گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی (همان: ۳۱۸)
دکتر غنی معتقدند که حافظ به سبب گفتن این بیت « گر مسلمانی… » تکفیر شد و به همین خاطر بیت ماقبل را سروده است تا گناه کفرگویی خود و شک آوردن در وقوع قیامت را به گردن ترسا بیندازد؛ و خود دکتر غنی نیز این قول را از صاحب « حبیب السیر » نقل می کند.
محمّد دارابی نیز معتقد است که این فنّی از فنون بلاغت است که برای تفهیم آن مثالی نیز آورده است به شرح زیر:
به کسی که پدر خود را اذیّت می کند، می گویند اگر او پدر توست، با او چنین نکن یعنی نباید پدرت را اذیّت کنی و قول غنی و صاحب « حبیب السیر » را قبول ندارد.
« معاداندیشی خیّامی که بوی انکار می دهد یعنی تلویحاً معاد یا لوازم معاد را دست کم می گیرد، یا بدبینانه و نیست انگارانه انکار می کند، یا به طنز برگزار می کند.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردائی »
(خرّمشاهی، ۱۳۶۸: ۸۴)
با التفات به واژه « خوش » و « گر » به راحتی می توان تمام شبهات این دو بیت را برطرف کرد. به قطع و یقین حافظ بیت ماقبل را بعد از تکفیر نسروده است و این ماجرا افسانه ای بیش نیست. حافظ در مورد خود می گوید:
حافظ از معتقدانست گرامی دارش زانکه بخشایش بس روح مکرّم با اوست
(دیوان حافظ، ۱۳۸۹ : ۴۲)
با التفات به واژه های « گر » و « خوش » می توان دریافت که این دو بیت یعنی: « این حدیثم چه خوش آمد که… » همیشه بوده اند و حافظ بیت ماقبل را پس از تکفیر نسروده است چرا که تمام تأکید بیت روی مصرع « گر مسلمانی… » است. و مصراع اوّل بیت یعنی « این حدیثم…» نیز همین نظر را تأیید می کند. زیرا حافظ با هنرمندی هر چه تمام تر واژه « خوش » را در آن گنجانده است. حافظ می گوید خوشم آمده است که ترسا می گوید اگر مسلمانی این است که حافظ دارد. تمام حرف دل حافظ همین است. و اگر کسانی که معتقدند از آغاز بیت ماقبل نبوده است و تأکید بیت روی مصرع « آه اگر از پی… » بوده است و حافظ به دلیل تبرئه خویش به جهت گناه کفرگویی و شک آوردن در قیامت، بیت ماقبل را سروده است، پس چرا بیت ماقبل هم، مصرع « گر مسلمانی… » را تأکید می کند. آیا قابل باور است که قرار شده حافظ بیتی بسراید و گناه خویش به گردن غیری چون ترسا بیندازد و حال آن که بیتی می سراید و می گوید از حرف ترسا خیلی خوشم آمده است که می گوید اگر مسلمانی از این نوعی است که حافظ دارد پس وای و آه اگر وقوع قیامت حتمی و قطعی باشد. حافظ می گوید، ترسا مسلمانی هایی دیده که به مسلمانی حافظ شبیه نیست و از قرار معلوم مسلمانی ترسا هم شبیه حافظ نیست و ترسا با دیدن نوع مسلمانی حافظ برای خودش احساس خطر کرده است که اگر مسلمانی این باشد، پس وای بر من که اگر قیامتی بر پا شد، من چه کنم؟ تمام حرف دل حافظ از زبان ترسا درآمده است. اسلام و مسلمانی مدعیان دروغین عصر حافظ که از اسلام ناب فرسنگ ها فاصله دارد و فقط مسلمانی بر سر زبان های آن هاست و حال که حافظ با خود همراه و هم عقیده ای چون ترسا پیدا نموده است که این را درک کرده است، خوشحال است.
نتیجه کلام این که شبهه بیت زمانی ایجاد می شود که تأکید بیت را روی « آه اگر از پی امروز… » بگذاریم. در حالی که هر انسان منصفی می داند که در صورت اعتقاد به وجود هر دو بیت در آغاز، تأکید و تکیه بیت روی مصرع « گر مسلمانی از… » است، می باشد و این مصرع، یعنی شهادت ایمان ناب حافظ که حتّی ترسا را نگران از عاقبت خویش کرده است و در صورت نبودن بیت ماقبل از آغاز، باز هیچ انسان منصفی نمی تواند قبول کند که شخصی چون حافظ هم شک در قیامت دارد و هم نگرانی از مسلمانی خود دارد. نگرانی از مسلمانی یعنی تعارف و شکسته نفسی. چرا که افراد بی نماز و بی اعتقاد و حتّی سست ایمان خود را مسلمان واقعی می دانند و حتّی برخی که نماز نمی خوانند و از دین خارج شده اند، توجیهشان این است که قلب پاکی داریم و فتوا صادر می کنند که نماز نیاز نداریم.
بنابراین نگرانی از مسلمانی و نگرانی از وقوع قیامت با هم نمی تواند نشانه ی بی اعتقادی و شک در قیامت باشد. حال اگر حافظ چنین کاری کرد. گفت در قیامت شک دارم به او می گویند برای نجات جانت بیتی بگو، بیتی می گوید و قرار است، حرفِ زدهِ خود را به گردن ترسا بیندازد، آیا عقل سلیم قبول می کند که بعد از این همه جنجال بیاید و ادعا کند که ترسا چه حرف قشنگی زده است که نوع مسلمانی من او را نگران قیامت کرده است؟!
