اغلال» نیز جمع «غل» و به معناى طوق و بندى است که به دست و پاى اشخاص مىاندازند.
به هر حال دراینجا به معنی کنایی آن است که از تعبیر به زنجیرهای اسارت می توان کرد، مانند:
زنجیر بت پرستی و خرافات و عادات و رسوم غلط؛
زنجیر جهل و نادانی؛
زنجیر انواع تعصبات و زندگی طبقاتی؛
زنجیر قوانین نادرست؛
تفسیر احسن الحدیث اولاً مراد از اغلال و تکلیف سنگین را تکالیف شاقى می داند که در اثر ظلم و طغیان به بنى اسرائیل وضع شد چنان که فرموده: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ[۴۳۵]» و نیز فرموده: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ … ذلِکَ جَزَیْنهُمْ بِبَغْیِهِمْ …[۴۳۶]» و در دعاى مسلمانان است که:
«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا[۴۳۷]…» و ثانیا بدعتهایى می داند که به وسیله علماء دنیا پرست یهود جعل و در دین داخل شده و زندگى را بر مردم تنگ کرده و به حکم زنجیرهایى در گردن و بارهاى سنگینى بر دوش بنى اسرائیل بود، آنها در تورات و انجیل مىیافتند که رسول خدا این حرامها و بدعتها را از بین خواهد برد.[۴۳۸]
۳-۱-۳-۳-۲٫ خرافه ها و بدعت ها
درواقع انبیاء با دو گونه غل و زنجیر روبرو بودند. یکی درونی و دیگری بیرونی. زنجیرهای درونی، عبارت است از هوا و هوسها و تمایلات سرکش و منفی انسانها که بزرگترین سدّ راه تکامل آنها به شمار میرود. زنجیرهای برونی نیز عبارت است از ارزشها و قوانین ضدالهی حاکم بر جوامع گوناگون نظیر خرافات، آداب و رسوم بیهوده و قوانین غلط.
منظور از خرافات، آداب و سنن خاصی بود که آنها بدون دلیل دینی یا برهان عقلی، بدان باور داشتند و سخت به آنها پایبند بودند و منظور از بدعتها کارهایی بود که به عنوان حکم الهی (فرمان خدای خدایان) انجام می دادند؛ درحالیکه خدا به آن فرمان نداده بود و آنها برهانی بر آن نداشتند.
مبارزه فرهنگی پیامبران با خرافات و تطیر
تطیر از ماده” طیر” به معنى پرنده است، و چون عرب فال بد را غالبا بوسیله پرندگان مىزد، به هر گونه فال بد «طَیَره» مىگویند.. در قرآن کرارا این معنى مطرح شده است که مشرکان خرافى در برابر پیامبران الهى به این حربه متوسل مىشدند، چنان که در مورد حضرت موسى(ع) و یارانش مىخوانیم:وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ[۴۳۹]؛ هر گاه ناراحتى به فرعونیان مىرسید آن را از شوم بودن موسى و همراهانش مىدانستند.
نمونه ای دیگر از این خرافه در زمان حضرت صالح(ع) بوده است. به همین دلیل یکی از برجسته ترین مبارزه های فرهنگی حضرت صالح (ع) خرافات زدایی و نبرد با پندار «طِیره» و بافته های تشاُّم بوده است. «گروهی که از پریدن طائر نحوست را استشمام می کردند (و از این جهت فال بد به تطیر معروف شده است)، هرگونه حوادث ناگوار مادی را به حضرت صالح(ع) نسبت می دادند و همراهان با ایمان وی را در این استناد ناروا شریک می دانستند و می گفتند: ما به تو و به کسانی که با تو هستند فال بد می زنیم، چنانکه خرافیون معاصر حضرت موسای کلیم براساس توحید افعالی همه رخدادهای گوارا و ناگوارا را با قضا و قدر منسجم حل کرده، چنین فرمود:«قَالَ طَئرُِکُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُون»[۴۴۰]؛ بخت و طالع و پیروزى و شکست و موفقیت و ناکامى شما همه نزد خداوند حکیم تنظیم شده است و شما مورد آزمایش قرارمی گیرید و برخی از حوادث جنبه امتحان و بعضی از آنها جنبه کیفر و تنبیه دارد و به هر تقدیر هرگز وجود یک پیامبر و همراهان با ایمان وی تأثیر بدی در زندگی شما نخواهد داشت.[۴۴۱]»
بنابراین در نظامى که علم و ادب و منطق و وحى، حاکم نباشد، چهرههایى که مایهى برکت هستند مایهى بدبختى معرّفى مىشوند.
