ولی اگر پادشاه بدون دلیل موجه در زمان مقرر به بار نمی نشست مورد اعتراض بزرگان کشور قرار می گرفت. مثلا وقتی کیخسرو چند هفته ای به بار ننشست بزرگان کشور او را “همنشین با دیو” می پنداشتند و گیو نزد زال به سیستان می تازد و به او می گوید که دیو کیخسرو را از را برده است. و او درِ، بار را بسته است. زال با شنیدن این خبر نزد کیخسرو می آید تا دلیل بار ندادن او را بپرسد. (فردوسی،۳۷۷:۱۳۷۷ بجلو)
نمونه دیگر مانند بهرام گور که وقتی فرستاده روم را مدتی در پایتخت نگه داشته بود، ولی هنوز بار نیافته بود، به حضور می پذیرد، و جنگ با ترکان را بهانه دیر شدن بار بیان می کند و به عنوان تلافی با او به ملاطفت خاص رفتار می کند . بر عکس پسر او یزدگرد دوم(۴۳۹-۴۵۷ م) چون به پادشاهی رسید، باری را که شاهان در اول هر ماه می دادند از رسم انداخت و از این رو مورد اعتراض بزرگان قرار گرفت. در واقع ابتدا رسم ساسانیان این بود که هفته اول هر ماه همه افراد حق داشتند به نزد ماموران دولت رفته و از ظلمی که درباره آنها شده شکایت کنند و دعاوی خود را که رسیدگی نشده را می توانستند به عرض پادشاه برسانند .که این رسم را یزدگرد دوم منسوخ کرد.(کریستنسن،۲۱۸:۱۳۸۴)
بدین ترتیب در زمان ساسانیان نیز پادشاه مانند زمان هخامنشیان در نظر مردم به عنوان داور داوران و آخرین مرجع قانون بود که با رای خود به شکایات پایان می داد و گناهان را عفو می کرد. زیرا او می توانست حقوقی را که ماموران و درباریان او پایمال کرده بودند جبران کند. کریستنسن دراین باره شرح مفصلی دارد به این مضمون که؛
«پادشاهان نخستین ساسانی دو بار در اعیاد نوروز و مهرگان بارعام می دادند. ورود همه کس را از خرد و کلان آزاد می فرمودند. چند روز قبل از طرف پادشاه اعلام می شد که بار عام خواهد داد تا شاکی و متشاکی عنه خود را برای جواب دادن آماده کنند. سپس پادشاه به موبد موبدان امر می کرد که مردمانی را که امین ومطمئن هستند در مدخل قصر قرار دهند تا کسی از دخول متظالمان ممانعت نکند، و اعلام می نمود که هر کسی در این موقع مانع شود از اینکه مظلومی شکایت خود را عرض کند نسبت خدا و پادشاه مرتکب گناه عظیم شده است و از امان قانون محروم خواهد بود. پس آنگاه مردمان را وارد می کردند .نخست به شکایت شاکیانی که طرف آن شخص شاه بود رسیدگی می نمودند. پادشاه موبدان موبد و ایران دبیربد و نگاهبان کل آتشگده ها را احضار می کرد و سپس برمی خاست و از تخت فرود می آمد و پیش موبدان موبد به داوری به دوزانو می نشست و می گفت:
هیچ گناهی نیست نزد خدای تعالی بزرگتر از گناه پادشاهان و حق گذاردن پادشاهان، نعمت ایزد تعالی نگه داشتن رعیت است و دادن داد ایشان و دست ستمکاران را از ایشان کوتاه کردن.سپس چون پادشاه راه بیداد سپارد و زیردستان او خود را در خراب کردن آتشکده ها و شکافتن دخمه ها مجاز خواهند دانست و این عبارت را بر زبان جاری می کرد؛ من که بنده ناچیز بیش نیستم در برابر تو قرار گرفته ام چنانکه تو فردا در برابر خدا قرار خواهی گرفت اگر تو از جانب خدا نگاهداری، خدا نیز جانب تو نگاهدارد .اما اگر جانب داری از شاه کنی خدا تو را کیفر دهد. و موبد موبدان در پاسخ میگفت : اگرخدا سعادت بندگان خود را بخواهد ، بهترین مرد مملکت را برای آنها انتخاب می کند و اگر مشیت او تعلق گرفته باشد که منزلت پادشاه را بنمایاند کلماتی برزبان جاری می کند شبیه آن چه الان تو بر زبان راندی. سپس به دعوی رسیدگی می کردند. اگر حکم به قصورپادشاه صادر می شد بایستی جبران و تدارک کند و گرنه شاکی را حبس می کردند. و او را مجازاتی عبرت انگیز می نمودند. پس از ختم این عمل قضایی، پادشاه برمی خاست و به تفصیل خدا را شکر می کرد و ثنا می گفت .آنگاه مجدا تاج بر سر می نهاد و بر تخت می نشست و از شاکیان دیگر دعوت می کرد که شکایت خود را عرض کنند».(کریستنسن،۲۱۷:۱۳۸۴)
شاه اختیار عفو کردن نیز داشت و اصولا در مورد گناهکاران، باریافتن به پیشگاه پادشاه به معنی عفو یافتن از گناه بود. همانند دادخواهی ارمانیان از خسرو در شاهنامه .(فردوسی،۲۷۹:۱۳۷۴)
درواقع یکی از وظایف عمده پادشاه در بارهای عام و خاص گوش دادن به شکایات بود. به سخن دیگر در چشم مردم، بار محک سنجش عدالت پادشاه بوده است. پادشاهی که«فراخ بار» بود یعنی کراراً بار عام می داد در نظر مردم فرمانروایی عادل بود و آن پادشاهی که «تنگ بار» بود یعنی به ندرت بار عام می داد بیدادگر شمرده می شد. مثلا در مورد انوشیروان که به عادل بودن مشهور است.(فردوسی،۶۲۷:۱۳۷۴)
به دلیل همین اهمیت بود که اردشیر ساسانی می گفت؛ «شاه باید داد بسیار کند که داد، مایه همه خوبی هاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک اینست که داد نماند و چون پرچم سِتم به دیار قومی بجنبد شاهین داد با آن مقابله کند و آنرا پس زند».(مسعودی،۲۳۹،۲:۱۳۴۷)
در واقع نظام قضایی ساسانیان به شاهنشاه اختصاص داشت. و آیین آنها بر این بود که فرد گنهکار را ببخشند ولغزش های او را نادیده بگیرند. بجز اینکه آن فرد سه گناه را که هرگز در خور بخشیدن نبود را انجام داده باشد؛«نخست آنکه بد پادشاهان گوید و یا بد کشور جوید. دوم دزدیدن مال مردم یا به محارمشان چشم بد داشتن. سوم باز کردن اسرار مملکت ».(جاحظ،۱۷۶:۱۳۸۶)