۳ـ رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
۴ـ در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
(همان: ۱۳۶)
در شب قدر شراب نوشیده ام و دلیل آن آمدن معشوق و آماده بودن جام شراب بود و تسبیحم به علت کشمکش شیرینی که با ساقی داشتم پاره شد. مرا به خاطر شراب نوشی سرزنش مکنید و عذرم را به خاطر پاره شدن تسبیح بپذیرید. حافظ شناسان بدون توجّه به خواسته ی حافظ، هم از او عیب گرفته اند و هم سرزنشش کرده اند :
« طنز این بیت بر پایه ی عذر بدتر از گناه است. می گوید ببخشید که تسبیحم پاره شد، تقصیر من نبود، کشمکش شیرینی در پیش بود که سر رشته ی کار از دست من به در رفته بود ». (خرّمشاهی، ۱۳۷۱: ۷۵۳)
« ]حافظ[ بارها از بی اعتنایی و یا ناپای بندی خویش به برخی از اجزا و عناصر دین نیز سخن میگوید؛ و گاه عمده ترین بنیادهای اندیشه ی دینی را در شعر خود مورد طنز و تردید و انکار قرار میدهد:
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود »
(درگاهی، ۱۳۸۵: ۶۷)
« یکی از نمونه های باریک و ممتاز طنز حافظ، شوخی او با مقدّسات است. … رشته ی تسبیح او نه از شدت ذکر گفتن و نه بی مقدمه و بی جهت پاره می شود، بلکه از گیر و دار دست به دامان ساقی شدن؛ و… » (خرّمشاهی، ۱۳۷۲: ۲۳۵)
حافظ شناسان بدون توجّه به حروف شرطی « ار » و « اگر » او را متهم ساخته اند که عذر بدتر از گناه آورده و عناصر دین را مورد طنز و تردید و انکار قرار داده است.حافظ نمی داند که در شب قدر شراب نوشیده است یا نه ؟ تسبیحش هم هنوز پاره نشده است بلکه می گوید اگر شراب نوشیدم و اگر تسبیحم پاره شد، از من عیب جویی نکنید .
حافظی که نگران عیب جویی و ملامت است، چرا چنین اعترافاتی می کند؟! چرا گناه کار نکرده ای را به گردن می گیرد و در حین حال می گوید، مرا سرزنش نکنید ؟!
دلیل محکمی که حافظ را این گونه بی پروا ساخته است « یار » و « ساقی » است. او در شب قدر به یار خویش پیوسته است. او که همیشه از یار دور افتاده بود :
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت
(دیوان حافظ ،۶۱:۱۳۸۹)
در شب قدر به وصال معشوق می رسد :
شب قدر است و طی شد نامه ی هجر سلامٌ فیه حتّی مَطلعِ الفَجر
(دیوان حافظ، ۱۶۴:۱۳۸۹)
حافظ نگران از طعن حسودان و ملامتگران است زیـرا می دانـد که او را نمـی فهمنـد و بـه او
تهمت ها می زنند، چرا که عاشق نیستند:
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
(همان: ۳۰۶)
چون نشانی هایی که حافظ از یار می دهد جزو « اسرار مگوی » عارفانه است و هر کس جنس حرف هایش را نمی شناسد:
سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
(همان: ۱۵۹)
و حافظ چون می داند ملامتش خواهند کرد، گله پیش دلدار می برد که:
از خونِ دل نوشتم نزدیک دوست نامه انی رأیت ذهراً من هجرکَ القیامه
(همان: ۲۷۳)
و در آخر غزل می گوید:
گفتم ملامت آید گَر گِرد دوست گردم و الله ما رَأینا حبّاً بِلا مَلامَه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین حتّی یُذوقُ مِنهُ کأساً من الکرامَه
(همان: ۲۷۳)
حافظ در این غزل ۶ بیتی به یار نامه می نویسد که از دوریت قیامتی بر پا شده است و می گوید که در چشمانم از این فراق صد نشانه دارم که یکی از آن ها خشک شدن اشک چشمانم است. طبیب به او می گوید، در دوری از او عذاب است و در قربتش سلامت. و او به طبیب می گوید در نزدیک شدن به او، سرزنشِ ملامت گران است و قسم یاد می کند که به خدا قسم ما عشقی را بدون ملامت و سرزنش ندیدیم. و در آخر بیت می گوید حافظ عاشقِ تو شد تا جان شیرین خود را در عوض باده ای بدهد تا با دادن جان بتواند از کرامت عشق تو کاسه ای بچشد و نوش کند. و به راستی که:
هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند
و درست به همین دلیل است که از پیامبر و معصوم شطحی نمی شنویم و اگر کار خارق العاده ای به دست آن ها صورت گیرد، آن را معجزه نامیده و به خدا نسبت می دهند. هر چند در این زمینه نیز ملامت گویان حتّی به پیامبر تهمت ساحر و جادوگر می زنند. بنابراین گفتن اسرار حق برای گوینده اش مشکلاتی به بار می آورد. یکی از مراجع بزرگ مثال زیبایی در مورد پنهان نمودن اسرار حق به شرح زیر دارند:
دانلود مطالب پژوهشی درباره تضاد دین و عرفان در دیوان حافظ- فایل ۱۵