مبارزه با بدعت ها درباره حیوانات
عربهای جاهلی درباره چارپایان احکام ویژه ای اجرا می کردند و آن را حکم الهی درباره حیوانات می دانستند؛ مانند اینکه برخی از حیوانات را نام گذاری میکردند و برای آنها حکمی درنظر می گرفتند. آنها «بحیره» را شتری می نامیدند که پنج شکم زاییده بود و پنجمی نر بود. «سائبه» شتری بود که صاحب آن نذر می کرد که اگر حاجتش روا شود او را آزاد کند. «وصیله» گوسفندی بود که هفت شکم زاییده بود. «حامیه» شتر نری بود که از آن ده بار در تلقیح شتر استفاده شده بود.
عرب جاهلی حیوانات یاد شده را رها کرده،از آنها استفاده نمی کردند، آنها آزادانه از هر چراگاه و آبی استفاده می کردند. این کار یکی به منظور تقرب به بتها و دیگری برای قدردانی از آن حیوانات انجام می گرفت. آنان این حکم را به خدا نسبت می دادند؛ درحالیکه این کار اسراف بود و باعث می شد که ازنعمتهای خدا استفاده نشود و حیوان نیز از حمایت بندگان محروم بماند.
قرآن کریم در ردّ این حکم و افترا به خدا می فرماید:
«مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحَِیرَهٍ وَ لَا سَائبَهٍ وَ لَا وَصِیلَهٍ وَ لَا حَامٍ وَ لَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یَفْترَُونَ عَلىَ اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثرَُهُمْ لَا یَعْقِلُون»[۴۴۲]
حکم دیگر درباره حیوانات و گاه کشتزارها این بود که گاهی خوردن از گوشت حیوانی و یا از محصول کشتزاری را مخصوص افراد ویژه ای می شمردند و استفاده از آن را برای دیگران ممنوع می دانستند و این را به خدا نسبت می دادند و حکم الهی یاد می کردند.
«وَ قَالُواْ هَذِهِ أَنْعَمٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لَّا یَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَّشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعَمٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَ أَنْعَمٌ لَّا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْترَِاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُواْ یَفْترَُون[۴۴۳] »
آنها از حیوانات و کشتزارها سهمی را برای خدا و سهمی را برای بتها قرار می دادند.
«وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَمِ نَصِیبًا فَقَالُواْ هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هَاذَا لِشرَُکاَئنَا فَمَا کَانَ لِشرَُکَائهِمْ فَلَا یَصِلُ إِلىَ اللَّهِ وَ مَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلىَ شرَُکَائهِمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُون [۴۴۴]»
«وَ یجَْعَلُونَ لِمَا لَا یَعْلَمُونَ نَصِیبًا مِّمَّا رَزَقْنَاهُم [۴۴۵]»
حکم دیگر اینکه معتقد بودند که اگر نوزاد حیوان زنده به دنیا آید مخصوص مردان است و زنان نباید از آن بخورند و اگر مرده به دنیا آید آنها هم می توانند بخورند:
«وَ قَالُواْ مَا فىِ بُطُونِ هَذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَهٌ لِّذُکُورِنَا وَ محَُرَّمٌ عَلىَ أَزْوَاجِنَا وَ إِن یَکُن مَّیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شرَُکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیم [۴۴۶]».
آنان از طرفی خوردن گوشت برخی از حیوانات حلال گوشت را بر خود حرام می کردند و لی خون و مردار برخی از حیوانات حرام را می خوردند و خوردن آن را حلال می دانستند. قرآن کریم نیز باصراحت در ردّ این حکم می فرماید:
«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لحَْمُ الخِْنزِیرِ وَ مَا أُهِلَّ لِغَیرِْ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُترََدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ مَا أَکلََ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلىَ النُّصُبِ وَ أَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلَامِ ذَالِکُمْ فِسْقٌ [۴۴۷] »
بنابراین عادات و رسوم غلط، زنجیرى بر افکار مردم است و انسان بدون حجت های الهی، وابسته و اسیر است.
نتیجه
حجت های الهی با برداشتن این بارها و گشودن آن غل و زنجیرها آزادی واقعی را به انسان برگرداندند، زیرا او را به آزاد اندیشیدن، آزادی از چنگال هوا و هوس، آزادی از چنگال حکام ستمگر، آزادی از دست شیاطین و طاغوت ها، و آزادی از چنگال خرافات و موهومات و پرستش ما سوی الله دعوت کردند.
مسلما هیچ انسان هواپرستی مایل نیست دیگران آزاد باشند، بلکه می خواهد همه را درمسیر منافع خویش به اسارت کشد.
آری یکی از حکمت های اصیل بعثت نجات و رهایی انسان ها از غل و زنجیرها است.
بخش دوم
تقسیم بندی وظایف و نقشها به مقطعی و دائمی
نقش هایی را که حجت های الهی در زندگی انسان دارا هستند، بعضی از آنها کلی است؛ وظایفی کلی می باشد که در همه زمانها و مکانها و در هر شرایطی مورد نیاز باشد.
نقش و کارکرد حجت های الهی در زندگی انسان از منظر ...