اگر کسی در مراجع عدلیه محلی به حق خود نمی رسید می توانست به شاه مراجعه کند و به مقصود خود برسد. اما در اینجا مشکلی وجود داشت و آن دور بودن پادشاه و ازطرفی دیگرسختی به حضوررسیدن وی بود. خالق سیاست نامه راه حل پادشاهان را برای این مشکل را به این شکل بیان می کند که؛ «چنان خواندم در کتب پیشینیان که بیشتر از ملکان عجم دو کانی (صفَه) بلند بساختندی ، و بر پشت اسب بر آنجا بایستادندی، تا متظلمان که در صحرا گرد شده بودندی همه را بدیدندی و داد هر یک را بدادندی ».(نظام الملک،۱۲:۱۳۷۱) مع ذالک چنان که ذکر شد اکثر پادشاهان ایران در بعضی از مواقع مخصوص سوار اسب شده و بر بالایی می ایستادند و از آنجا همه جماعتی را که به دادخواهی و بار آمده بودند را می نگریستد، و به دعاوی آنها رسیدگی می کرده اند. و علت این کار این بوده است که؛ «چون پادشاه جایی نشیند و آنجا با دهلیز و دربند و پرده دار بود ، صاحب غرضان و ستمگاران، مظلومان را باز دارند و پیش پادشاه نگذارند».(کریستنسن،۲۱۷:۱۳۸۴) با این همه این احتمال کم نبود که درباریان و سالار بار دسیسه کنند و از بار یافتن بارخواهی یا دادخواهی جلوگیری نمایند. برای نمونه برطبق گفته فردوسی «سرگش» رئیس خنیاگران دربار خسرو پرویز سالار بار را با رشوه خرید تا از بار یافتن «باربد» جلوگیری کند.(فردوسی،۷۷۶:۱۳۷۴)
اما از سوی دیگر این مشکلات نیز بر کسانی که متولی داد دهی و قانون بودند پوشیده نبود و در رساله هایی که درباره امور کشورداری نوشته می شد به این مسائل توجه می شد. از جمله این نوشته ها چندین پند نامه است که به اردشیر و انوشیروان و بزرگمهر و بزرگان دیگر نسبت داده اند در یکی از آنها انوشیروان یکی از وظایف وزیر را در این می داند که اگر بارخواهی را به بارگاه او راه ندادند به او گزارش کند.
هر آنکس که آید بدین بارگه به بایسته کاری، نیابند راه
نباشم ز دستور هم داستان که بر من بپوشد چنین داستان .(همان:۶۲۷)
ویا همان داستان زیبایی که درباره دادگری انوشیروان شهرت دارد، که در اصل از همین ترس سازش درباریان در جلوگیری از باریافتن دادخواهان برخاسته است . بر طبق این داستان خسرو برای آن که کسی به بهانه ای از باریافتن اشخاص جلوگیری نکند، دستور داد که در جلوی بارگاه زنجیری بکشند که دست کودک هفت ساله نیز بدان برسد و بر آن زنجیر زنگ هایی ببندند تا هر بار خواهی که آن زنجیر را کشید زنگ ها به صدا در آیند و آواز آن به گوش شاه برسد. یک روز که زنگ ها به صدا در می آیند خسرو دو تن را می فرستد تا ببینند چه کسی به دادخواهی آمده است . آنها می روند و برمی گردند و می گویند که کسی نبود جز خری که بقصد خارش خود تن را به زنجیر می کشیده است. این سخن خسرو را قانع نمی کند و دستور می دهد بروند و درباره آن خر تحقیق کنند و در نهایت روشن می شود که آن خر متعلق به گازاری است که بیست سال از خر کار کشیده و اکنون که خر پیر شده او را از خانه خود رانده است . به دستور خسرو گازار را مجبور می کنند که تا خر زنده است از او نگهداری کند.(نظام الملک،۴۵:۱۳۷۱) گرچه روح این داستان بیشتر افسانه گون به نظر می رسد اما با همه این تفاسیر نوعی نگاه خاص به عدالت گری و گسترش آن در جامعه از سویی و از منظر دیگر نیاز کشور داری به گسترش آن، دارد که حتی دادگری نه تنها شامل تمام ابنای کشور بلکه برای تمام موجودات نیز بایستی اثر داشته باشد.که درواقع هدف پادشاه ازباردهی عام و توجه به سخن مردم و جلوگیری از بیدادگری و انجام این کارها این بود که «داد از بیدادگر بستاند، و انصاف بدهد و سخن رعیت به گوش خویش بشنود بی واسطه ، و چند قصه (عرض حال و نامه) که مهمتر بود باید که عرضه کنند و در هر یکی مثالی دهد، که چون این خبردرمملکت پراکنده شود که خداوند جهان، متظلمان و دادخواهان را، در هفته ای دو روز، پیش خویش می خواند و سخن ایشان می شنود ، همه ظالمان بشکوهند و دست کوتاه دارند و کس نیارد (جرات نکند) بیدادی کردن و دست درازی کردن از بیم عقوبت». (نظام الملک،۱۲:۱۳۷۱)
بار و آیین آن در ایران در دوره پس از اسلام
درآمد
همانطور که بیان شده نظام بار و تشریفات متعلق به آن در دوره پیش از اسلام اهمیت شایانی در ارکان مناسبات سیاسی و مشروعیتی و اقتصادی و قضائی و…. حکومت ایفا می نمود. پس پسندیده این بود که این آیین اصلی و مهم در مورد حکومت ها و سلسله های حکومتگر بعد از اسلام نیز پیاده شود. و با بررسی انجام شده مشخص خواهد شد که این آیین و تشریفات با اندکی تغییر ظاهری و عدم تغییر ماهوی در دوره اسلامی همچنان مورد استفاده خلفای اسلامی از یک سو و از طرفی دیگر خاندانهای حکومتگر ایرانی و غیرایرانی قرار گرفت. و اینطور می نمایاند که خلفای اسلامی خود را ناگزیر از به کارگیری این سنن و آیین پادشاهی می دیدند. تاریخ ایران در سیر طولانی خود در پس از اسلام شاهد تغییرات اساسی و بنیادین بود اما آنچه که در همه این حکومتها مشترک بود همین نظام و تشریفات نسبتاً یکسان باردهی بود.
