همزبان بهشت طلایی است باز خواند به نوشین سرودم
(همان:۸۴۶)
تشخیص
شاعری که با طبیعت رابطه ملموس و نزدیکی دارد، از طریق جان بخشیدن به اشیائ بی جان، وتجسم کردن حرکات و رفتار انسانی برای عناصر بی جان طبیعت، تصاویری زنده و پویا ارائه می دهد. در ابیات زیر، جنگل مانند زنی مجسم می شود که از خواب قرون بیدار شده و از نهانگاه خود سر بر می آورد.
روح جنگل ز خـواب فســـانه چون زمین لرزه ای گشت بیدار
گردو خاک قرون زد به سویی کوه پیکر زنـی دیـــو دیـــدار
مویها جنگلــی تار و انبـــوه چشمها سبز و زرد و شرر بـــار
از نهانگاه خود سر برآورد
(همان: ۸۴۹)
در ابیات زیر باغچه ها در اثر وزش باد به خود می لرزند و مانند انسان از فرا رسیدن بهارمی پرسند.
وز دو سو باغچه ها لخــت و نژنـــد هر دم از باد به خود می لرزنــد
هی سر آورده به هر کس که رسند خبر از بـاد بهـــاران پرسنــــد
همه در حسرت برگ و گــل بـــار خواب بینند گل و باغ و بهــــار
باد چون سیل سپاهـی سرسخــت می زند خود به در و دارو درخت
باز کاری چو نرفته اســـت جلـــو چند گاهی عقــب آید کز نـــو
(همان: ۹۲۸)
فورست در مورد نقش تخیل در ارائه تصاویرشعری می گوید: «عالی ترین کارکرد تخیل آن است که جهان را به گونه ای تصویر و توصیف کند که نامتناهی در درون متناهی و آرمان و مثال دردرون واقعیت جای داشته باشد و در عین حال بتواند تمامی زیبایی های خود را بی پرده و آشکارا جلوه دهد.» (فورست، ۱۳۷۶: ۶۵)
تخیل شاعر آسمان را به صورت خیمه ای بالای سر زمین و طاسی نیلی می بیند، ماه مانند الماسی میدرخشد، خورشید مانند چراغی در دل ابر قرار گرفته، زهره نی بر لب دارد و آهنگ می نوازد.
روی سر خیمـه والای فلــــک ابرها صاف به سیمــــای فلــــک
ماه بر قبّه ایــن نیـــلی طاس می درخشد چو نگیــن المــــاس
گاه با بازی قایـــم موشــــک اختران را به دل انـــدازد شــــک
دردل ابر، چراغی توری اســـت چون نقاب افکند از رخ، حوری است
زهره آن دختر شیدای شبـــان نی به لب شاه همـه نــوش لبـــان
آسمان مرتع نیلیــــگونـــش اخـــتران گلّــــه به پیرامــــونش
به نوای ازلی نغمـــه ســــرا و آهـــوان ابدیّــــــت به چـــــرا
(شهریار، ۱۳۸۶: ۹۲۸)
نگاه مخیل شاعرپس از توصیف ماه و زیبایی های آسمان، متوجه دریا و زیبایی های آن شده و باز هم با تابلوی دیگری ترسیم می کند.
زیر پامان چو حریـــری مــــوّاج رودخانه است و خــروش امـواج
ماهش افتاده بـه گرداب عمــیق دست و پا می زند آهسته غریق
رود کز نغمه طنیـــن انــــدازد ارغنونـی که خــــدا بنــــوازد
با یخ و بـرف خـــود آیینــه آب می درخشد به جـلای مهتـــاب
رود با سیر و مسیـری دلبــــاز موج اندیشـه بـــــرد دور و دراز
سایه بید و صنوبر بـه شنــــا در رخ آب به رنــــگ رؤیــــا
(همان: ۹۲۹)
«شاعر رمانتیک در اشیاء حالات درونی خود را می بیند، می خواهد در تصویر همان حالتی را به خواننده نشان دهد که خود عیناً تجربه کرده است، لذا می کوشد شعر را از حالت توضیحی و خطابی خشک رهایی بخشد و آن را از شکل یک پیام خارج سازد.» (فتوحی، ۱۳۸۶: ۱۴۷)
در ابیات زیر شاعر از شبی طوفانی سخن می گوید، در این جا باد در اتاق را با مشت می کوبد، رگبار با انگشتان خود به شیشه می نوازدو ….
شب بود و نهیب باد و طوفـان می کوفت در اتاق بـــا مشــت
رگبار به شیشه هـای الـــوان خوش ضرب گرفته با سرانگشت
تصویر چراغ پشت شیشــــه هی شعله کشیده بـاد می کشت
هم شوق به دل مرا وهم بیم
(شهریار، ۱۳۸۶: ۸۹۶)
در ابیات زیر شاعر اندوهگین غم و ناراحتی را در همه طبیعت جاری می بیند، از نگاه شاعر دریا، دشت، کوه و جنگل و … محزون و غمگین هستند و در واقع احساس شاعر را منعکس می کنند.
دیده آن ساحل محزون سیمـا کیپ هم جنگل و کوه و دریـا
آب گریان و طبیعت غمنــاک شاخه ها چون مژه های نمناک
برق آب و رشحـات و لـــرزش چشم بنماید و اشک و ریــزش
بوته های گل و ریحان و زرشک گویی آهسته ببارنـد سرشـــک
جوهر آب گرفتــه زنگـــار همچو آیینه دق تیـره و تـــار
صحنه یی از خفقان مه و ابر تنگ و تاریک نماید چون قبـر
مشعل برج کنـــار دریـــا خنده خشکیده و حیران سرجا
کوهها تکیه به هـم در داده دیده در موج سیــه بگشـــاده
(همان: ۹۵۲)
درابیات بعدی شاعر حالت ملاحان را توصیف می کند که در زیر بار فرسوده شده اند و از مشت زمان و روزگار نقش بر زمین گشته اند. ستارگان افسرده تر از ماه محاق هستند، موج های در حال عبور به نوعی عبرت آموز و پند دهنده هستند، نبض دریا و ساعت ساحل نفس های عمر دنیا را می شمارند و حساب می کنند.
بارها گشتـه به سویـــی انـــبار دوش ها سوده و فرسـوده بــــار
زلــف ها نـــم زده و وز کـــرده زندگی کوفتـــــه و کز کـــرده
چهره ها تفته ، جبین ها پر چین همه از مشت زمان نقـش زمیــن
چشم ها نم نـــمی و رؤیـــــایی خوابـها منقلـــب و دریـــایـــی
ساخت هنری شعرشهریار- فایل ۳۹