در خلاصه ی شرح تعرّف آمده است: « معنی قدیم آن است که ورا اوّل نباشد».[۹۷۶]
در پایان می توان گفت که هجویری و لاهیجی در این باره هم نظرند و تفاوتی بین دیدگاه های آنان وجود ندارد.
قرب
«یکی از بحر وحدت گفت انـا الحـق یـکـی از قـرب و بـعـد و سیـر زورق »
شرح گلشن راز، بیت۲۵، ص۲۶
وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟
همان، بیت۵۱۲، ص۳۴۸.
«قرب» را عبارت دانسته اند از سیر قطره به سوی دریا که در واقع رفتن بنده به سوی حضرت حق است و وصول به مقصد حقیقی و اتّصاف به صفات الهی».[۹۷۷]
«فـرشته گـر چـه دارد قــرب درگـاه نـگنـجـد در مقــام لـی مــع الـله»
همان، بیت۱۱۹، ص۸۲
لاهیجی می گوید: «قرب عبارت از ارتفاع وسایط است میان شیء و موجد او، یا قلّت وسایط».
به اعتقاد وی، قرب دو نوع است:
۱- قرب ایجادی: «که مقتضای رحمت عامّ رحمانی است که حقّ به تجلّی شهودی به صورت جمیع موجودات ظاهر گشته است و خود را به نقش همه نموده و آن چه حضرت علی (ع) فرمود که: «مع کلّ شیء لا بمقارنه» اشاره به آن است».
۲- قرب شهودی [۹۷۸]
قشیری می گوید: قرب عبارت است از نزدیکی به طاعت خداوند و پیوسته او را عبادت کردن. اوّلین قرب بنده به حق ، ایمان و اعتقاد داشتن به اوست و سپس قرب به احسان و تحقیق او. قرب حق به بنده آن است که خداوند شناخت خود را نصیب او گرداند و در این دنیا به شناخت خود و در آن دنیا به دیدار و مشاهده ی خود و در میان این دو به منّت و لطف خود گرامی گرداند.[۹۷۹]
خداوند متعال می فرماید: « نحن اقرب من حبل الورید ».[۹۸۰]
ابو نصر سراج طوسی معتقد است که مقربّان درگاه حضرت احدیّت سه دسته اند:
۱- آنان که تمام طاعت حق را به جای می آورند تا به او نزدیک شوند و می دانند که خداوند از تمام
حالات آنان آگاهی دارد و به آنان نزدیک است.
۲- آنان که به حق نزدیکند به آن اندازه که حق به آنان نزدیک است.
۳- قرب بزرگان و واصلان است.[۹۸۱]
« قرب مرتبه ای است که رونده را پدید آید که حجب و اسباب برخیزد ومسافت دراز منقطع گردد تا
همه احوال و افعال او به نور خفیّ منوّر گردد و هر چه کند و گوید در آفرینش هیچ کس را مخالط و مستمع و مرجع نبیند الّا حق را، و به دل و به جان و به همّت و خاطر به حق تعالی نزدیک باشد و در اخلاق ایزدی نزدیکی جوید».[۹۸۲]
دکترفروهر می گوید: سالکان قرب را از جمله حالات دانسته اند و آن دومین احوال است. قرب حالی
است که سالک خود را به خدا ی خویش نزدیک می گرداند و خواستار دیدار با می شود.[۹۸۳]
قضا
«بـرو جــان پـدر تـن در قضــا ده بـه تقـدیــرات یـزدانـی رضـا ده »
شرح گلشن راز، بیت۵۶۰، ص۳۸۰
لاهیجی می گوید: قضا در نزد حکما عبارت است از علم خداوند به آن چه می باید در وجود آن چنان باشد. در نزد متکلمین که «اشاعره» اند، «قضا» عبارت است از اراده ی ازلی حق که متعلق به اشیاء شده است. در اصطلاح قضا، به حکم الهی بر اعیان موجودات بر آن نحو که هست اطلاق می شود به گونه ای که علم حق نیز بر آن تعلق گرفته باشد. به حکم «لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحکمه»[۹۸۴] تغییر و دگرگونی قضا و قدر غیر ممکن است و هر لحظه باید در برابر قضا و قدر الهی سر تسلیم فرود آریم و راضی باشیم.[۹۸۵]
قلب
«هر آن کـو در معانـی گشت فـایق نگـویـد کـایـن بـود قلب حقـایـق»
شرح گلشن راز، بیت۵۰۹، ص۳۴۵
در فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی آمده است:
«قلب یعنی دل، عضو معروف بدن. عرفا گویند : روح انسان را به اعتبار آن که بین دو وجه متحول است: یکی آن که «یلی الحق» و مستفیض از حق است؛ و وجهی که «یلی النفس» است، قلب گویند. گفته اند که قلب اطلاق بر چند معنی می شود:
«۱- عضو معروف حیوانات
۲- لحم صنوبری شکل که مخصوص تمام حیوانات و بهائم است.
۳- لطیفه ربانی که متعلق به قلب جسمانی است.
۴- جوهر نورانی مجرد که متوسط میان روح و نفس است.
گفته اند که قلب برزخی است که میان روح حیوانی و نفس ناطقه قرار گرفته است. خداوند فرمود:
«بینهما برزخ لا… [۹۸۶] ». دکتر سجّادی می گوید: آن چه را حکما نفس مجرد ناطقه خوانند اهل اللّه قلب نامند»[۹۸۷].
امام علی (ع) فرمودند: «به رگی از (رگ های) این انسان پاره ی گوشتی آویخته شده که آن شگفت ترین چیزی است که در او است و آن قلب است که برای آن اوصاف پسندیده و صفات ناپسندیده ای است برخلاف آن ها؛ اگر امید و آرزو به آن رو کند طمع و آز خوارش می گرداند، و اگر طمع در آن به جوش آید حرص تباهش می سازد، و اگر نومیدی به آن دست یابد حسرت و اندوه می کشدش و ….».[۹۸۸]
قهر
«جمـاد از قهـر بـر خـاک اوفتـاده نبـات از مهـر بـر پـا ایستـاده»
شرح گلشن راز، بیت۲۵۶، ص۱۶۵
«سـزاوار خـدایی لطف و قهـر است ولیکن بندگی در فقر و جبـر است»
همان، بیت۵۵۲، ص۳۷۳
«صفات حقّ تعـالی لطف و قهـر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است»
همان، بیت۷۲۱، ص۴۶۷
شاعر قهر را از اوصاف الهی می داند که مقابل لطف بیان شده است. رخ زیبا رویان با صفت لطف الهی
و زلف آنان با صفت قهر حق تعالی تناسب دارد و مراد از رخ، صفات لطف و از زلف، صفات قهر خداوندی است.[۹۸۹]
هجویری غزنوی می گوید: مراد عارفان و سالکان از قهر، تأیید حق به فنا کردن خواسته ها و مرادهاست و این که نفس را از آرزوها و آمال باز داری، بدون آن که ایشان را در آن مرادی باشد.[۹۹۰]
اهل قهر و کرامت از دیدگاه هجویری غزنوی
«گروهی گفته اند: کرامت آن است که حق تعالی بنده را به مراد وی باز دارد و بی مرادی مقهور گرداند چنان که اگر به دریا شود در حال تشنگی دریا خشک گردد»… «گویند در بغداد درویشانی بودند از محتشمان فقرا. یکی صاحب قهر بود و یکی صاحب لطف و پیوسته با یکدیگر به نقار بودندی و هر یکی روزگار خود را مزیّت می نهادند بر روزگارصاحب خود، یکی می گفت: لطف از حق به بنده اشرف اشیاست لقوله تعالی «اللّه لطیف بعباده»[۹۹۱] و دیگری می گفت: قهر از حق به بنده اکمل اشیاست لقوله تعالی «و هو القاهر فوق عباده»[۹۹۲]. … «شبلی در مناجات خویش با پروردگار گفت: «ای بار خدایا اگر آسمان را طوق من گردانی و زمین را پای بند من کنی و عالم را جمله به خون من تشنه کنی من از تو بر نگردم».[۹۹۳]
تحقیقات انجام شده درباره : فرهنگ اصطلاحات عرفانی گلشن راز و شرح آن ها بر ...