خلفای اموی و نظام بار در این دوره
با گسترش و نفوذ اسلام به ایران همزمانی مشترکی بین تغییر حکومت و مذهب از سویی و از سوی دیگر نفوذ آیین و سنن سابق در دولتهای اسلامی بوجود آمد. به نحوی که آیین های دوره ساسانی در دوران اسلامی ایران نیز ادامه یافت چراکه آنها ساسانیان را سرمشق خود قرار دادند. زیرا ایرانیان دررسوم و آداب برسایرین سبقت و مزیت داشتند. بنا به گفته جاحظ؛ «..از قوانین مملکت داری و تدابیر کشوری و آداب پادشاهی و سیاست مدن و ملت پروری و برخورداری هر طبقه ازطبقات مردم و ایفاء به حفظ منافع آنها و صیانت حدود هریک ،آنچه آموخته ایم سراسر از ایرانیان فراگرفته وازآداب ایشان برخوردارشده ایم».(جاحظ،۹۳:۱۳۸۶) این استفاده از میراث ایرانیان و خصوصا ساسانیان وقتی بیشتر رخ می نمایاند که بدانیم تا مدتی از حکومت اسلامی حتی زبان فارسی زبان مرسوم اداری محسوب می شده است. به طوری که دفاتر جمع و خرج مالیات تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی که والی عراق بود، همچنان به زبان فارسی و با همان سبک و روش دفاتر قدیم ایران بود و از سویی تصدی آن را نیز ایرانیان بر عهده داشتند چرا که اعراب به فنون دفترداری و دیوان نویسی آشنا نبودند و یاد گرفتن آن را برای خود ناپسند و حقیر می دانستند. گویا فردی « صالح بن عبدالرحمان سیستانی » نامی که زیر دست «زادان فرخ» مسئول امور محاسباتی دیوان ، کار می کرد، آنرا از فارسی به عربی تغییر زبان داد.(ممتحن،۱۳۵۸،۱۷:۲)
پس از ظهور اسلام در زمان امویان نیز برخی از تشریفات بارایرانی در بین آنها نفوذ کرد. از جمله نشستن خلیفه در پشت پرده، گویا خلفای ابتدایی اموی در اجرای این رسم ایرانی همت می گماشتند و در بارهایی که می دادند خود را از دید بارخواهان مخفی می داشتند. چنانکه خلیفگان اول بنی امیه و خلیفگان اول بنی عباس در مقابل ندیمان خود نمایان نمی شدند.(اشپولر،۱۳۶۹،۲۴۱:۲) و « چنان روی داد که روزی از اسحاق بن ابراهیم پرسیدم آیا خلفای بنی امیه با ندیمان خود آشکار می نشستند و رامشگران را رو بروی خود می نشانیدند یا برسم ایرانیان از دیدارها نهان بودند و بمسافتی دورتر جلوس می داشتند؟ اسحاق پاسخ چنین گفت که معاویه، مروان، عبدالملک، ولید، سلیمان، هشام و مروان بن محمد را رسم برین بود که میان خود و ندیمان پرده حایل میکردند تا مستی خلیفه و آنچه از اوپدید می آید ازدیده ها نهان ماند. چه بسا که خلیفه از غایت خوشی و وجد منقلب می گردید و می جنبید و کف میزد و شانه خود را حرکت میداد و می رقصید و بسا آنکه برهنه می شد، و چون در پرده بود این جمله بر هیچکس معلوم نبود جز برکنیزان و خوبرویان که با او نشسته بودند و در این حرکات او شرکت می کردند».(جاحظ ،۴۲:۱۳۰۸) اما گویا این رسم در ادامه توسط سایر خلفای اموی چندان مورد توجه نبود و کمتر به آن توجه می شد.(همان:۴۴)
در این دوره در باره طبقات مردم تغییری رخ نداد تا اینکه زمان یزیدبن عبدالملک بخلافت رسید «یزید همه این قواعد را منسوخ کرد و فرومایگان را با گرانمایه گان بآمیخت و به منهیات و لغو چندان بپرداخت که ندیمان بر وی چیره شدند . چو ،او خود آیین کشور را ناچیز گرفت و بایشان اجازت داد تا در حضور وی مسخرگی کنند و بلودگی و هزل بپردازندو همچنان بگاه سخن با وی محاجه کنند».(همان:۴۲) اما از آنجایی که حکام عصر اموی کلا اعرابی بودند که بیشتر به فکر علایق عربها ی هم قبیله خود بودند، به نحوی که حتی اعضای سایر قبائل عرب که دشمن آنها بودند را تحت فشار می گذاشتند، به همین دلیل هنگامی که آنها بارعام داشتند ، و در ملأعام ظاهر می شدند، و همچنین در جلسات مشورتی با اشراف و بزرگان عرب که دربار اموی در دمشق تشکیل می شد و در هر دیدار عمومی دیگر، ایرانیان بسیار به ندرت منظور می شدند.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۲۸:۲)
عباسیان و نظام بار در این دوره
با آغاز حکومت عباسیان تشریفات بارمانند بسیاری دیگر از آیینهای ایران ساسانی در دستگاه خلافت راه یافت. بسیاری از خلفای عباسی خصوصا خلفای ابتدایی این سلسله خود را ازهمنشینی مستقیم با ندیمان و بارخواهان حفظ می کردند. و حتی در مجالس بزم خود سعی می کردند تا چشم سایرین به آنها نیافتد تا وجد آنان بر سایرین آشکار نشود. (جاحظ،۹۹:۱۳۸۶)
در بارگاه عباسی شغل پرده داری در دست گروه بزرگی بود که آنها را «حاجب » و رئیس آنها را «حاجب الحجّاب» می نامیدند. همانطور مردی را که به این مقام برمی گزیدند می بایست خوش چهره و خوش اندام ، ولی میانسال یا پیر می بود.(صابی،۵۳:۱۳۴۶) رئیس پرده داران خود از بزرگان بود و گاه به مقامات بزرگی می رسید. برای نمونه عبدلله بن طاهر پرده دار مأمون که در این شغل چهارصد غلام در فرمان داشت . فرزند همان طاهر بن حسین بنیانگذار سلسله طاهریان بود که خود سپس در خراسان به فروانروایی رسید.(۲۱۳-۲۳۰ ه.ق.) (گردیزی،۳۰۰:۱۳۶۳)
هنگام بار خلیفه جامه سیاهی بر تن می کرد و شمشیر پیامبر را می بست و کفش سرخی بپا می نمود و بر تخت بلندی بر بالشی از خز پوشیده به پارچه ارمنی تکیه می زد. خلیفه در دست چپ در میان دو بالش شمشیر دیگری هم می نهاد و قرآن عثمان را روبروی خود می گذاشت. در پشت خلیفه و اطراف اوغلامان سرایی با شمشیر و تبرزین و گرز، و خدمتکاران سقلابی یعنی روسی با بادبزن های زرین و سیمین می ایستادند.(صابی،۶۹:۱۳۴۶) هنگام بار حاجب الحجاب وارد می شد و زمین را می بوسید و سپس بارخواهان را به حضور خلیفه می برد.(همان:۵۷)
