دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی زنهار ! بد مکن که نکرده است عاقلی
این پنج روزه مهلت ایّام آدمی آزار مردمان نکند، جز مغفلی (همان،۶۵۹)
از او می خواهد که به قبر رفتگان بنگرد تا خلاصه ای از زندگی خود را ببیند و عاقبت زندگی را مرگ می داند و می گوید:
مرگ از تو دور نیست، و گر هست فی المثل هر روز باز می رویش پیش منزلی (همان۶۵۹)
و در پایان ، با صراحت از تند گویی خود دفاع می کند که:
گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی
حقگوی را زبان ملامت بود دراز حق نیست این چه گفتم؟اگر هست،گو بلی(همان،۶۶۰)
سر انجام به دعا در حق او می پردازد که:
عمرت دراز باد نگویم هزار سال زیرا که اهل حق نپسندد باطلی
نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد تا بر سرش ز عقل بدارد موکلی(همان،۶۶۰)
دعای سعدی نیز نصیحت است و تأکید بر آرمان و آرزوهای انسانی اوست «موحّد» می گوید ((سعدی از میان آن همه امیر ، این مرد را لایق خطاب خود دید و به بهانه ی مدح، سه قصیده ی سرا پا موعظه و اندرز را، که از بهترین قصیده های اوست به نام او کرد که گذشته از قدرت شاعری و جادوگری سعدی در زبان فارسی ، نشانه ی شهامت و اطمینان به نفس اوست و منزلت استوار اجتماعی او را نشان می دهد.))(موحد،۱۳۸۸،۶۴ و ۶۵)
عطا ملک جوینی
« اقبال آشتیانی» در باره ی او می گوید:(( عطا ملک جوینی در سال ۶۲۳ تولّد یافته و از همان اوان جوانی یعنی قبل از رسیدن به سن بیست، در کارهای دیوانی داخل شده و از عمّال دیوانی امیر ارغون آقا حکمران خراسان گردیده است.))( اقبال آشتیاتی، ۱۳۸۷،۴۹۳)
او نویسنده ی تاریخ جهانگشا و خود از اهل ادب است و با سعدی دوستی داشته است. شیخ پنج قصیده و یک غزل درمدح عطا ملک دارد که اوّلین قصیده ی او با مطلع زیر آغاز می شود:
اگر مطالعه خواهدکسی بهشت برین را بیا مطالعه کن گوبه نوبهار زمین را(سعدی، ۱۳۸۴، ۶۰۸)
سعدی در این قصیده ضمن ستایش فضل و نعمت های الهی به زیبایی های شیراز در فصل بهار اشاره می کند سپس ذکر بزرگی عطا ملک و قدرت او را خاطر نشان می سازد و در پایان می گوید:
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبندم که تنگ چشم تحمّل کند عذاب مهین را
تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش شبه فروش چه داند بهای درّ ثمین را؟(همان،۶۰۹)
و در پایان از او می خواهد که برای روز قیامت، ذخیره ای از قبل بفرستد.
بخور ببخش که دنیا به هیچ کار نیاید جزآن که پیش فرستند روز باز پسین را (همان،۶۰۹)
در قصیده ای دیگرکه با مطلع زیر آغاز می شود:
کدام باغ به دیدار دوستان ماند کسی بهشت نگوید به بوستان ماند (همان،۶۱۹)
شیخ اجل در این قصیده، به بیان ویژگی های جسمانی و اخلاقی عطا ملک می پردازد و بزرگی او را یاد آوری می کند و می گوید:
جهان نماند و اقبال روزگار تو باد که نام نیک تو باقی است تا جهان ماند
علی الخصوص که سعدی مجال قرب تو یافت حقیقت است که فکرت مع الزّمان ماند
(همان ،۶۲۰)
قصیده سوم که در ذکر عطا ملک است، چهل و پنج بیت دارد و با بیت زیر شروع می شود:
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد صورتی است لا یعقل (همان،۶۳۱)
ضمن بیان بخشندگی، بلند همتی، هنرمندی، فقیر نوازی و نیک نامی عطاملک، از او می خواهد که در دست گیری افتادگان و محتاجان چون گذشته، کمر همّت بندد و برای فردای قیامت توشه ای بردارد و ذکر عالی را، ذکری صادقانه می داند که :
بلی ثنای جمیل آن بود که در خلوت دعای خیر کنندت چنان که در محفل
همیشه دولت و بختت رفیق باد و قرین مراد و مطلب دنیا و آخرت حاصل (همان،۶۳۳)
یکی از زیبا ترین قصاید مدحی شیخ ، قصیده ای است با مطلع:
شکر به شکر نهم در دهان مژده دهان اگر تو باز بر آری حدیث من به دهان
(سعدی،۱۳۸۴، ۶۴۲)
پس از توصیف بهار، بهترین عبارت را در مدح عطاملک جوینی، به رشته نظم در می آورد و می گوید:
سحاب رحمت و دریای فضل و کان کرم سپهر حشمت و کوه وقار و کهف زمان
بزرگ روی زمین ، پادشاه صدر نشین علاء دولت دین صدر پادشاه نشان (همان،۶۴۳)
سعدی در قصیده ای با مطلع زیر گوید:
تو را که گفت که برقع بر افکن ای فتان! که ماه روی تو ، ما را بسوخت چون کتان
(همان،۶۴۴)
در این قصیده نیز معالی صاحب دیوان ذکر می شود و خود را عاجز از بیان بزرگواری او می داند و می گوید :
من این سخن نه سزاوار قدر او گفتم که سعی در همه یابی به قدر وسع توان
اگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شکر نفرستادمی به خوزستان(همان،۶۴۴)
اگر به دیده ی انصاف در کلام شیخ بنگریم، در و لعل و شکر در مقابل کلام او قدر و قیمتی ندارد و ارزش کلامش از هر متاعی بالا تر است.
علاوه بر قصیده ی فوق، شیخ در رساله سوم و ششم به ارتباط خود با این نویسنده ی معاصر پرداخته و در بدایع نیز غزلی با مطلع زیر مدح او سروده است که ضمن بیان ارادت به جوینی از وضعیّت موجود در شیراز گلایه می کند.
من از آن روز که در بند توأم آزادم پادشاهم که بدست تو اسیر افتادم (همان،۴۵۷)
نمی توان تصّور کرد، که کسی را بهتر از این مدح گفت، مدحی که نه بوی تملّق می دهد و نه رنگ ریا، صدا ی دل سراینده، در تمامی ابیات به گوش می رسد و محبّتی موج می زند که هر خواننده، با کمترین ذوق ادبی آن را احساس می کند. سعدی نام برادران جوینی را در تاریخ ادب این مرز و بوم جاودانه کرد و ذکر بزرگی و علم دوستی آنان، ماندگار شد.
شمس الدّین محمّد جوینی
شیخ، سه قصیده در مدح شمس الدّین جوینی سروده است و سروده هایی تحت عنوان صاحبیّه دارد که به نام اوست. نخستین قصیده ای که در مدح شمس الدّین جوینی سروده است ۵۴ بیت دارد و با مطلع زیر آغاز می شود:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار(سعدی،۱۳۸۴،۶۲۴)
شیخ، در این قصیده به اهمیّت سفر و نقش آن در رهایی از مشکلات می پردازد. گویا شرایط نامناسب برای ادامه زندگی، ارزش سفر را به عنوان راهی نجات بخش در نظر سعدی، نمایان می کند.
چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند چرا خسیس کنی نفس خویش رامقدار(همان،۶۲۴)
ودر پایان می گوید:
راهنمای نگارش مقاله در مورد سعدی از زبان سعدی- فایل ۳۷