بسیاری اوقات گرفتار حکام ظلم و جور بوده اند،و در حال شدّت تقیّه و خوف به سر می برده اند. البته خوف از برای مذهب داشتند.نه برای خودشان،و این مطلب در بررسی روایات همیشه مورد نظر است.
حکام جور هم همیشه از ائمه ♣ وحشت داشتند. آن ها می دانستند که اگر به ائمه ♣ فرصت بدهند قیام خواهند کرد،و زندگی توأم با عشرت و هوس بازی را بر آن ها حرام خواهند کرد.[۳۷]
ج) تمایز تقیّه با نفاق و دورغگویی
یکی از مهمترین اشکال تقیّه بر علیه شیعه این است که تقیّه با نفاق یا تقیّه با دروغ فرقی ندارد.
موضوع اشکال تراشی برای تقیّهی شیعه و ایراد اتهامهایی از قبیل نفاق و دروغگویی، مسالهی تازهای نیست و از دیر باز با آن آشنا هستیم برای نمونه ابن تیمیه(متوفای ۷۲۸ ھ) گفته است:
و امّا الرافضه فأصل بدعتهم عن زندقه و الحاد. و تعمّد الکذب کثیر فیهم و هم یُقرّون بذلک حیث یقولون دیننا التقیّه و هو ان یقول احدهم بلسانه خلاف ما فی قلبه و هذا هو الکذب و النفاق[۳۸]
اما رافضه اساس و سرمنشأ آنها از زندقه و الحاد است. دروغگویی عمدی در میان آنها فراوان دیده میشود، خود آنها به این مسأله اعتراف کرده و گفتهاند که تقیّه دین ما است. تقیّه این است که شخصی با زبان چیزی را بگوید که در قلب خلاف آن را اعتقاد دارد و این همان دروغگویی و نفاق است.
وی در جایی دیگری میگوید:
علامه النّفاق و اسبابه لیست فی احد من اصناف الامه اظهر منها فی الرافضه حتّی یوجد فیهم من النّفاق الغلیظ الظاهر مالایوجد فی غیرهم و شعار دینهم التقیّه هی ان یقول بلسانه ما لیس فی قلبه و هذا علامه النّفاق[۳۹]
نشانهها و اسباب نفاق، روشنتر از آنچه در میان شیعیان وجود دارد، در میان دیگر گروههای مسلمانان نیست، نفاق شدیدی که در میان آنها آشکار است. در دیگران دیده نمیشود. شعار آنها تقیّه است، یعنی با زبان چیزی گفته شود که در قلب به آن اعتقاد ندارد. و این از نشانههای نفاق است.
برای این که تمایز این دو بحث کاملا روشن شود باید تعریف درستی از هر کدام ارائه دهیم:
تعریف نفاق
نفاق به کسر نون، از کلمه «نَفِقَ» گرفته شده و مصدر باب فعال (مفاعله) است. به کسی که این عمل (نفاق) را انجام دهد، منافق میگویند، و منافق کسی است که در باطن کافر و در ظاهر مسلمان است.[۴۰]
و به عبارت دیگر منافق به کسی گفته میشود که کفرش را در باطن پنهان کند و به ظاهر ایمان داشته باشد.
منافق یک اصطلاح قرآنی است و تبیین آن به دلخواه ما نیست، منافق در قرآن دارای اصطلاح خاصی است. و خدا آن را چنین معرفی میکند.
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُواْ نَشهْدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشهْدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُون[۴۱]
هنگامى که منافقان نزد تو آیند مىگویند: «ما شهادت مىدهیم که یقیناً تو رسول خدایى!» خداوند مىداند که تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مىدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).
نفاق به اصطلاح قرآن نیز شامل کسی میشود که کفرش را در باطن پنهان کند و به ظاهر ایمان داشته باشد.
نفاق درست نقطه مقابل تقیّه است زیرا منافق در باطن به مبانی اسلام اعتقاد ندارد یا در آن تردید دارد و متزلزل است. ولی در میان اهل اسلام اظهار اسلام میکند، و حال آنکه تقیّه یک اصل واقعی عقلایی است و قرآن نیز آن را صحیح دانسته و در ماجرای عمار یاسر پیامبر ☺ رفتار او را در برابر کفار تأیید کرد. «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان»[۴۲]
معنای تقیّه
همانطور که در بحث لغوی و اصطلاحی تقیّه گذشت واژه تقیّه به معنای صیانت و خود نگهداری است. و در اصطلاح باز نگهداشتن دیگری از ضرر رساندن، به وسیلهی موافقت با او در گفتار یا کرداری مخالف حق است.