نخست ولیعهد یا فرزند خلیفه و پس از او وزیر وارد می شد. پرده داران وزیر را تا نزدیکی تخت خلیفه همراهی می کردند و سپس دور می شدند. وزیر زمین را می بوسید و اگر مفتخر می گشت دست خلیفه را هم می بوسید و سپس در جای خود در پنج ذرعی سمت راست تخت قرارمی گرفت. سپس سپهسالار وارد می شد و زمین را می بوسید ،و در سمت چپ تخت می ایستاد.«آنگاه اصحاب دواوین و نویسندگان و سپس سرداران که در پیشاپیش ایشان خلفای حاجبان اند به ترتیب مقام و دعوتشان می آیند. و در چپ و راست بر طبق رسمشان می ایستند آنگاه به بنی هاشم و به کسانیکه «دنیات»* [۱] پوشیده اند و نیز کسانی که متصدی کار نمازاند ندا داده می شود که که به نزدیک بساط بیایند و سلام بدهند و تک تک بیاستند. سپس قضاه خوانده می شوند. از میان آنها آنکه “قاضی القضاه"است پیش می رود و سپس کسی که قاضی حضرت (منظور نویسنده از حضرت پایتخت خلافت عباسی است یعنی بغداد)است. (صابی،۵۸:۱۳۴۶)
به گفته صابی هیج کس جز حاجب الحجاب و امیرالجیش حق نشستن نداشت (صابی،۶۳:۱۳۴۶) در این بین برای عالمان و فقیهان ارزش و منزلت خاصی در مراسم بار قائل بودند. و یکی از نشانه های احترام به علما این بود که در مقابل علمای مذهبی از جای برمی خیزیدند و یا آنان را با کلمات محترمانه ای مورد خطاب قرارمی دادند. و حتی علما اجازه داشتند در محضر بنشینند امری که فقط برای مشاوران مورد اعتماد مخصوص پیش می آمد.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۳۱:۲) و گاه اتفاق می افتاد که شخص خلیفه از ارادت خود به بنی هاشم سخن می گفت. به طوری که مسعودی نقل می کند «مهتدی بکار دین متمایل بود و عالمان را تقرب داد و فقیهان را منزلت افزود و به آنها نیکویی کرد. می گفت: ای بنی هاشم بگذارید تا من عمربن عبدالعزیز رفتار کنم».(مسعودی،۱۳۴۷،۵۹۰:۲) وشاید به خاطر همین تمایل به دین بود که مهتدی خلیفه عباسی برای رسیدگی به شکایات مردم به مظالم می نشست؛ «صالح بن علی هاشم گوید یک روز که مهتدی بر رسیدگی مظالم نشسته بود. حضور داشتم و دیدم که دسترسی بدو آسان بود و درباره شکایتها که بدو می شد نامه ها به اطراف می فرستاد و رفتار او را پسندیدم.»(مسعودی،۱۳۴۷،۵۹۱:۲)
پس از آنکه همه در جای خود قرار گرفتند اذن العام یعنی بار عام آغاز می گردید. و لشکریان وارد می شدند و در صحن وسیعی به نام «صحن السلام» یا « دارالسلام» یعنی «سرای بار یا بار گاه » (گویا یکی از مشهورترین صحن های دارالخلافه در بغداد بوده) و به علت وسعتی که داشت به مناسبتهای مختلف، جشنها و اعیاد و اجتماعات در آنجا برگزار می شده است. که جایی شبیه آپادانای تخت جمشید یا طاق کسری بیستون بوده و بارخواهان در میان دو طناب در صف می ایستادند.(صابی،۵۸:۱۳۴۶)
اگر بارخواه به موجبی مورد بی مهری خلیفه قرار گرفته بود او را در جایی پایین تر از مقام او، و گاه نزدیک به در سرای و حتی بر در سرای می نشاندند. چنان که وقتی مأمون فضل بن ربیع را که مورد بی مهری بود بار داد، او را نخست در جایی بر در سرای نشاندند تا مأمون او را به حضور طلبید.(بیهقی ،۷۰:۱۳۷۶) اگر بارخواه پادشاه و یا فرستاده پادشاهی بود تشریفات بار با شکوه بیشتری برگزار می شد. از این نمونه است باری که خلیفه مقتدر(۲۹۵-۳۲۰ ه.ق.) هنگام پذیرفتن فرستاده دربار بیزانس داد و بدان مناسبت کاخ را سخت بیاراستند.(همان:۱۰) در این دوره نیز بار با جزئیاتی همراه بود. بنا بر گزارش صابی رسم زمین بوسیدن در آغاز رسم .(همان:۲۱)
گاهی خلیفه دست خود را که در پوششی پوشانده بود برای تجلیل از بارخواه می داد که ببوسد. ولی سپس به جای آن ،آیین ایرانی زمین بوسیدن مرسوم گردید. نخست ولیعهد و فرزند خلیفه و بنی هاشم و قاضیان و فقها و زهاد و قراء، یعنی قرآن خوان ها از زمین بوسی و دست بوسی معاف بودند. ولی کم کم آنها نیز باید این رسم را رعایت می کردند، مگر سپاهیان و توده مردم که افتخار زمین بوسی را نداشتند.(همان جا)
گویا در دوره عباسیان بارخواهان می بایست همه جامه سیاه می پوشیدند، چون رنگ سیاه شعارعباسیان بود . که این نوع پوشش و نمادهای خاص تبلیغی آنها در نحوه پوشش بارخواه تأثیر مستقیم داشت. بنحوی که هیچ کس حق پوشیدن کفش سرخ که آنرا «لالک» می خواندند را نداشت.(این واژه فارسی است و درواقع نوعی کفش است) چرا که رنگ سرخ رنگ کفش خلیفه بود (صابی ،۵۵:۱۳۴۶) گویا استفاده و پوشیدن از لباس سفید نیز جایز نبوده است چنانکه صابی نقل می کند که «محمدبن عمربن یحیی علوی در روزگارشرف الدوله به سرای المطیع -رحمه الله علیه- وارد شد….ابن خیاط صاحب دیوان رسائل بود و حسن بن محمد بن نصر صاحب دیوان “خبر و برید” بود و همه جامه سیاه به تن داشتند مگر محمدبن عمرکه سفید پوشیده بود. مونس فضلی حاجب نزد ایشان آمد و به محمدبن عمر گفت: ای شریف این جامه ، جامه سرای خلافت نیست. و آمدن تو آمدن کسی که قصد باریافتن دارد نیست، وی گفت : مثل اینکه جامه سفید بنظرت خوش نیامد. گفت : آری…..محمدبن عمر به او گفت : ای حاجب مقصودت چیست؟ گفت مقصود این که تو این جامه را بدل کنی و بر طبق عادت رفتار کنی با جامه ای سیاه سیاه». (همان جا)
