آرایه‌های ادبیروزن دل اضافه‌ی استعاری است. روز و روزن جناس زاید ساخته‌اند.
۹۱ - ســایــه‌ی خـود هــم نبینـم تـــا زیــم
آن‌چنـــان چشـــم از جــهان دربستــه‌ام
معنی و مفهومچنان چشم بر جهان بسته‌ام و امیدی بدان ندارم که تا آخر عمر، دوست ندارم سایه خود را که نزدیک‌ترین چیز به من است، ببینم.
۹۲ - تــا دم مــن گــوش مــن هــم نشــنود
ســـوی لـــب راه فغــــان دربستـــه‌ام
معنی و مفهومبرای این که گوشم صدای ناله‌ام را نشنود، دهانم را بسته‌ام و ناله نمی‌کنم .
دانلود پایان نامه
۹۳ - تــا نیــایــد غـور ایــن غـم‌هــا پـدیـد
گــریـــه را راه از نهـــــان دربستــــه‌ام
واژگانغور: قعر هر چیز. (معین)
معنی و مفهومبرای آن‌که عمق غم‌هایم آشکار نشود، راه گریه را از درون بسته‌ام و گریه نمی‌کنم.
آرایه‌های ادبیغم در استعاره‌ی مکنیه دارای غور و عمق پنداشته شده است. راه و را جناس زاید دارند.
۹۴ - هـر چـه خواهــد چرخ، گـو می‌کـن ز جور
کــز مــکن گفتـــن، زبـــان دربستـــه‌ام
معنی و مفهومبه آسمان بگو هر چه می‌خواهد بکند. من از این که بخواهم به او بگویم ستم مکن، زبان بسته‌ام.
آرایه‌های ادبیآسمان به فرد ستمگری مانند شده است که پیوسته ستم می‌کند.
۹۵ - راز مــرغـــان را ســلیمانــی نمــانــد
پیــش دیـــوان ز آن دهـــان دربستــه‌ام
معنی و مفهومدیگر سلیمان نیست تا راز زبان مرغان را درک کند؛ به همین دلیل است که من نزد این مردمان دیو سیرت، زبان دربسته‌ام و سخن نمی‌گویم.
آرایه‌های ادبیدیو، سلیمان و مرغان با هم تناسب دارند. بیت تلمیح به زندگی سلیمان دارد. شاعر در تشبیه مضمر خود را به مرغ تشبیه کرده که کسی قادر به درک سخن او نیست.
۹۶ - بــر زبــانـم مُــهر، مـردان کــرده‌انــد
همچــو طفــلان گفـــت از آن دربستــه‌ام
واژگانمُهر: آلتی از سنگ، فلز، عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آن‌ها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه‌ای را وارونه کنده باشند. (دهخدا)
معنی و مفهوممردان روزگار، به دهان من مهر زده‌اند تا دیگر سخن نگویم، به همین دلیل است که چون کودکان زبان از سخن گفتن فروبسته‌ام.
۹۷ - خـاک در لـب کــرد خــاقــانی و گــفت
دُر فـــروشـــی را دکــــان دربستـــه‌ام
معنی و مفهومخاقانی بر لب خود خاک ریخت و گفت: این دهانم را که با سخنان گران سنگش به دکان دُر فروشی می‌ماند، گل گرفته‌ام تا دیگر سخن دُر مانند نگوید.
آرایه‌های ادبیدُر استعاره از سخن است. دهان خاقانی به دکان دُر فروشی مانند شده است. خاک در لب کردن کنایه از اظهار پشیمانی کردن است.
۹۸ - همــت از کـــار جهـــان بـــرداشتـــه
دل بـــه شـــاه شـــه نشـان دربستــه‌ام
معنی و مفهوممن تمام امور جهان را رها کرده‌ام و به شاه اخستان که شاهان را بر تخت می‌نشاند، دل بسته‌ام و فقط به او امیدوارم.
۹۹ - کمتــرین اِقــطاع ســگبانــان اوســت
قنـدهــار و قِیـروان در شـرق و غــرب
واژگاناِقطاع: بخشیدن ملک یا قطعه زمینی به کسی که از در آمد آن زندگانی گذراند. (معین )توضیحات. قندهار: نام شهری از خراسان که اکنون در تصرّف افغان‌هاست. (ناظم) قیروان: شهری است بزرگ که در زمان معاویه بن ابی سفیان به صورت شهر درآمده است. (دهخدا )توضیحات.
معنی و مفهومشاه اخستان، آن کسی است که کمترین چیزی که به عنوان تیول و منبع درآمد، به خدمت‌گزاران دون پایه‌ی خود می‌بخشد سرزمین‌های بزرگ قندهار در مشرق و قیروان در مغرب است.
آرایه‌های ادبیدر مورد بخشندگی ممدوح اغراق به کار رفته است.
توضیحات :
اِقطاعپاره زمینی بوده است که پادشاه یا خلیفه به عنوان تیول از راه مرحمت به کسی وا می‌گذاشته است تا از حاصل آن به نفع خود بهره بردارد و آن را اداره کند. کسی را که چنین زمینی به او واگذار می‌شد و مأمور اداره‌ی آن بود «مقطع» می‌خوانده‌اند… . اِقطاع را از دوره‌ی مغول به بعد تیول و سیورغال گفته‌اند. (شمیسا، ۱۳۸۷: ۱۲۳)
قندهارشهری است در افغانستان، کرسی ولایت قندهار و دومین شهر عمده‌ی افغانستان، در جنوب افغانستان در ۵۱۰ کیلومتری جنوب‌غربی کابل واقع است، یکی از دو شهر بزرگ پتهانا و مرکز زبان پشتو است، مرکز شهر جدید در غرب شهر پر جمعیّت و کهنه است که احمد شاه درانی به عنوان پایتخت خود بنا نهاد. قندهار موقعیّت سوق الجیشی دارد و مشرف بر جاده‌ی هرات به شبه قاره‌ی هند است. (دزفولیان، ۱۳۸۷: ۱۱۳۲)
قیروانشهری در تونس،کرسی ولایت قیروان، در۶۱۰ کیلومتری غرب و جنوب غربی سوس و ۱۵۶ کیلومتری جنوب تونس، یکی از شهرهای مقدّس اسلام که به سبب مساجد جامعش مشهور است. در دشتی آبرفتی نیمه بیابانی قرار دارد. قالی بافی آن مهم آست… . قیروان در سال ۵۵ ﻫ . ش = ۶۷۰ میلادی توسط عقبه بن نافع به عنوان پایگاه عملیّات جنگی و مخزن اسلحه جهت ارعاب بربرها تأسیس شد. (همان :۱۱۴۲)
بند هشتم:
کلمات قافیهجهان، دهان، نشان و …
حروف اصلی قافیها ن
حرف روین
حروف الحاقیندارد
ردیفمی‌خواندش
۱۰۰ - گــر جهـان، شـاه جهـان مـی‌خــوانـدش
آســمان هـــم آســـمان مـی‌خــوانـدش
معنی و مفهوماگر جهان، شاه اخستان را شاه جهان می‌خواند آسمان نیز او را آسمان صدا می زند (او در جلال و بزرگی به منزله‌ی آسمانی برای آسمان است).
آرایه‌های ادبیجهان و آسمان آرایه‌ی تکرار به وجود آورده‌اند.
۱۰۱ - مفــخر اول بشــر خـوانـش کــه دهـــر
مهــدی آخــر زمـــان مــی‌خــوانــدش

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...