در بحث تقریب بین ادیان عبدالعزیز کامل معتقد است: خاورمیانه منطقهای است که سه دین اسلام و مسیحیت ویهودیت از آن برخاستهاند و میتوان بین این ۳ دیانت حد مشترکی یافت که به آن تمسک جست، عبدالله غزالی در شرح معنای اسلام میگوید: اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر خدا و هر کس که این حالت تسلیم در او باشد مسلمان است خواه به دین محمد ایمان داشته باشد یا موسی یا دین عیسی یا صابئی باشد.
نویسندگان کتاب در خاتمه بار دیگر بر این مطلب تاکیدمیکنند این که غربیان و مستشرقان غربی بر اهمیت مکتب اعتزالی در تاریخ تفکر اسلام و احیای آن تاکید میکنند حتما نیت شری در سر میپرورانند و در صدد حمله به اصول شریعت اسلامی هستند و با شعار عقلگرایی و این که مکتب اعتزال طلایهدار عقلگرایی در اسلام هستند میخواهند مسلمانان را به پذیرش احکام عقلی مجبور کنند و با این ترفند از اهمیت نصوص دینی خصوصا قرآن و حدیث کاسته و زمینهساز شبهات اعتقادی در جامعه مسلمین باشند و به همین سبب وظیفه هر مسلمانی است که در برابر این تفکر ایستادگی نموده و از نشر افکار این گونه روشنفکران جلوگیری کند.[۱۸۸]
نویسنده کتاب «التطرف المسکوت عنه» در خصوص اهداف تفکر لیبرالی در کشور عربستان سعودی چنین می نویسد: این گروه در صدد احیای میراث و تفکر فلسفی اعتزالی هستند و قصد دارند تا آن را در قالب جدیدی که مردم را فریب دهد ارائه کنند تا مردم ناآگاه جذب آن افکار شوند.[۱۸۹]
کتاب «العصریون معتزله الیوم»
یوسف کمال نویسنده کتاب «العصریون معتزله الیوم»[۱۹۰] که آن را در سال ۱۹۸۶ به چاپ رسانیده است، یکی دیگر از افرادی است که جهت رد عقاید عقلگرایان و مدرنیستها در جهان عرب دست به کار شده و این گروه از اندیشمندان را با نام معتزله جدید معرفی نموده و افکار ایشان را مورد بررسی و نقد قرار می دهد که در اینجا بخشی از نظرات این نویسنده را ارائه میکنیم.
نویسنده در ابتدای کتاب چنین مینویسد: معتزله نوین مذهب و گروهی هستند که در ابتدای قرن حاضر پا به عرصه ظهور گذاشتند و در واقع احیا کننده افکار معتزله و خوارج هستند ؛ افرادی جاهطلب در عرصه تفکر و علم، بر آن شدند که با احیای این افکار نام خود را مطرح سازند و افکاری ارائه دهند که کسی قبل از ایشان چنین افکاری نداشته است. این گروه با به دست آوردن حمایت حاکمان و دستیابی به ثروت و مال توانستند افکار خود را گسترش دهند.
در ادامه نویسنده به بیان فلسفه این مکتب میپردازد و چنین مینویسد: فلسفه این مکتب بر اساس اصول ذیل قابل فهم است:
اجتهاد مطلق است و این اجتهاد مطلق مختص به زمان صحابه نمیشود و در هر زمانی میشود چنین اجتهاد مطلقی داشت و فقط مصلحت است که میتواند این اجتهاد را محدود کند، اگر چه این اجتهاد بر خلاف نص شرعی باشد، مانند تعطیل برخی از حدود توسط عمر و عدم تقسیم زمینهای فتح شده و لازم دانستن طلاق ثلاثه و… و از این اجتهادات نتیجه میگیرند که اجتهاد در حال پیشرفت و تغییر است و اجماع و قیاس را کنار میگذارند و با نام مصلحت فتاوایی میدهند که خلاف نصوص است.