در مورد رنگ خاص لباس بارخواه صاحب سیاست نامه حکایت جالبی دارد ، مبنی بر اینکه رنگ سرخ بارخواه نمادی و سمبلی از فرد دادخواه بوده است؛ «شنودم که یکی از ملوک به گوش گرانتر بوده است . چنان اندیشیدکه کسانی که ترجمانی می کنند و حاجبان ، سخن متظلمان با او راست نگویند و او چون حال نداند چیزی فرماید که موافق آن کار نباشد. فرمود که متظلمان باید جامه سرخ پوشند. و هیچ کس دیگر سرخ نپوشد تا من ایشان را بشناسم . و این ملک بر پیلی نشستی و در صحرا بایستادی و هر که را با جامه سرخ دیدی بفرمودی تا جمله را گرد کردندی. پس به جایی خالی نشستی ، و ایشان را پیش آوردنی تا به آواز بلند حال خویش می گفتند و انصاف ایشان میدادی».(نظام الملک،۱۳:۱۳۷۱) اینکه دادخواه به هنگام دادخواهی ، جامه ای به رنگ یا جنس مخصوص بپوشد و به محل دادرسی برود مدتها در ایران رسم بوده است . گاهی نیز دادخواهان جامه ای خاص که گویا آن را جامه ای کاغذی می نامیدند در بر می کردند و به پای علم و نشانه ای که برای راهنمایی این جماعت بر پا می داشتند می رفتند. حافظ می گوید:
کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک رهنمونیم به پای علم داد نکرد.(شعار،۱۳:۱۳۷۱)
استفاده از این شیوه و سبک و سیاق شمایی از توجه به دادخواهی در مسئله بار را نوید می دهد. همانطور که سابق بر این گفته شد دلیل اهمیت آن به این سبب بود که حاکمان بایستی همیشه از احوال نزدیکان و درباریان و مردم تحت امر خود با خبر می بوده باشند. و از آنچه که براطرافیان و بر ملتشان می رسید باید آگاه می بودند. و اگر حاکمی از مردم خود غافل می بود و از آنچه می کردند آگاهی نداشت فقط به اسم، حاکم بوده است.(جاحظ،۲۱۹:۱۳۸۶)
هنگام بار کسی اجازه آب خوردن نداشت. (همان:۴۹) هنگام بیرون رفتن از نزد خلیفه می بایست مسافتی را به پشت بروند. و هیچ کس نمی بایست بی اجازه بار را ترک کند. برای خارج شدن از حضور پادشاهان آدابی را می بایست رعایت کنند.جاحظ در این مورد میگوید:«و چون پادشاهی با ندیمان و خواص خود نشیند، هیچکس از ایشان نباید بی هنگام از جای خود برخیزد. مگر آنکه بسیار لازم باشد. پس در چنین وقتی می باید برخیزد و به جای خود توقف کند تا شاه به وی نظر افکند. آنگاه تعظیمی کرده بیرون آید. و چون بار دیگر باز گردد باز هم به جای خود چندان توقف کند که شاه بدو نظر افکنده، اجازه جلوس دهد.(جاحظ،۹۲:۱۳۸۶)
در دربار خلفا عادت بر این بود که کسی را در پیشگاه خلیفه به کنیه صدا نکنند. مگر کسی که خلیفه او را به کنیه مشرف کرده باشد و چنین مرتبتی برای او بخشیده باشد.(همان:۱۶۶) و اگر اسم کسی با اسم خلیفه خلیفه یکی باشد نباید نام او را ببرند. آورده اند که سلیمان بن عبدالملک یک روز نشسته بود و به مردم بخشش می کرد جوانی زیبا از بنی عبس با اندامی درشت که دیدارش چشم را پر می کرد نزد او آمد. سلیمان پرسید نامت چیست ؟ گفت :سلیمان بن عبدالملک . وقتی اسمش با اسم او یکی درآمد از وی اعراض کرد ». (صابی،۴۲:۱۳۴۶) این مثال به خوبی روشن نمود که علت این همه توجه برای حفظ ارزشهای اخلاقی و تربتی نسبت به خلیفه که درواقع در نظر همان جانشینان پیامبر اکرم(ص) بودند، اجرا می شده است.
همچنین باریاب می بایست در حضور خلیفه از گفتن آنچه شنیدن آن ناخوشایند بود بپرهیزد و فال بد نزند. و سخنی نگوید که اگر چه راست باشد گزاف نماید و کسی در باور آن دچار تردید شود. در این مورد صابی در توضیح مطلب حکایت جالبی را نقل کرده است که موضوع را به خوبی ترسیم می کند «آورده اند که وزیری در یکی از شهرها که مردمش شترمرغ را نشنیده و ندیده بودند. برای پادشاه خویش از پرنده ای که آتش و آهن گداخته رامی خورد، یعنی نعامه ، سخن گفت و پادشاه سخن وی را دروغ شمرد و بعید دانست که وی در گفتارش راست گو باشد. وزیر از پیشگاه وی با ناراحتی بسیار،بحدی که نمی توانست سخن بگوید،بیرون رفت و از آنچه دیده بود سخت شکسته خاطر بود . مال بسیاری خرج کرد و زیان بسیاری متحمل شد و در طلب نعامه(شترمرغ) فرستاد تا بدان شهر بیاورند. و آنگاه که با زحمت بسیار چند نعامه بدانجا حمل کردند همه بجز یکی در راه تلف شدند. وزیر آن یکی را نزد پادشاه حاضر کرد و آهن و آتش هم فراهم آورد تا آن مرغ آتش خوار آنها را فرو بلعد. وقتی که پادشاه شادمانی وزیر را احساس کرد و دید که وی از گرفتاری نجات یافته و خشنود می نماید بدو گفت: نادانی تو امروز در نزد من بیشتر از جهل روزی است که آن ادعا را کردی زیرا بر خردمند شایسته نیست که از چیزی سخن بگوید که شنونده آن را منکرخواهد شد و در اثبات آن نیازمند این همه زحمت و دشواری و تحمل زیان می شود. اگر آن یکی هم در راه تلف شده بود دروغگویی تو محقق نمی شد؟ و سرمایه و رنجت بیهوده از بین نمی رفت ؟ اگر زیانت را از آنچه که گفتنش بی نیاز هستی نگاه می داشتی چنین گرفتاری برایت روی نمی داد».(همان:۲۵)
درباره همین موضوع داستانی نظیر همین داستان در کتاب قابوسنامه آمده است که نشان می دهد که نه تنها این گونه آیینها ، بلکه اصولا این گونه نگارش ، یعنی تجسم دادن مطلب بوسیله حکایت وخود این آیین ها دارای اهمیت خاص بوده که در کتابهای اخلاقی فصلی بدانها اختصاص داده شده است .و حتی برخی از خود این افسانه ها اخذ از سنت ادبی ایرانی در کتابهای ادبی و آیین خسروانی بوده است . عنصرالمعالی مولف قابوسنامه می نویسد که در شبی که او در مجلس بزم ابوالسوار پادشاه گنجه بود و هر کس از شگفتیهایی که دیده بود سخن می گفت ، او نیز نقل کرد که در یکی از روستاهای گرگان در راه چشمه ای که زنان از آن آب می برند کرم سبزی هست که اگر زنی هنگام بازگشت از چشمه پای بر آن کرم نهد، آبی که در کوزه دارد در دم بگندد و او ناچارباید آن آب را بریزد و دوباره برگردد و آب بردارد. ابوالسوار از شنیدن این سخن گزاف چهره در هم می کشد و چند روزی با عنصرالمعالی سرگرانی می کند. عنصرالمعالی پس از پی بردن به علت سرگرانی او فورا کسانی را از گنجه به گرگان می فرستد و آنها پس از چهارماه محضری را به امضای قاضی و بزرگان گرگان می آورند و گواه برر درستی آن قضیه پیش ابوالاسوار می نهد. ابوالاسوار پس از خواندن آن محضر لبخندی زده و به عنصرالمعالی می گوید :«من خود دانم که از چون تویی دروغ نیاید، خاصه پیش چون منی اما خود آن راست چه باید گفتن که چهار ماه روزگار باید و محضری به گوایی دویست معدل تا آن راست از تو قبول کنند».(عنصرالمعالی۲۹:۱۳۴۶)
