خودکارآمدی

خودکارآمدی از نظریه­ شناخت اجتماعی آلبرت باندورا (1986) مشتق شده است، که به باورها یا قضاوت­های فرد به توانائی­های خود در انجام وظایف و مسئولیت­ها اشاره دارد. نظریه­ شناخت اجتماعی مبتنی بر الگوی علّی سه جانبه­ی رفتار، محیط و فرد است. این الگو به ارتباط متقابل بین رفتار، اثرات محیطی و عوامل فردی(عوامل شناختی، عاطفی و بیولوژیک) که به ادراک فرد برای توصیف کارکردهای روان شناختی اشاره دارد، تأکید می­ کند. بر اساس این نظریه، افراد در یک نظام علّیت سه جانبه بر انگیزش و رفتار خود اثر می گذارند. باندورا(1986) اثرات یک بعدی محیط بر رفتار فرد که یکی از فرضیه ­های مهم روان­شناسان رفتار­گرا بوده است، را رد کرد. انسان­ها دارای نوعی نظام خودکنترلی و نیروی خودتنظیمی هستند و توسط آن نظام بر افکار، احساسات و رفتار های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کننده‌ای ایفا می­ کنند.
بدین ترتیب رفتار انسان تنها در کنترل محیط نیست بلکه فرایندهای شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان متاثر از گرایش­های شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارات، باورها و ارزش­هاست. انسان موجودی فعال است و بر رویدادهای زندگی خود اثر می­گذارد. انسان تحت تاثیر عوامل روان شناختی است و به‌طور فعال در انگیزه­ها و رفتار خود اثر دارد. براساس نظر باندورا افراد نه توسط نیروهای درونی رانده می­شوند، نه محرک­های محیطی آنها را به عمل سوق می دهند، بلکه کارکردهای روان­شناختی، عملکرد، رفتار، محیط و محرکات آن را تعیین می­ کند.
باندورا (1986) مطرح می­ کند که خودکارآمدی، توان سازنده­ای است که بدان وسیله، مهارت­ های شناختی، اجتماعی، عاطفی و رفتاری انسان برای تحقق اهداف مختلف، به گونه­ای اثربخش ساماندهی می­ شود. به نظر وی داشتن دانش، مهارت ­ها و دستاوردهای قبلی افراد پیش ­بینی کننده­ های مناسبی برای عملکرد آینده افراد نیستند، بلکه باور انسان در باره­ی توانایی­های خود در انجام آنها بر چگونگی عملکرد خویش مؤثر است. بین داشتن مهارت­ های مختلف با توان ترکیب آنها به روش­های مناسب برای انجام وظایف در شرایط گوناگون، تفاوت آشکار وجود دارد. “افراد کاملاً می­دانند که باید چه وظایفی را انجام دهند و مهارت­ های لازم برای انجام وظایف دارند، اما اغلب در اجرای مناسب مهارت ­ها موفق نیستند” (باندورا، 1986).
خودشناسی از طریق پردازش مهارت­ های شناختی، انگیزشی و عاطفی که عهده­دار انتقال دانش و توانایی­ ها به رفتار ماهرانه هستند، فعال می­ شود. به‌طور­خلاصه، خودکارآمدی به داشتن مهارت یا مهارت ­ها مربوط نمی­ شود، بلکه داشتن باور به توانایی انجام کار در موقعیت­های مختلف شغلی اشاره دارد.
باور کارآمدی عاملی مهم در نظام سازنده­ی شایستگی انسان است. انجام وظایف توسط افراد مختلف با مهارت­ های مشابه در موقعیت­های متفاوت به‌صورت ضعیف، متوسط و یا قوی و یا توسط یک فرد در شرایط متفاوت به تغییرات باورهای کارآمدی آنان وابسته است. مهارت ­ها می­توانند به آسانی تحت تأثیر خودشکی یا خود تردیدی قرار گیرند، درنتیجه حتی افراد خیلی مستعد در شرایطی که باور ضعیفی نسبت به خود داشته باشند، از توانایی­های خود استفاده­ی کمتری می­ کنند (باندورا ،1994). به همین دلیل، احساس خودکارآمدی، افراد را قادر می­سازد تا با بهره گرفتن از مهارت ­ها در برخورد با موانع، کارهای فوق­العاده­ای انجام دهند(وانون و وینگر،2003). بنابراین، خودکارآمدی درک شده عاملی مهم برای انجام موفقیت آمیز عملکرد و مهارت­ های اساسی لازم برای انجام آن است.
عملکرد مؤثر هم به داشتن مهارت ­ها و هم به باور در توانایی انجام آن مهارت ­ها نیازمند است. اداره کردن موقعیت­های دایم التغییر، مبهم، غیرقابل پیش ­بینی و استرس­زا مستلزم داشتن مهارت­ های چندگانه است. مهارت­ های قبلی برای پاسخ به تقاضای گوناگون موقعیت­های مختلف باید غالباً به شیوه ­های جدید ساماندهی شوند. بنابراین مبادلات با محیط تا حدودی تحت تأثیر قضاوت­های فرد در مورد توانایی­های خویش است. بدین معنی که افراد باور داشته باشند که در شرایط خاص می توانند وظایف را انجام دهند. خودکارآمدی درک شده معیار داشتن مهارت­ های شخصی نیست، بلکه بدین معنی است که فرد به این باور رسیده باشد که می ­تواند در شرایط مختلف با هر نوع مهارتی که داشته باشد وظایف را به نحو احسن انجام دهد.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

4.Self-efficacy

5.Social cognition Theory

  1. Self-doubt

2.Vandeven&Weinger

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...