ایشان ادعا میکنند که بر اساس نصوص قطعی فتوا میدهند، پس فقط قرآن و چند حدیث متواتر را قبول دارند و خبر واحد را قبول ندارند و در این مورد از روش معتزله پیروی میکنند.
استشهاد به حدیث نبوی که حضرت رسولاکرم«ص» روزی از جایی عبور مینمودند و گروهی را مشاهده کردند که در حال بارور کردن نخلها هستند پس به ایشان فرمودند شاید اگر این کار را هم انجام ندهید نتیجه لازم را دریابید، مسلمانان نخلها را بارور نکردند و نخلها ثمری ندادند و اصحاب جریان عدم به ثمر نشستن را به عرض پیامبر رساندند و پیامبر فرمودند: در امور دینی به من رجوع کنید و در امور دنیا، خودتان عالمتر از من هستید.
فقه اسلامی را ساخته و پرداخته فقهای اسلامی میدانند و میگویند همانگونه که غربیان قانون مدنی خود را نوشتند و فقها بر اثر تحقیق و مطالعه فقه را نگاشتهاند و در صدد اجرای آن برآمدند با این تفاوت که ادعای وکالت از سوی خدا را در این امر نمودند و به همین دلیل فقه را فقه وضعی نامیدهاند.
و خلاصه ادعاهای متجددان را چنین عنوان میکند:
عدم تقید به احکام فرعی شرعی وارد شده در سنت نبوی که این اصل را نشانه پیشرفت و باز بودن باب اجتهاد می دانند.
منابع و رفتارها تجدید میشوند، مثلا اگر تا دیروز می گفتیم شورا امروز میگوییم دموکراسی چرا که امروزه با فضای گستردهتری مواجه هستیم و همانگونه که نبیاکرم اسلام فرمودند ما به امور دنیای خود آگاهتر هستیم و یا آنگونه که امام ابوحنیفه گفته «هم رجال و نحن رجال» و در این زمان که دنیا بسیار پیشرفت کرده و متغیر است، باید خودمان برای امور دنیوی خود کاری بکنیم. و یا عبدالله العلایلی نویسنده دیگری میگوید قرآن برای ما کفایت میکند و سنت نبوی و اصحاب به کار ما نمیآید و یا وحیدالدین خان چنین مینویسد: بیان و تفسیر قرآن در قرنهای اخیر بسیار متحول شده و به فنی دقیق تبدیل شده است و نتیجهاش این شده که ما در برابر دین جدید قرار داریم که جای دین فطری ساده محمدی را گرفته است و اصطلاحات این دین جدید، اصطلاحات سنتی دین را نسخ نموده است.
در فصل اول در خصوص اهداف این مذهب جدید که با عنوان معتزله جدید نام برده است چنین مینویسد:
انکار فقه و از میان برداشتن اجماع.
باز کردن عرصه تفکر.
حمله به خلافت.
انکار جهاد.
آزادی زن و اختلاط زن و مرد و رفع حجاب.
مباح نمودن ربا.
ترویج سوسیالیسم و چپ گرایی و دموکراسی.
انتقاد از حدود شرعی.
تقریب بین ادیان.
اصلاح اساسی و بنیادین مدرسه سنتی.
البته به سبب این که نمونههای ارائه شده در این کتاب تا حدودی نزدیک به همان مثالهای کتاب گرایشهای عقلی جدید میباشد از تکرار آنهاخودداری نمودیم.
و در ادامه به بیان روشهای مدرسه تجددگرایی پرداخته و چنین مینویسد: معتزله نوین قیاس به احکام صدر اسلام را باطل میشمارند و اجماع را نفی میکنند و در احکام به عرف و عادات مردم زمان معاصر رجوع کرده و این عمل را با نام مصلحت توجیه میکنند، این همان پیشرفت و تغییر اصول فقه نزد آن ها ست که به این کار اجتهاد نوین میگویند،روشهای جلوهگری عقاید ایشان در خصوص معاملات مختلف است اما هدف همه این روشها یکی است و آن هم نادیده گرفتن سنت در معاملات میباشد که اقسام روشهای ایشان را به این شرح بیان میکند:
التزام به سنت تشریعی و عدم التزام به سنت غیر تشریعی .
