پاییز
خمیده و ناگهان
از پشت ساقه های علف پیدا میشود
و دانه دانه درختها را خفه میکند، میگریزد
تو خنجر سوزانت را باید در برگ گلی نهان میکردی
دشمن همیشه حربهی آخر را در لبخندش پنهان میکند.(همان،ص.۲۱۰)
در این پاره اشاره شاعر به دستیگری آزادیخواهان در فضای خفقان آور هم میتواند باشد . پنهان سازی حربه در لبخند و خفه کردن خود حاکی از این موضوع است:
و دیگر آنکه
تو پیدا نیستی
آن جا
در ابهام شاخه ها
میان تکه پاره های زمان. (همان،ص.۴۰۸)
«ماه» عنصر آسمانی، در این فضا برای ارج بخشیدن به مقام انسانهای بزرگ (یا آزادیخواهان) استعارهای از آنها میشود. «نیلوفران» عناصر طبیعی هستند که در این تشییع حضور دارند. این همان پیوند ناگسستنی شاعر با طبیعت است:
به ارّابهی نیلوفران ماه را میبرند
و کودکان و زنان
در کوچه ها و خیابانها
میگریند. (همان،ص.۱۲۶)
۴-۲-۳- غنایی
۴-۲-۳-۱-عشق:
ادبیّات فارسی سرشار از سرودههای غنایی هست.گویا شاعری نیست که در این زمینه طبعآزمایی نکرده باشد. درونمایهای که ادبیّات بدون آن خالی از شور و احساس میشود.«شعر فارسی هیچ گاه از حضور عشق خالی نبوده و لاجرم نخواهد بود و در شعر معاصر نیز عشق هم چنان حضور خود را حفظ کرده است؛ البته شاعران معاصر در پرداختن به آن، راه تازهای یافتهاند و عشقی ارائه دادهاند که نه جسمانی و زمینی صرف است نه عرفانی صرف، بلکه زاییده تعامل انسان و اجتماع و فرهنگ معاصر است.»(جوکار ،شهبازی ،۱۳۸۹،ص.۶۷)
همانگونه که گفته شد در دورهی قبل از تحوّل شاعر به همه چیز میتازد. این عصیانگری شاعر، هنگام بیان احساساتش در انتخاب واژگان به منصهی ظهور میرسد. او در تعریف عشق به مذمت آن میپردازد اما از عاشق و معشوق به زیبایی و تقدّس یاد میکند و معتقد است که: « تمام اشعار از یک منطق واحد تبعیّت نمیکند بلکه شعر حالات مختلف شاعر را نمایان میکند. بنابراین در همین دوره شاهد جلوههایی از تقدیس عشق نیز هستیم».( مصاحبهی پیوست،ص.۱۹۰)
۴-۲-۳-۱-۱-تعریف عشق
او معتقد است چون عشق را نمی شناسیم از آن دوری میکنیم .اگر عشق را میشناختیم نیازی به این دوری
نبود و خودمان را در معرض آن قرار میدادیم .
عشق کلاهیست
که بر سر میگذاریم
بی آنکه
رگباری
آزارمان دهد
عشق جادهایست
که در مینوردیم
بی آنکه
ایمانمان
با کعبه ای دور رفته باشد
چرا که رگبار را نمیشناسیم
و راه را نمیشناسیم
و عشق را نمیشناسیم. (لنگرودی،۱۳۹۰،ص.۶۷)
در برخی از تعاریف، شاهد ارتباط دو سویه اندیشه شاعر و تعارضات درونی او هستیم . مثلاً هنگامیکه شاعر اعتراف میکندکه بدون عشق نمیتوان زیست و با آن هم نمیتوان زندگی کرد:
عشق چیزی نیست
که بتوان
با آن زندگی کرد
و زندگی چیزی نیست
که بتوان
بی عشق گذراند. (همان،ص.۳۴)
شاعر عشق را عاملی میبیند که عزّت او را از دستش میگیرد و او را در میان اقران ،خوار و رسوای عالم میسازد:
آی عشق
از سر نیاز ما را به هر درگاهی برکشاندی
راهنمای نگارش مقاله با موضوع بررسی اندیشهها و درون مایهی اشعار شمس لنگرودی- فایل ۵۱