در زمان عباسیان نیز بارخواه دارای هر مقامی که بود می بایست قبلا اجازه بارمی گرفت . گردیزی گزارش می کند که ، روزی که معتصم برادر مأمون بی موقع همراه چند غلام خود خواست به دیدن مأمون برود، عبدالله بن طاهر که حاجب مأمون بود او را راه نداده است «و معتصم را بر عبدالله خشم بود و سبب آن بود که اندران وقت که عبدالله حاجب مأمون بود روزی معتصم با قومی از غلامان خویش بدر مأمون آمد بی وقت . عبدالله گفت : این وقت سلام نیست با چندین غلام .معتصم او را گفت: ترا با چهارصد غلام شاید که برنشینی ، مرا با این مایه مردم نشاید برنشستن».(گردیزی ،۳۰۰:۱۳۶۳) جاحظ نیز در مورد پسر مأمون گزارشی مشابه دارد «گویند مأمون به سختی بیمار بود و آن بیماری پیوسته سخت تر شد. و زیادتی درد او را آتش به جان کرده بود و درین وقت یکی از پسران او دربان را گفت: خواهم پدر را ببینم و از حال وی آگاه شوم؛ دربان گفتش: ممکن نباشد مگر آنکه توانی وی را از جایی چون رخنه در بنگری چونان که تو را نبیند و او چنین کرد».(جاحظ،۱۳۸۶:۱۹۴) همچنین طبری گزارش می کند که برادر خلیفه هنگام اقامت خود در مرو در سال ۱۳۲ هجری به حاجب خود سالم سپرده بود که ابومسلم نیازی به گرفتن اجازه بار نیست و حتی می تواند با اسب درون حیاط کاخ گردد.ولی با این حال ابومسلم هربار در جلوی کاخ از اسب پائین می آمد و در دهلیز کاخ منتظر می نشست تا حاجب برای او اجازه بار بگیرد.(طبری،۱۳۷۵،۴۶۷۷:۱۱)
در وصفی که صابی از باری که خلیفه الطائع در سال ۳۶۷ هجری به منظور اعطای لقب «تاج المله» به عضد الدوله داده بود آورده است « در مورد عضدالدوله علاوه بر درفش سفیدی که مرسوم بود و به امیران لشکر می دادند ، درفش زربفت ویژه ولیعهدان نیز داده شد. وی علاوه بر “عضدالوله ” به “تاج المله ” نیز ملقب گردید. و در میان امیران نخستین کسی بود که دو لقب بدو داده شد».(صابی ،۷۲:۱۳۴۶) در این بار برخی از جزئیات دیگر از آیین بار در دربار عباسی و بوهیان روشن می گردد. در آن روز خلیفه جامه سیاه برتن ، کلاه بلندی بر سرو قصیب یا عصای خلافت را در دست داشت ، و شمشیر پیامبر را بر کمر آویخته بود. و بر بالشی از خز سیاه زرباف تکیه زده بود. پشت خلیفه غلامان بسیاری ایستاده بودند و برخی از آنها بادبزن در دست داشتند. به فرمان عضدالدوله بر ستونهای میان تالار پرده ای از دیبا در جلوی الطائع آویخته بودند. تا چشم هیچ کس پیش از عضدالدوله به خلیفه نیفتد. پرده داران خلیفه که بیست و هشت تن بودند همه سیاه پوشیده و شمشیر بسته بودند. و پرده داران عضدالوله از دو سوی ریسمان ها ایستاده بودند. در این هنگام دیلمیان و ترکان بدون سلاح وارد شدند. دیلمیان در سمت چپ و ترکان در سمت راست ایستادند».(صابی،۵۹:۱۳۴۶) همین شکل ایستادن در این دوره نشان از نوعی استحاله قدرت و نفوذ یافتن عناصر قدرت جدید در شالوده خلافت دارد و آن همانا تمایل یافتن خلفا به ترکان و در دست گرفتن مشاغل و مناصب برتر دربار بوسیله این افراد می باشد. چرا که همانطور که پیشتر ها نقل شد همواره سمت راست دربار بر سمت چپ آن رجحان و برتری داشته است. و در اینجا شاید بتوان این سبک ایستادن را اینگونه تعبیر کرد. و در ادامه «پس از آن اشراف و قاضیان وارد شدند و در صحن ایستادند.سپس پرده را برداشتند و چشم خلیفه به عضدالدوله افتاد. در اطراف و پشت عضدالدوله چند تن از مردان او قرارگرفته بودند. در این هنگام دو تن از سران پرده داران خلیفه به نامهای مونس و وصیف پیش عضدالدوله رفتند و به او گفتند زمین را ببوسد. پس از آن که عضدالدوله زمین را بوسید آن دو بازوهای او را گرفتند و او را نزد خلیفه بردند. و در آنجا عضدالدوله دو بار زمین را بوسید و چون در جلوی خلیفه رسید به زمین افتاد تا دست و پای خلیفه را ببوسد. و خلیفه دست راست خود را برای بوسیدن به سوی او دراز کرد و به او گفت که بر تختی که بر سمت راست خلیفه بود بنشیند.عضدالدوله نخست ننشست تا خلیفه او را سوگند دادو آنگاه عضدالدوله تخت را بوسید و نشست. سپس مراسم اعطای لقب و دادن خلعت و شمشیر و گذاشتن تاج بر سر عضدالدوله به عمل آمد. پس از پایان این مراسم عضدالدوله از خلیفه اجازه گرفت که از در «الدواری» بیرون رود تا ناچار نباشد که به پشت بیرون رود. چون او این کار را بدشگون می دانست. پس از آن عضدالدوله در سرای خلافت سوار بر اسب شد و جلوی چشم خلیفه از در سرای بیرون رفت.(همان جا)
از شرح بالا چنین بر می آید که به خاطر مقام عضدالدوله می بایست در برخی از مراسم بار تغییراتی می دادند. یکی از این تغییرات چشم پوشی کردن از رسم به پشت بیرون رفتن از نزد خلیفه بود. ولی برای آنکه عضدالدوله هنگام ترک بار به خلیفه نیز پشت نکرده باشد از در دیگری بیرون می رود. و یا استفاده از تخت در سمت راست خلیفه برای او که نشان از قدرت رو به فزونی عضدالدوله در منظر خلیفه و قدرت سیاسی آن ایام داشت.