التزام به نصوص تعبدی و عدم التزام به نصوص مصلحتی .
التزام به سنت تبلیغی پیامبر و عدم التزام به سنت ایشان در امور دنیوی .
تقسیم اجتهاد به اجتهاد الاهی که به صورت مستقیم از نصوص اخذ میشود و اجتهاد وضعی که از اجتهادات فقها حاصل میگردد .
تقسیم سنت به قطعی که لازم الاجرا است و ظنی غیر الزام آور در معاملات .
تقسیم اجتهاد به دو بخش که یکی مسائل ثابت شده ای است که نص یقینی برای آن وجود دارد و دیگری مسائل متغیر که نصی برای آنهاوجود ندارد .
تقسیم اجتهاد به قواعد عامهای که منصوص هستند و قواعد فرعی که تابع مصلحت میباشند.
تقسیم اسلام به دینی که دو بخش دارد، بخشی که منصوص است و بخش غیر منصوص.
تقسیم اسلام به مرحله مکی که شریعتی در آن وجود نداشته است و مدنی که استمرار مرحله اول بوده و شریعت در آن صادر میشود.
و جلوههای بروز این تفکر را این گونه بیان می کند:
سنت تشریعی و غیر تشریعی: نویسنده از قول احمد سلیم العوا در مجله «المسلم المعاصر» نقل میکند که چنین نیست که تمامی آنچه از رسول اکرم به ما رسیده سنت تشریعی لازم الاجرا باشد، بلکه چه بسا برخی از آنهااحکام جزیی هستند که بر اساس دلیل و شواهد موجود از طرف ایشان صادر شده و فقها امروزه در مورد آن مسائل می گویند که یک مساله جزیی بوده و عمومیت ندارد و یا برخی از آن احکام بر اساس مصالح صادر شدهاند که امروزه بر اثر تغییر مصالح آن احکام نیز تغییر میکند و باید بر اساس مصالح امروزی، حکم جدید صادر شود و ظن غالب این است که اکثر مسائلی که سول اکرم بیان نمودهاند در خصوص امور دنیوی است که از بحث عبادات و محرمات خارج است و شرعی نمیباشند.
نص تعبدی و نص دنیوی: به این معنا که معتزله جدید میگویند به چه دلیلی علمای معاصر تمام اوامر و نواهی نبی مکرم اسلام را به تعبدیات ارجاع میدهند در حالی که مربوط به امور دنیوی هستند، مانند رهن و اجاره و مساقات و… و اوامر ارشادی سیاسی ایشان که جنبه مصلحت را رعایت نموده اند و برای الزام آور نیستند و برای زمان ما باید مصالح جدید را مدنظر داشته باشد.
مذهب و نظام: به عقیده ایشان اقتصاد اسلامی از نظر مذهب، اقتصاد الاهی است اما از نظر نظام، وضعی است به این صورت که اصول اقتصاد اسلامی از نصوص قرآنی و سنت نبوی سیراب میشود و این نصوص شامل مواردی میگردد که گاهی جزیی و گاهی عام هستند و به همین سبب اسلام اجتهاد را لازم کرده تا بر اساس زمان و مکان احکام جدیدی صادر شوند.
سنت تبلیغی و سنت غیر تبلیغی: به نظر ایشان شریعت جزء ثابتی از احکام اسلامی است که ادله آن قطعی الورود و دلالت هستند و فقه تفسیر علما از این جزء ثابت است که به صورت مستقیم از این ادله اخذ میشود و اجتهادات ایشان در مواردی که نصی وجود ندارد و یا ترجیح حکمی بر حکم دیگر، اجتهادی انسانی است گاهی اوقات با هم تفاوت دارند و گاهی نیز با هم متفق هستند، پس در این موارد به بخش متغیر اسلام بازمیگردند.
الاهی و وصفی: به این معنا که فقط تشریعی را که از نصوص قطعی مانند قرآن و احادیث متواتر حاصل میشود را قانون الاهی می گویند و اجتهاد را به دلیل اعمال عقل در آن قانون وضعی میگویند.