در تقیّه شخص مؤمن هنگام احساس خطر و خوف از نفس و مال و آبروی خود اکراهاً نشانههای کفر و معصیت را از خود بروز میدهد در قلب و دل خود ایمان و اعتقاد به مذهب حق را حفظ میکند و این کار نه تنها نفاق و دروغگویی نیست بلکه درست مقابل آن است. برونداد این دو مفهوم اگر چه وجه مشترک و واحدی دارند و در هر دو، این چنین است که واقعیت سخن یا عمل شخص با حقیقت آن، دوتاست. اما پس از دقت و توجه در ساخت و ساز و ماهیت هر کدام در مییابیم که این دو مفهوم مغایر و متضاد با یکدیگرند. تقیّه از بار مثبت و نفاق و دروغ از بار منفی مایه گرفته است.
«فاضل مقداد» در کنز العرفان در بحث تقیّه مینویسد:
« مخالفین مذهب امامیه احتجاج کردهاند که تقیّه نوعی نفاق است، زیرا هر دو در مستور داشتن امری، و ابراز و اظهار خلاف آن امر، به خاطر دفع ضرر و زیان، مشترکند. و از سویی، چون نفاق حرام است، پس تقیّه حرام خواهد بود و اینکه اگر تقیّه جایز باشد، برای پیامبران هم باید جایز باشد که از روی تقیّه تظاهر به کلمه کفر کنند، چنین چیزی محال است، چون لازمه آن اظهار کلمه کفر از جانب انبیاست که با ملزوم آن یعنی جایز بودن تقیّه همخوانی ندارد.
ایشان در جواب میفرماید:
نفاق، مخفی داشتن کفر است، یعنی در واقع، شخص ملحد است. و در ضمیرش اعتقادی به اسلام ندارد. چنین چیزی در اسلام حرام است. ولی تقیّه مخفی داشتن ایمان درونی است، در حالی که فرد واقعا معتقد و مؤمن به اسلام است. و چنین امری از نظر اسلام غیر قابل رد، بلکه جایز و واجب شمرده شده است. پس این دو معنا جدای از هم هستند.
دیگر این که عدم جواز اظهار به کلمهی کفر، توسط پیامبران، به دلیل اجماع خارج شده است، زیرا در صورت جواز، فاتحهی دین اسلام به کلی خوانده میشد. و همچنین اگر چنین چیزی جایز باشد، بهترین فرصت برای پیامبران در اوایل دعوت، که دشمنان و مخالفان دین در اکثریت بودند، میتوانستند انکار ایمان و دعوی کفر کنند و حال آنکه هرگز چنین اتفاقی رخ نداده است.[۴۳]
تفاوت تقیّه با دروغ
در باب تفاوت تقیّه با دروغ هم لازم به ذکر است که دروغ از اوصاف خبر است و تقیّه خبر نیست و حقیقت آن با حقیقت خبر متفاوت است. دروغ مطابق نبودن با واقع است اما تقیّه موافق با وظیفه مکلّف و حکم ثانوی است هرچند مخالف با حکم اولی باشد.
حکم اوّلی و ثانوی
حکم اولی: بر اساس تعریف مشهور فقها، حکمی است که در موضوع آن عروض حالتی خاص مانند اکراه، اضطرار، تقیّه، ضرر، عسر و حرج و… اخذ نشده باشد.
و حکم ثانوی آن است که در موضوع آن عروض این قبیل حالتها دخیل باشد.
به عنوان مثال وقتی که گفته میشود «روزه بر هر مکلّفی واجب است» وجوب، حکم اوّلی است که به طبیعت روزه تعلّق گرفته و در موضوع تکلیف ( شخص مکلّف) هیچ یک از عناوین ثانوی اخذ نشده است. ولی اگر روزه موجب ضرر باشد. یعنی به عنوان ضرر بر متعلّق حکم شرعی عارض شود. حکم اولی وجوب به حکم ثانوی تحریم مبدّل میشود.[۴۴]
در رابطه با تقیّه نیز هر گاه شرایط تقیّه تحقق یابد، مکلّف به سبب امر اضطراری، به آن مأمور میشود، و امر اضطراری امر واقعی ثانوی است.
اما این جواب به نظر کافی نمیرسد زیرا اولا: اشکال در مورد تقیّهای است که انسان گاهی مجبور به دروغگویی میشود، نه درباره امر به تقیّه که آن را امری اضطراری بدانیم و الا واضح است که امر به تقیّه مانند دیگر اوامر انشاء است و صدق و کذب در آن راه ندارد.
بنابراین بهتر است جواز شبهه را اینچنین بیان کنیم:
این شبهه از یک صغرا و یک کبرا تشکیل شده بود.