با همه این تفاسیر گویا شرح پرده کشیدن به فرمان عضدالدوله که تا او نخستین کسی باشد که خلیفه را می بیند ، بدین ترتیب که صابی شرح داده است ناقص است. چون وقتی پرده را بر می داشتند همه خلیفه را می دیدند. گذشته از آن در تالار بار خلیفه پرده وجود داشت ، پس به چه سبب به فرمان عضدالدوله پرده کشیدند؟ و یا اینکه پرده داران عضدالدوله برای چه حضور داشتند؟ واقعیت باید چنین بوده باشد که خلیفه و عضدالدوله توافق کرده بودند که دو پرده بکشند. یکی میان خلیفه و عضدالدوله و دیگری میان عضدالدوله و دیگران و منظور از این کار این بود که پس از آن که پرده داران خلیفه پرده نخستین را برداشتند و عضدالدوله مراسمی را که بارخواه می بایست انجام دهد بجای آورد و در کنار خلیفه می نشست ، آنگاه پرده داران عضدالدوله پرده دوم ، یعنی پرده ای را که به فرمان عضدالدوله آویخته بودند کنار بزنند. تا بدین ترتیب هم صورت ظاهری خلافت برای خلیفه حفظ شده باشد و هم به مقام پادشاهی عضدالدوله لطمه ای وارد نشود . با این همه از گفتگوی کوتاهی که هنگام زمین بوسی عضدالدوله میان او و یکی از همراهان او بنام زیاربن شهر اکویه در می گیرد ، روشن می شود که همراهان عضدالدوله با زمین بوسی او موافق نبوده اند.«می گویند که زمین بوسیدن عضدالدوله در نظر زیاربن شهر اکویه بزرگ آمد و گفت: این خداست، عضدالدوله شنید و به عبدالعزیزبن یوسف گفت :به او بفهمان که خلیفه خداست در زمین ».(صابی،۶۰:۱۳۴۶)
بر طبق رسم ایرانی بارخواه می بایست یک بار زمین را ببوسد واینکار در ابتدا در دربار خلفا معمول نبود. اشپولر ذکر می کند که امویان و عباسیان متقدم، رسم بوسیدن پا را هنوز نمی شناختند، اما این رسم در ایران به زودی معمول شد که در مقابل سلطان ، قالی و یا زمین غیر مفروش را ببوسند. حتی وقتی که وی بر تخت نشسته باشد.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۳۱:۲) ولی بر طبق گزارش صابی عضدالدوله سه یا چهار بار و بر طبق گزارش ابن جوزی حتی دوازده بارزمین را بوسیده است و حتی بعد هم پای خلیفه را بوسیده است.گویا حقیقت امر این بوده است که عضدالدوله مطابق رسم یک بار زمین را و سپس دست راست خلیفه را و هنگام نشستن تخت را بوسیده است، و جز این هر چه در گزارش این مولفان است به منظور حفظ حیثیت خلیفه ای که در زمان عضدالدوله مقامش بیشتر از موبد موبدان زمان ساسانی نبود، از خود ساخته اند تا در عین حال احساسات ملی و مذهبی خویش را که در سراسر نوشته هایشان آشکار است تسلی داده باشند.( بوسه،۲۳۹:۱۳۸۵)
ولی شاید مهمترین تغییری که به خواست عضدالدوله در تشریفات بار داده بودند، این بود که عضدالدوله سواره درون سرای خلیفه گردد و سواره از آن خارج شود. بر طبق گزارش صابی هیچ کس حق نداشت که با اسب یا مسلح وارد کاخ گردد. (صابی ،۶۳:۱۳۴۶) این رسم چنان که پیش از این گفته شد از رسوم دربار ساسانی بود. ولی این رسمی بود که بنا به فرمان پادشاه و خلیفه گاه کسانی از اجرای آن مستثنی می شدند.عضدالدوله نیز که عنوان «شاهنشاه » را برای خود برگزیده بود و خود را عملا جانشین ساسانیان می دانست به خود این حق را می داد که سواره به کاخ خلیفه درآید و سواره از آنجا بیرون رود. اما خود عضدالدوله با تمام موقعیت خود اجازه نداشت به هر نقطه از کاخ خلیفه وارد بشود.(صابی،۶۶:۱۳۴۶)
در واقع گویا آنچه که به عنوان قواعد باردهی مجری بود می بایست بطور کامل اجرا شود. و در اجرای آن قصوری ایجاد نشود. و در صورت نقض این قواعد با شخص خاطی برخورد می شد. در این رابطه صابی گزارش می دهد که :« جدم گفت که : ابوالهیثم یک روز به سرای عضدالدوله وارد شد و عمامه اش را از سرش برداشت و در برابر خود گذاشت ، یکی از جاسوسان او را دید و آنچه را کرده بود نوشت. استاد دار بیرون آمد ، بر او سخت گرفت و دشنام داد و عمامه را برداشت و چندان بر سرش زد که پاره پاره شد و کسی را بر او گماشت و زندانیش کرد. سپس به عضدالدوله گوشزد شد که این مرد سرش داغ میشود و نمی تواند عمامه را بر سر نگهدارد. و این کار را برای آن انجام داده است نه از نا آگاهی از ادب خدمت».(همان:۵۷)گاهی اوقات فردی مورد بی مهری و خشم خلیفه واقع می شد. به همین سبب سایر مقامات دربار از جمله حاجب خلیفه می بایست در نحوه برخورد خود با شخص مورد نظر تجدید نظر می کردند و با او رفتاری می کردند که مانند دورانی که نظر خلیفه موافق او بود نباشد.(همان جا)
هدیه دادن و فرستادن آن به دربارخلیفه در واقع ارتباط بین حاکم با خلیفه و همچنین ارسال فرامین و خلعت های حکومت توسط فرستادگان انجام می شد. که حتی در این بخش از روابط که شکل دیپلماتیک به خود می گرفت ، سنتهای ساسانی در مقیاس وسیع اعتبار داشت.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۵۹:۲) در این زمان فرستاده گان حکومتی نسبت به وضع بی بندو بار و نا بسامان اعراب در دوره های قبل شکل منسجم تری به خود گرفت، بطوری که همزمان دو نفر یکی فردی پرتجربه و جهاندیده و دیگری نماینده ای از دیوان و یا کارکنان دربار به عنوان فرستاده حکومتی تعیین می شدند برای سفارت .(همان جا) آنچه که به نظر می رسد این است که سوای از ارتباط سیاسی بین پادشاهان و خلفا با یکدیگر، آنچه که در نهایت امر مورد توجه سلاطین و خلفا از بار دهی به سفرا بود ، این بود که از طریق این بار و مراسم و تشریفاتی که در بار برای فرستاده پادشاه دیگر استفاده می کردند، قدرت و اقتدار خود را نشان بدهند. در این مورد می توان به باردهی خلیفه مقتدر به سفیر روم در سال سیصد و پنج هجری اشاره کرد «چون به حیاط همگانی رسیدند ، پرده دار ایشان را در رواق آنجا نشانید ، تا انبوه مردان را در فراخنای خانه ببینند. پس آنان را به راهروی دراز در پشت رواقها برد تا به صحن بستان رسیدند. پس به سوی اطاق پذیرایی که وزیر در آن نشسته بود بردند، با فر و شکوه مجلس آراسته به فرشها و انبوه مردم ، دیدگاهی شگفت انگیز برابر خود یافتند.»(مسکویه،۱۰۹:۱۳۷۶)
در این بین یکی از این سنت ها که در جلب نظر دربار نقش ویژه ای داشت فرستادن هدایا بود.(همان:۱۶۰) گاهی این هدایا و پیشکشها در نتیجه گرفتن لقب و کنیه خاص به خلیفه و اطرافیان وی می دادند. اما گویا این رسم قبل از آن چندان رایج نبوده است «این کار پیشتر رایج نبود تنها به اطرافیان و حاشیه نشینان سرای چیزی داده می شد. اما با تغییر اوضاع و احوال و کم شدن مواد و اندک شدن اموال رسم بر این شد که مولی یا ملقب ( کسی که لقب گرفته یا ولایت یافته ایت ) در حدود امکان و تجمل خود پیشکشی هر چه بیشتر از مال و جامه و بوی خوش بهن خزانه تقدیم کند . و رسم است که به نویسندگان و پیرامونیان چیزی که مرسوم است هدیه کند».(صابی ،۷۵:۱۳۴۶) این هدایا به میزان توان و قدرت مالی فرستنده آن بستگی داشت به طوری که گویا در آغاز هدایای سلسله های کوچک محلی به خلفا کوچک بوده است .به طور مثال اسپاهبد طبرستان در سال ۱۴۸ه.ق سنگهای قیمتی و تولیدات داخلی سرزمین را پیشکش می کردند.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۶۵:۲) عضدالدوله حاکم قدرتمند آل بویه پس از آنکه در۳۶۷ه.ق لقب تاج المله را از خلیفه الطائع گرفت هدیه ای را روانه در بار خلیفه کرد که پنجاه باربر آن را حمل می کردند.(صابی،۷۶:۱۳۴۶) در واقع علاوه بر اسب ، شتر و فیل و حیوانات خانگی ، پارچه های لباس و مواد خوشبو و سکه های طلا و نقره در هدایا نقش مهمی را داشتند.(اشپولر،۱۳۶۹،۱۶۵:۲) این امر خود نشان از گوناگونی و تنوع نوع هدایا و پیشکش ها را دی این دوران نوید می دهد.
بار و آیین آن در حکومتهای ایران پس از اسلام
درآمد: با تسلط اعراب بر ایران، ایران و ایرانیان کج دار و مریز توانستند در عرصه سیاست و اداره حکومت خلفا نقش تأثیرگذاری را ایفا کنند. و حتی در مراحل بالاتر به مناصب مهم درباری نایل گردیدند. و برخی از خاندان های ایرانی گام را فراتر نهاده و در دل خلافت اسلامی حکومتی نیمه مستقل و گاه مستقل از حکومت مرکزی بغداد برای خود ایجاد کردند.در این قسمت تشریفات و نظامات درباری که متأثر از باردهی قدرت های سیاسی است مورد بررسی قرار می گیرد.
طاهریان و نظام بار در آن دوره
پس از آنکه عباسیان بسیاری از آیین های ایرانی را گرفتند، پذیرفتن آنها برای سلسله های ایرانی دوره اسلامی، دیگر حتی منع مذهبی هم نداشت و بدین ترتیب آیین بار پس از تبدیل برخی از اصطلاحات آن به عربی و ترکی و مغولی میان این سلسله ها رواج یافت. درواقع زوال استقلال ایران پایانی برای رسوم درباری نبود بلکه به عکس، این رسوم صرف نظر از دربار خلفا در سلسله های ایرانی در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری قمری به تدریج ظاهر شدند.(اشپولر،۱۶۱،۲:۱۳۶۹)
در مورد تشریفات بار در دربار طاهریان که درواقع نخستین سلسله ایرانی پس از اسلام به سر سلسلگی طاهربن حسین بود چندان اطلاعات بدست نمی آید. عبدالله بن طاهر (۲۱۳-۲۳۰ه.ق) سومین حاکم طاهری پیش از آن که امارت خراسان را بدست آورد مورد توجه مأمون بود و منصب مهمی در دربار مأمون داشت .او به عنوان حاجب مأمون جایگاه ویژه ای داشت. درواقع دوران وی دوران تثبیت حکومت طاهریان در خراسان به مرکزیت نیشابور محسوب می شود. عبدالله در نزد مأمون بسیار عزیز می نمود و بنا به گفته گردیزی قدرت او به قدری بود که زمانی که منصب حاجبی مأمون را بر عهده داشت چهارصد غلام تحت امر او بودند.(گردیزی،۳۰۰:۱۳۶۳) گویا عبدالله طاهر در دوره جانشین مأمون یعنی معتصم دچار خشم و بغض خلیفه قرار گرفت.(همان جا)
درمورد تشریفات بار در این دوره، درباره محمدبن طاهر (۲۴۸-۲۵۹) پنجمین و آخرین فرمانروای طاهری گزارش شده که وقتی یعقوب لیث از امیر بارخواست، حاجب امیر، او را بار نداد.(گردیزی،۷:۱۳۲۷) با این حال باید گفت که پس از طاهربن حسین جانشینان او اگر چه در چهارچوب محدود فرمانروایی خود الزاماً به بار هم می نشستند، ولی آن را بسیار ساده برگزار می کردند تا از هرگونه تشریفاتی که از آن بوی استقلال خواهی بدهد و در نزد عباسیان خاطره طاهربن حسین را زنده کند پرهیز کرده باشند.
راهنمای نگارش پایان نامه درباره : بار و آیین های درباری در ایران اسلامی با تکیه ...