ثابت و متغیر: با این مدعا که شریعت به طور تفصیلی بیان نشده مگر در مواردی که ثابت شدههستند و در امور متغیر کار را به عقل میسپارند و از اقوال ایشان است: وحی الاهی عامل ثابت مستمر است و عقل بشری عامل متغیر است.
قواعد عامه و امور فرعی: تلاش برای اثبات این که شریعت در خصوص معاملات حکم خاصی ندارد و فقط قواعد و اصول عامه ای را بیان نموده که به آن روح شریعت می گویند مانند: عدل و مصلحت و دفع ضرر و…
حکومت و قانون: به این معنا که ایشان ادعا میکنند که توده های مردم حق دارند تا برای زندگی دنیوی خویش تصمیم بگیرند و قانون وضع کنند و فرامین الاهی در این زمینه هیچ نقشی ندارند و حکومت در شریعت اسلام همان حکومت مدنی است که با نام ملت حکومت میکند و حکومت الاهی نمیباشد، و کسی جز پیامبر و نبی نمیتواند ادعای حکومت الاهی بنماید و پس از ایشان کسی حق چنین کاری را ندارد.
نظریه و حل: بر این اساس مدعی هستند که اسلام برای ما تمام اشیا و مسائل را به تفصیل بیان ننموده است، بلکه اصول کلی و قواعد خاصی را بیان کرده و باب اجتهاد را بعد از آن باز گذاشته تا بر اساس آن قواعد و اصول کلی احکامی را که برای زمان خود مناسب می ببینیم استخراج کرده و اجرا نماییم.
مکی و مدنی: از نظرات دیگر ایشان این است که با توجه به قرآن و این که قرآن هدف اسلام را حکومت عنوان ننموده و آن را در مرحله بعد از اسلام قرار داده و آن را به عنوان پاداشی برای مجاهدین اسلامی در نظر گرفته میتوان دریافت که هدف اسلام دعوت مردم به خدا و ایمان به آخرت بوده است اما احکام قضا و حکومت و… که در مرحله بعد نازل شده نشان دهنده فرعی بودن آنهاو نیز تابع بودن آنهااز زمان و مکان است و این سخن که اسلام را نظام اکمل و احسن برای زندگی معرفی میکند، ادعایی کلامی است که از علم کلام تجاوز نمیکند.
کتاب «موسوعه الرد على المذاهب الفکریه المعاصره»
البته در خصوص نظرات نومعتزلیان در خصوص فهم مقاصدی از دین موضعگیریهایی صورت گرفته که یکی از آنهارا که توسط علی ابن نایف در کتاب «موسوعه الرد على المذاهب الفکریه المعاصره»[۱۹۱] که بر روی کتابخانه و سایت «المکتبه الشامله» قابل دسترسی میباشد برای اطلاع در اینجا ذکر میکنم،علی ابن نایف معتقد است، فهم مقاصدی ازدین دعوت به جدایی دین و سیاست است و علاوه بر محدود کردن شریعت در پنج مقصد این ادراک مقاصدی به سکولاریسم می انجامد بلکه با روش مستقیم یا غیر مستقیم به سکولاریسم دعوت می کند. این مطلب تناقضی با گفتههای دیگران ندارد تا وقتی که ما خواهان حفظ روش خود هستیم، و مطالبی را از دیگران نقل میکنیم همانطوری که خالد محیی الدین که به حزب «تجمع» منسوب است و حسن حنفی و برخی دیگر گفتهاند «برادری در میهن و انقلاب و آزادی و…» است ؛ معنى این سخن به عبارت روشنتر این است که همانا اهداف شریعت اسلامی مانند شعارهای حزبی است که ممکن است توسط مکاتبی چون ناسیونالیسم، مارکسیسم، لیبرالیسم و یا اسلام گرایان تحقق یابد و همه این گروهها در تحقق اهداف مساوی هستند یعنی ایمان به خدا و اسلام برای تحقق اهداف شرع مقدس ضروری نیست و ممکن است کسی این شرایط را نداشته باشد و بتواند مقاصد شریعت را تحقق بخشد ؛ من متوجه نمیشوم این مساله که با مسلمان کردن مارکسیستها و لیبرالها و ناسونالیستها یا برعکس کردن مسلمانی یا چیز دیگری محقق میشود همانا تبدیل اسلام به شعارهای حزبی و عامه پسند است و مانند این است که هدف مانند نشانهای است که ممکن است در هر گرایشی یافت شود.
و در ضمن اضافه میکند فهم مقاصدی نفی مقاصد شریعت است و همانا فهم مقاصدی از دین علاوه بر محدود نمودن شریعت و دعوت به سکولاریسم لازمه دیگری نیز دارد و آن الغای شریعت است که به صورت منطقی به این نتیجه میرسند. چون اهداف شریعت که فهم اصلاحطلبانه برای اسلام محدود میکند چیزی است که هیچ گروه و حزبی آن را انکار نمیکند پس تمام احزاب جامعه را به سوی آزادی و عدالت و پیشرفت دعوت کرده و ادعا دارند که با ظلم و عقبماندگی مبارزه میکنند. معنای فهم مقاصدی با زبان دیگر این است: وقتی میخواهیم به نتیجه برسیم نتیجهای جز این نخواهیم یافت، شریعت چیز جدیدی برای ما نمیآورد.مبانی و اصول و شعارهای حزبی تماما در کتابهای فلاسفه و قدما و دانشمندان معاصر شرح داده شده پس چه انگیزهای برای نزول وحی باقی میماند؟ و آیا منظور شارع مقدس از وحی صرف تکرار بوده یا اقرار به آنچه عقل به آن رسیده بوده است ؟ یعنی تایید آنچه که انسان به آن رسیده است ؟ و این همان چیزی است که حنفی به صورت ضمنی و گاهی به صورت صریح بیان نموده است.
اگر مساله این گونه باشد ما به این نتیجه میرسیم: وحی فقط به سبب اقتضای زمان بوده و بر اعراب بدوی، قبل از متمدن شدن نازل شده، بنابراین فقط متناسب با اعراب بدویمیباشد و صلاحیت هدایت انسان متمدن را ندارد و این احتمال بهترین احتمال است.
و یا این که نزول وحی عبث و باطل بوده چرا که مطلب جدیدی برای عرضه نیاورده است، و اگر هم چیز جدیدی داشته، برای عصر نزول وحی بوده و ما ملزم به پیروی از آن نمی باشیم و فقط اهداف و نیات شارع را می توانیم پیگیری کنیم. بنابراین متوجه میشویم که فهم مقاصدی از شریعت همانگونه که چپ اسلامی تبیین میکنند همانا نفی اهداف شریعت است. آیا هدف شریعت این است که احکامش را نسخ کنیم و آنهارا تعطیل کرده و از کنار آنهاگذر کنیم آنهم به نام فهم مقاصدی یعنی به اسم پیشرفت دائمی با برترین روش !!؟
امام شاطبی میگوید:«عامه بدعتگذاران معتقد به حسن و قبح عقلی هستند و حسن و قبح عقلی عمود و اصل اساسی آنهاست که شرع را بر روی آن بنا میکنند و این اصل جلودار ایشان در فرقههای گوناگون است و ایشان هیچ گاه عقل را متهم نمیکنند لکن ادله شرعیه را اگر ظاهراً با عقل موافق نباشد رد میکنند تا جایی که بسیاری از ادله شرعیه را مردود میدانند هر چیزی که عقل به آن حکم میکند درست نمیباشد به دلیل این که امروز به چیزی حکم میکند و فردا نظر دیگری ارائه میکند در حالی که اگر حکم عقل درست میبود خود عقل به تنهایی برای معاد و زندگی دنیوی انسان کافی بود و فرستادن پیامبران عبث و بیمفهوم مینمود درحالی که همه این مطالب باطل است.
راهنمای نگارش پایان نامه و مقاله درباره اندیشهها و گرایش های اعتزالی نوین در اهل سنت۸۸- فایل ۶