صغرای این قضیه یعنی «تقیّه نوعی دروغگویی است» در همهی موارد مصداق ندارد، زیرا تقیّهی اخفایی و کتمانی یعنی سکوت از بیان واقعیّت و عدم اظهار آن را نمیتوانیم متّصف به کذب کنیم و مصداق این صغرا فقط در موارد تقیّه اظهاری میباشد، یعنی اظهار خلاف واقع آن هم در صورتی که توریه ننماید، پس در موارد کمی از تقیّه، کذب مصداق پیدا میکند.
در جواب کبرا: یعنی دروغگویی قبیح است نیز گفتنی است این چنین نیست که دروغگویی در همهی موارد قبیح باشد، زیرا عنوان مختلف را هر گاه نسبت به حسن و قبح بسنجیم، ممکن است یکی از سه حالت زیر را پیدا کند:
-
- یا این که آن عنوان علّت تامه برای حسن یا قبح است مثل حسن عدل و قبح ظلم که عدل همیشه حَسَن و ظلم همیشه قبیح است. این نوع حسن و قبح را ذاتی مینامند.
-
- آن عنوان اقتضای حُسن و یا قبح را به خودی خود دارد، به شرطی که عنوانی دیگر که باعث تغییر این اقتضا شود، بر آن صدق نکند، مثلا زدن یتیم به خودی خود اقتضای قبیح بودن را دارد، اما اگر عنوان تأدیب بر آن صدق کرد، از قبح خارج میشود و یا احترام به دوست به خودی خود حَسَن است، اما اگر موجب ظلم به فردی دیگر شود، قبیح خواهد بود. این نوع حسن و قبح را عَرَضی مینامند.
-
- خود عنوان نسبت به حسن و قبح متساوی الطرفین است، و متّصف شدنش به حسن و قبح بستگی به شرایط مختلف دارد، مانند زدن که اگر برای تأدیب باشد، حَسَن و اگر ارضای میل سادیسمی باشد، قبیح و اگر زدن موجود بیروح باشد، نه حسن و نه قبیح خواهد بود.[۴۵]
در اینجا در صورتی میتوانیم بگوییم دروغگویی همیشه قبیح است که آن را از عناوین قسم اوّل بدانیم، در حالی که چنین نیست و همهی عقلا آن را از عناوین قسم دوم میدانند که هرگاه با مصلحتی مهمتر در تزاحم باشد، آن را قبیح به شمار نمیآورند، مثلا اگر کسی با دروغ گفتن باعث جلوگیری از ریخته شدن خون عدّهای شود، مسلّما این دروغگویی از سوی عقلا تجویز میشود، لذا گفتهاند: «دروغ مصلحت آمیز به زراست فتنهانگیز».[۴۶] پس اگر انسان بتواند به وسیلهی دروغ گفتن جان یا مال یا عِرض خود را حفظ کند، مسلّما این بر راست گفتنی که بیهوده موجبات اتلاف جان و مال و ریختن آبرو را فراهم میآورد، ترجیح دارد.[۴۷]
نکته دیگر در بحث تمایز تقیّه با نفاق و دروغ این است که تقیّه عملی است که عقل آن را توجیه میکند زیرا جنبهی شخصی و منفعتپرستی یا زیاد خواهی در آن مطرح نیست لیکن عقل برای نفاق و دروغ چنین توجیهی نمیکند زیرا هر کدام عملی است در راستای منفعتپرستی، چه جنبهی شخصی داشته باشد مثل دورنگیهایی که شخص برای منفعت خود انجام میدهد و یا آن که دارای جنبهی گروهی و سازمانی باشد مثل اعمال نفوذ در دستگاههای دیگر اجتماعی، برای کشف اسرار درونی و اهداف آنان که معمولا از سوی دشمن واقع میشود.
بنابراین تقیّه از جمله بنیادهای عملی اسلام است که قرآن کریم طرح آن را پیافکنده و در آیهی«إِلَّا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاه»[۴۸] و نیز آیهی «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنُِّ بِالْایمَان»[۴۹] به جواز آن تصریح نموده است. علمای اسلام همگی دو آیهی مزبور را به عنوان پایه و اساس مشروعیّت تقیّه آوردهاند.
مراغی در تفسیرش مدارا با کفار، ستمکاران و فساق را از زمرهی موارد تقیّه دانسته است و اضافه میکند که مدارا نرمی با آنان و تبسم در مقابلشان و بخشش مال برای در امان ماندن از آزارشان و نگهداشتن عرض و آبرو از آنان، شامل همهی این موارد میشود و از شمار موالات با کفار که «منهی عنه» است محسوب نمیشود، زیرا از مشروعیّت برخوردارند. وی سپس از طبرانی نقل میکند که او گفتهی پیامبر(ص) را مبنی بر این که «هر آنچه مؤمن خود را با آن نگه دارد صدقه است» حمل بر این معنا کرده است. [۵۰]
نتیجهای که از بحث فوق استنباط میشود این است که: