نتایج پژوهش حاضر با پژوهش وارن و بردی[۱۹۶] (۲۰۰۷) ناهمسو میباشد که نشان دادند پاسخگویی مادر توسط طیف وسیعی از متغیّرها از جمله میزان توانایی کودک، می تواند مانع رشد مطلوب کودکان شود. به این صورت که وقتی تمام توجه مادر به کودک باشد و تمام نیازهای ابتدایی که کودک از عهده آن برمیآید را پاسخ دهد؛ مانع از رشد و بلوغ فکری، اجتماعی و فرهنگی می شود و فردی به بار می آید که همیشه وابسته به دیگران خواهد بود و از عهده حل مسایل برنخواهد آمد و از لحاظ روحی و جسمی آسیب فراوان خواهند دید، به این شکل که دوستان و اطرافیان او را طرد خواهند کرد و دچار افسردگی، اضطراب و ناکامی خواهد شد.
رانی و همکاران (۲۰۱۴) در پژوهش خود نشان دادند سبک غیرپاسخگوی مادر با سطوح پایینتر رشد کودک و افزایش مشکلات رفتاریعاطفی و اجتماعی همراه است. نتایج این مطالعه نشان داد که نتایج رشدی، عاطفی و اجتماعی که کودکان در طول زندگی بدست میآورند به طور قابل توجهی تحت تاثیر سبک تعامل مادران یا مراقبانشان با آنها قرار دارد.
در تبیین این یافته میتوان گفت سبک غیر پاسخگوی مادر اغلب با استرس و افسردگی مادر مرتبط است. وضعیت روانی مادران و مراقبان اولیه، باید برای رشد اولیه کودکان با کمتوانی ذهنی درنظر گرفته شود؛ زیرا عاملی هست که بر تعامل مادر با کودکانشان تاثیر میگذارد. مادران کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی به ویژه کودکان فلج مغزی نسبت به مادران کودکان عادی اغلب سطوح بالاتری از استرس را تجربه می کنند و ارتباط موثر کمتری با کودکشان دارند. به این صورت که نسبت به رفتار کودکشان کمتر پاسخگو هستند، گرمی کمتری بروز می دهند و کمتر کودکانشان را تایید و تحسین می کنند. در طول تعامل با آنها کمتر لذت میبرند و کودکشان را بیشتر کنترل می کنند، پاسخگویی مشروط کمتر و بیشتر تندخو و خشن هستند، عاطفه منفی بیشتری دارند و به احتمال بیشتری از انضباط خشن استفاده می کنند. نول و همکاران[۱۹۷] (۲۰۰۸) و لندری و همکاران (۲۰۰۱) بیان کردند والدینی که سطوح بالایی از استرس را تجربه می کنند در طول تعاملشان عاطفه کمتری نشان می دهند، رفتارهای امری بیشتر و انعطافپذیری کمتری دارند، رفتار کودکشان را در طول تعامل کمتر میپذیرند و قادر نیستند در کیفیت و فراوانی یک به یک تعاملاتی که برای پرورش کودکشان نیاز هست، درگیر شوند که نتیجه آن کاهش رشد و افزایش مشکلات عاطفی رفتاری و قرارگرفتن در معرض خطر بسیار بالایی برای شکست تحصیلی و فرار از مدرسه میباشد (هاستینگز و همکاران، ۲۰۰۴).
همسو با نتایج این پژوهش بادر و همکاران[۱۹۸] (۲۰۱۵) نتیجه گرفتند که هیجانات ابراز شده مادر، پیش بینیکننده مشکلات رفتاری در کودکان مبتلا به کم توان ذهنی و اتیسم است. هیجان ابرازشده، یک ساختاری از کیفیت و مقدار هیجانات بیان شده در محیط خانواده است که پیشبینی کننده قوی برای برگشت علایم اختلالات روانشناختی گوناگون، با رفتارهای برون نمود در کودکان مبتلا به اتیسم میباشد.
در تبیین این یافته میتوان گفت که فرزندپروری یک کودک کم توان ذهنی با مشکلات رفتاری اغلب با پریشانی و استرس والدینی قابل توجهی همراه است. چنین استرسی می تواند به احساس ناکارامدی و عدم شایستگی فرزندپروری و در نتیجه استفاده از شیوه های فرزندپروری ناسالم شود (گودمن، ۲۰۱۱). هیجانات ابراز شده مادر مثل خشونت، انتقاد و درگیری هیجانی بیش از اندازه (برای مثال محافظت بیش از حد از فردی که قابلیت فوقالعادهای برای رشد فردی دارد)، ممکن است از منابع ظهور استرس مادران از مشکلات رفتاری کودکشان باشد که منجر به تداوم این مشکلات می شود. هاستینگز و لوید (۲۰۰۷) بیان کردند مادران کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی و رشدی سطوح بالاتری از ابراز هیجان، درگیری عاطفی و هیجانی بیش از اندازه، نشان می دهند. درگیری هیجانی بالا میتواند مانع از رشد کودک شود، چون مادر تواناییهای بالقوه کودک را نادیده میگیرد، مسئولیت همه کارهای کودک را برعهده میگیرد. همچنین قدرت تصمیم گیری را از کودک میگیرد و احساس ناتوانی و ضعیف بودن و عدم مهارت را به کودک انتقال میدهد که خود باعث سرخوردگی، افسردگی، اضطراب و رفتارهای پرخاشگرانه می شود.
در پژوهشی دیگر لانکاستر و همکاران[۱۹۹] (۲۰۱۴)، بیکر و همکاران[۲۰۰] (۲۰۱۱) و هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) نشان دادند هیجانات ابراز شده یا اسنادهای مادر با مشکلات رفتاری در کودکان با کمتوانی ذهنی مرتبط است. همانطور که گفته شد، هیجان ابراز شده شامل تفسیرها و نظرهای انتقادی، نشان دادن علائمی از خصومت ( برای مثال خشم و آزار و اذیت) یا نشان دادن شواهد بارزی از درگیری هیجانی بیش از اندازه میباشد. هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) به این نتیجه رسیدند فرزندان مادرانی که انتقاد بیشتری ابراز می کنند، در طول زمان مشکلات بیشتری نشان می دهند. انتقاد بالای مادر منجر به اسنادهای قابل کنترل و به طور کلی مسئول بودن کودک در قبال مشکلات رفتاری می شود. مادران منتقد همچنین سطوح بالاتری از رفتارهای چالشانگیز را گزارش می کنند. مادران کودکان با کمتوانی ذهنی با انتقاد بالا و گرمی کم، معمولا اسنادهایی درونی، پایدار و قابل کنترل برای مشکلات رفتاری کودکانشان میسازند. به این صورت که مشکلات رفتاری را به خود کودک نسبت می دهند، کودک را مسئول میدانند و به طور کلی کودک را سرزنش می کنند (هاستینگز و لوید[۲۰۱]، ۲۰۰۷). بنابراین پاسخهای عاطفی منفی و فرزندپروری خشن و پرخاشگرانه بیشتری نشان میدهند که منجر به افزایش مشکلات رفتاری می شود و چون مشکلات کودک را پایدار و قابل کنترل توسط خود کودک میدانند و خود را در قبال مشکلات کودک مسئول نمیدانند، تلاشی در جهت بهبود این مشکلات انجام نمیدهند. مادران منتقد اغلب به عنوان یک گروه در معرض خطر سلامت روان در نظر گرفته میشوند، به ویژه هنگامی که با یک کودک با کمتوانی ذهنی زندگی میکنندکه منجر به افزایش مشکلات رفتاری می شود.
همسو با یافتههای پژوهش اسچلینگر و همکاران[۲۰۲] (۲۰۱۱)، جاسر و همکاران[۲۰۳] (۲۰۰۸)، برینان و همکاران[۲۰۴] (۲۰۰۳) و هالمبک و دوین[۲۰۵] (۲۰۰۲) در پژوهشهای خود رابطه بین رفتارهای فرزندپروری و علائم افسردگی در جوانان مبتلا به اسپینابیفیدا را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که رفتارهای فرزندپروری مادر مثل پذیرش پایین، کنترل رفتاری و کنترل روانشناسی بالا، عوامل خطر برای افسردگی کودک در چند نقطه از زمان بودند. در مقابل هالمبک (۲۰۱۰) بیان کرد که کارکرد خانواده تاثیر قوی بر رشد روانی-اجتماعی کودکان مبتلا به اسپینا بیفیدا دارد. آپلیتون و همکاران[۲۰۶] (۱۹۹۷) نیز نشان دادند که پذیرش بالای مادری با سطوح پایینتر علائم افسردگی، در مقابل سطوح بالای کنترل روانی با افزایش علائم افسردگی مرتبط است. پذیرش مادر شامل دوست داشتن، تایید، گرمی و حمایت عاطفی (رفتارهایی که سازگاری روانی مثبت در کودکان را تسهیل می کند (برینان و همکاران،[۲۰۷] ۲۰۰۳).
در تبیین این یافته ها میتوان گفت به طور کلی، رفتار فرزندپروری مادر در طول دوران کودکی و نوجوانی برجسته است و اثر چشمگیری بر کودک دارد. بیماری اسپینابیفیدا یکی از شایعترین معلولیتهای کودکان میباشد که اغلب با عقبماندگی ذهنی همراه است و منجر به کمهوشی کودکان می شود (هالاهان و کافمن، ۱۳۶۸). با توجه به این واقعیت که کودکان مبتلا به اسپینابیفیدا، دوستان نزدیک کمتری دارند، آنها تمایل دارند که بیشتر وقت خود را با خانواده بگذرانند و نسبت به همسن و سالان عادیشان خیلی زیاد تحت تاثیر خانواده قرار میگیرند. از طرفی دیگر، نتایج مطالعات نشان میدهد در حالی که بسیاری از مادران با چالشهای مرتبط با افزایش بیماری کودکشان سازگار میشوند، مادران این کودکان در معرض خطر افزایش تجربه سطوح بالایی از استرس، پریشانی عاطفی و رفتارهای فرزندپروری کمتر سازگارانه ( برای مثال دخالت بیش از اندازه و کنترل روانشناسانه بالا) هستند. بنابراین جوانان مبتلا به اسپینابیفیدا در معرض رفتارهای کمتر سازگارانه مادر قرار دارند و در مقایسه با همسن وسالان عادیشان، بیشتر در معرض خطر افسردگی هستند (آپلیتون و همکاران، ۱۹۹۷). کنترل روانشناسانه اشاره دارد به روش های روانشناسانه مخفی کنترل رفتارها و فعالیتهای کودک که اجازه نخواهد داد کودک به عنوان یک فرد مستقل رشد کند و با رفتارهای ناسازگارانه کودک از جمله خودکمبینی و مشکلات دروننمود همراه است. (هالمبک و همکاران، ۲۰۰۲). در این پژوهش نتایج ماتریس همبستگی نیز نشان داد که بین دو بعد همدلی که شامل شناختی و عاطفی میباشد، رابطهای مشاهده نشد. به این صورت که افزایش یا کاهش همدلی شناختی باعث افزایش یا کاهش همدلی عاطفی نمی شود و بالعکس. این یافته همسو با پژوهشهای اسکوینک و همکاران[۲۰۸] (۲۰۱۲)، اسمیت (۲۰۰۶)، سیلانی و همکاران[۲۰۹] (۲۰۰۸)، جونز و همکاران[۲۱۰](۲۰۱۰)، بلیر و همکاران(۲۰۰۸)، فریک و وایت[۲۱۱] (۲۰۰۸)، برودی و هال[۲۱۲](۲۰۰۰)، دیویس (۱۹۹۶) همسو و با یافتههای پژوهشهای آیزنبرگ (۲۰۰۰)، هافمن(۱۹۸۷) و استرایر (۱۹۸۷) ناهمسو است.
اگرچه برخی مطالعات، همدلی را به عنوان یک سازه واحد در نظر میگیرند، پیشینه ها اغلب اهمیت تمایز بین جزء عاطفی و شناختی همدلی را نشان دادهاند. همسو با نتایج این پژوهش اسکوینک و همکاران (۲۰۱۲)، بلیر (۲۰۰۸)، دیوید و همکاران[۲۱۳] (۲۰۰۵) عدم تعادل بین همدلی عاطفی و همدلی شناختی را نشان دادند و بیان کردند که افراد به صورت متفاوتی از همدلی در ارتباطات خود استفاده می کنند. با توجه به نظریه عدم تعادل همدلی میتوان گفت، در افراد کم توان ذهنی و به طور ویژه افراد مبتلا به اختلال سلوک و اختلال طیف اتیسم به دلیل آسیب قسمت های خاصی از مغز، یکی از ابعاد همدلی بر بعد دیگر غلبه می کند. افراد مبتلا به اتیسم نقص در همدلی شناختی از جمله توانایی دیدگاهگیری و بازشناسی هیجانی و مهارت های همدلانه عاطفی سالم و بی عیب را نشان می دهند، در حالی که افراد مبتلا به اختلال سلوک نقص در همدلی عاطفی دارند و هیچ آسیبی در همدلی شناختی اعم از بازشناسی هیجانی و دیدگاهگیری نشان نمیدهند. این نتایج در پژوهشهای جونز و همکاران (۲۰۱۰) تکرار شد و نتایج از مطالعاتی که بر یک بعد همدلی تمرکز کرده اند، حمایت می کند. همچنین با افزایش سن، مهارت های همدلی شناختی کودکان مبتلا به اتیسم بهبود نخواهد یافت و این نشاندهنده عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و عاطفی است.
اسمیت (۲۰۰۶،۲۰۰۸) و دیویس (۱۹۹۶)، در پژوهشهای خود با استدلالهای متفاوتی عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و همدلی عاطفی را نشان دادند؛ به این صورت که افراد در موقعیتهای مختلف از دو بعد همدلی به طور مجزا استفاده می کنند. برای مثال اگر همدلی عاطفی به طور قابل توجهی همیشه همیشه با همدلی شناختی رخ دهد، می تواند اثر خستهکننده ای داشته باشد و این ممکن است ما را از اهداف رفتاریمان منحرف کند. به اشتراکگذاری هیجانات منفی دیگران می تواند ذاتا پرهزینه باشد. تخصصهای اجتماعی نیاز به توانایی درک ذهن دیگران و پیش بینی رفتار آشکارشان بدون سهیم شدن در هیجاناتشان دارد. رفتارهای مجادلهای موفقیتآمیز اغلب ممکن است نیاز به همدلی شناختی در غیاب مهار پرخاشگری مبتنی بر همدلی عاطفی داشته باشد. برنامه ریزی برای جنگ احتمالا توسط همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی افزایش یافته است. افرادی که میتوانند از همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی استفاده کنند، نسبت به افرادی که از هر دو همدلی استفاده می کنند یا از هیچ کدام استفاده نمیکنند، بیشتر زنده میمانند و تولیدمثل موفقیتآمیزتری دارند (اسمیت، ۲۰۰۸، بارونـکوهن[۲۱۴]، ۲۰۰۲) یا اینکه اگر همدلی عاطفی مستقل از پردازش همدلی شناختی رخ دهد، احساسات همدلانه قادر خواهد بود بر رفتار فردی به شیوه خودبهخودی و فوری تاثیر بگذارد. همچنین ممکن است که همدلی عاطفی یک مکانیزم موثرتر مهار پرخاشگری باشد. همدلی عاطفی که بر همدلی شناختی مقدم می شود، والدین را به پاسخهای فوری و بلافاصله به صداهای عاطفی فرزندان خارج از دید، مجهز می کند. در شرایط گروهی همدلی عاطفی بدون همدلی شناختی می تواند به سرعت هیجان عمومی را توزیع کند و هماهنگ سازی رفتاری و انسجام گروهی را تسهیل کند. همچنین توانایی برای همدلی عاطفی بدون همدلی شناختی سازگاری فراگیر را افزایش خواهد داد (اسمیت، ۲۰۰۶).
برودی و هال(۲۰۰۰) نیز بیان کردند رفتارهای جنسیتی در مردان و زنان که به صورت متفاوتی بروز می کند، نشان از عدم ارتباط این دو بعد همدلی است. برای مثال در طول تکامل انسان زنان نسبت به مردان در مراقبت کودک درگیرند و مشارکت می کنند و مردان بیشتر به رفتارهای رقابتی گرایش دارند، پس میزان جدایی این دو مولفه همدلی ممکن است به جنسیت ربط داشته باشد. زنان و مردان از ابعاد همدلی به صورت متفاوتی استفاده می کنند و در همدلی کردن متفاوت هستند. زنان از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به صورت ترکیبی استفاده می کنند و مردان از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به صورت مجزا استفاده می کنند. و این تفاوت در دو جنس نشان دهنده مجزا بودن دو مولفه همدلی میباشد (کروک[۲۱۵]، ۱۹۷۱). همچنین فرضیه مجزا بودن مولفه همدلی شناختی و همدلی عاطفی توسط آزمایشهای زیادی آزمون شده است از جمله شواهد تصویربرداری عصبی نشان میدهد هنگامی که زنان و مردان را برای تکلیفی که نیاز به همدلی شناختی بدون همدلی عاطفی دارد، آموزش می دهند؛ به این صورت که افراد از لحاظ هیجانی تحریک خواهند شد و برای دیدگاهگیری آموزش خواهند دید اما از سهیم شدن در هیجان خودداری می شود، شواهد بیشتری از همدلی عاطفی در زنان نسبت به مردان در برابر عملکرد شناختی یافت شد. به طور مشابه هنگامی که از افراد خواسته شد تکلیفی که به همدلی عاطفی نیاز دارد را بدون همدلی شناختی انجام دهند، شواهد بیشتری از همدلی شناختی در زنان نسبت به مردان در برابر حساسیت فیزیولوژیکی همدلی عاطفی یافت شد (اسمیت، ۲۰۰۶).
همانطور که نتایج پژوهش ما نشان داد فقط بعد عاطفی همدلی مادران مشکلات رفتاری کودکان کم توان ذهنی را پیش بینی کرد. شاید یکی از دلایل اصلی عدم ارتباط دو بعد همدلی شناختی و عاطفی در این پژوهش این باشد که تولد یک کودک کم توان ذهنی، بیشتر باعث آسیبپذیری عاطفی مادران می شود؛ یعنی مادر در ابتدا احساس تقصیر و گناه شدید دارد، بنابراین حس دلسوزی و ترحم نسبت به کودک خود، در او شکل میگیرد. بیشتر از اینکه با شناخت و تفکر به مشکل کودک نگاه کند، جنبه عاطفی قضیه را در نظر میگیرد. از طرفی به دلیل نقایص شناختی،کودکان کم توان ذهنی معمولا نمی توانند در دیدگاهگیری شرکت کنند و متقابلا واکنش نشان دهند، بنابراین مادران در درک هیجانات و عواطف آنها با مشکل روبهرو میشوند و بعد عاطفی همدلی مادر بر بعد شناختی آن غلبه می کند.
ناهمسو با یافتههای این پژوهش استرایر(۱۹۸۷) بیان کرد که همدلی واقعی ترکیبی از دو جز همدلی شناختی و همدلی عاطفی میباشد و همدلی شناختی یک پیش شرط لازم برای همدلی عاطفی میباشد. این مسلم است که همدلی شناختی بر همدلی عاطفی تاثیر می گذارد یا اینکه همدلی عاطفی گاهی اوقات ممکن است صرفا نتیجه همدلی شناختی باشد. هافمن (۱۹۸۷) نیز رشد تعامل همدلی عاطفی و همدلی شناختی را مورد بحث قرار داده است.
در تبیین این یافته ها میتوان گفت که توانایی استفاده از همدلی شناختی و همدلی عاطفی به شیوه یکپارچه در بعضی شرایط مهم به نظر میرسد. هر دو توانایی همدلانه در کارکردن با هم، یکدیگر را تکمیل و تخصصهای اجتماعی(جامعهپسند) را تسهیل خواهند کرد. برای مثال همدلی عاطفی می تواند انگیزشهای جامعهپسند را تسهیل کند و همدلی شناختی می تواند بینش جامعهپسند را فراهم کند. همدلی شناختی ممکن است به مدیریت پاسخهای همدلی عاطفی کمک کند و همدلی عاطفی ممکن است استفاده از همدلی شناختی را هدایت و تنظیم کند. همدلی عاطفی می تواند احساساتی مانند کمک کردن به دیگران را برای ما ایجاد کند و همدلی شناختی نوع کمکی را که مناسب هست، روشن می کند. همدلی عاطفی ممکن است باورهای ماکیاولی یا استفادههای خشونتآمیز از همدلی شناختی را محدود کند. ترکیب همدلی عاطفی و همدلی شناختی به نظر میرسد خصوصا هنگام تعامل با اعضای خانواده و دوستان نزدیک مهم باشد. نگرانی همدلانه ممکن است از ترکیب همدلی شناختی و همدلی عاطفی به وجود آید. به طور کلی اگر۱) تغییر ارثی در ارتباط ذهنی بین همدلی شناختی و همدلی عاطفی در طول تکامل انسان وجود داشته باشد۲) تغییر ذهنی منجر به گرایشهای رفتاری و سازگاری فراگیر می شود. پس انتخاب طبیعی بر تغییر در ارتباط بین همدلی شناختی و عاطفی عمل کرده است. منطق تکاملی به طور بالقوه می تواند رابطه بین همدلی شناختی و عاطفی در انسان معاصر را پیش بینی کند.
۵-۱-۲- بحث و تبیین سوال دوم: آیا میزان اضطراب در دانش آموزان کم توان ذهنی
بر اساس همدلی مادرانشان قابل پیش بینی است؟
برای پاسخگویی به این سوال از روش آماری تحلیل رگرسیون چندگانه استفاده گردید. نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان میدهد که همدلی مادران پیش بینی کننده معناداری برای اضطراب در کودکان کم توان ذهنی میباشد. یافتههای پژوهش حاضر با یافتههای نیکولز و فلدمن (۲۰۰۶)، وارن و همکاران (۲۰۰۳)، بیکر و همکاران (۲۰۰۳)، وودراف-بوردن و همکاران[۲۱۶] (۲۰۰۲)، هادسون و راپ[۲۱۷] (۲۰۰۴)، مرته ساکر و همکاران[۲۱۸] (۲۰۰۴)، وارن و سیمنز[۲۱۹] (۲۰۰۵)، دیگنان و همکاران[۲۲۰] (۲۰۱۰)، مور و همکاران[۲۲۱] (۲۰۰۴) همسو است که بیان می کنند که سطوح بالایی از حساسیت مادران به عنوان یک سپر در برابر نتایج کودکی منفی عمل خواهد کرد، به این صورت که حساسیت مادرانه، علایم و نشانه های اضطراب و افسردگی را در کودکان کم توان ذهنی کاهش می دهند و در مقابل سطوح پایین حساسیت مادر با افزایش خطر اختلال اضطرابی، همراه است.
وارن و سیمینز (۲۰۰۵) در پژوهش خود نشان دادند که سطوح بالاتر حساسیت مادر در کودکی به کاهش علائم اضطراب و افسردگی در کودکانی که ذاتا و سرشتی آسیبپذیرند کمک می کند. نیکولز و فلدمن (۲۰۰۶) نیز بیان کردند که روابط معکوس بین حساسیت مادر و مشکلات رفتاری در زمال حال و بعد وجود دارد. دیگنان و همکاران (۲۰۱۰) نشان دادند که گرمی و پذیرش مادری کم و خصومت و کنترل بالا با علائم اضطراب در کودکان با کم توان ذهنی، به ویژه کودکان مبتلا به سندرم ایکس شکننده مرتبط شده اند، احتمالا به این دلیل که آنها ادراک کودکان از تهدید را، افزایش می دهند و احساسشان از داشتن مهارت و تسلط بر خودشان را، کاهش می دهند.
در تبیین این یافته ها میتوان چنین بیان کرد که مادران کودکان کم توان ذهنی به دلیل اضطراب ناشی از کمتوانی ذهنی کودکشان حساسیت کمتری در تعامل با کودکانشان نشان می دهند. حساسیت مادر شامل درک دقیق و پاسخگویی به نیازها و رفتارهای کودک میباشد. حساسیت کمتر با مهارت های فرزندپروری ضعیفتر(کنترل بالا و گرمی پایین مادر) و سطوح پایینتر روابط مادرـکودک و متعاقباً نتایج منفی کودکی از جمله اضطراب و افسردگی همراه شده است (وارن و همکاران، ۲۰۰۳). مادران کودکان کم توان ذهنی نسبت به مادران کودکان عادی در تعامل با کودکانشان بیشتر رفتارهای دخالتی و فضولانه داشتند و سطوح بالاتری از رفتارهای کنترل کننده در تعامل با فرزندشان نشان دادند که منجر به کاهش استقلال کودکشان می شود. رفتار بیش از حد کنترل کننده مادر به کودک نشان میدهد که دنیا یک مکان خطرناک است و او برای پیشرفت و حرکتهای موفقیتآمیز بدون والدین ناتوان است، در نتیجه کودک احساس ناامنی می کند و اضطراب در او شکل میگیرد (کورپیتا و بارلو[۲۲۲]، ۱۹۹۸). همچنین در طول تعامل با کودکشان گرمی و حالتهای مثبت کمتری نشان می دهند، بیشتر انتقادکننده و فاجعهانگیز کننده هستند، استقلال کمتری به کودکشان می دهند و در تعاملاتشان به نشانه های ارتباطی چهره، صدا و لمس کمتر توجه نشان می دهند؛ یعنی نسبت به رفتارها و علایم و اشارههای کودکشان بی قید هستند و آنها را به حال خود رها می کنند و متقابلا کودکشان را به اینکه به رفتارهای غیرکلامی توجه نشان دهند و از این رفتارها در ارتباطاتشان با دیگران استفاده کنند، متعهد نمیکردند (وودراف و همکاران، ۲۰۰۲). علاوه بر این، مادران ممکن است کودکان را از قرار گرفتن در موقعیتهای جدید و چالشانگیز محدود کنند، بنابراین فرصتهایشان برای یادگیری محدود می شود (هادسون و راپ، ۲۰۰۴). همچنین گرمی پایین مادر به کودک نشان میدهد که او در موقعیتهای چالشانگیز حمایت نخواهد شد. در نهایت ممکن است که مادران کودکان کم توان ذهنی یک سبک شناختی ترسآور را الگو قرار دهند که توسط کودک تقلید خواهد شد (مور و همکاران، ۲۰۰۴).
امرسون (۲۰۰۳) نیز بیان کردند که شرایط اجتماعی-اقتصادی و وضعیت سلامت روان مادر با مشکلات رفتاری کودک مرتبط است. خانوادههای دارای کودک کم توان ذهنی نسبت به خانوادههای بدون کودک کم توان ذهنی محرومیتهای اجتماعی قابل توجهی دارند؛ به ویژه برای مادرانی که تنها و بدون تکیهگاه هستند. مشکلات کودک کم توان ذهنی اثرات روانشناختی و اجتماعی بزرگتری را برای خانواده به همراه دارد. محرومیت اجتماعی با نتایج روانشناختی ضعیفتر همراه است و باعث ایجاد مشکلات سلامت روان در میان مادران به طورکلی و مادران کودکان کم توان ذهنی به طور ویژه و شروع مشکلات رفتاری کودک می شود. ارتباط بین مشکلات رفتاری-عاطفی و تنیدگی مادر می تواند توسط شرایط اجتماعی-اقتصادی تعدیل شود (گوردن و همکاران[۲۲۳]، ۲۰۰۰). در واقع محرومیت اجتماعی-اقتصادی منجر به افزایش تنیدگی و پریشانی مادر و آسیب در روابط اجتماعی و همچنین آسیب ارتباطی و حمایت عاطفی از کودکشان، عدم انگیزش برای رشد و پیشرفت کودک، نقص در پرورش کودک و توجه به نقاط مثبت کودک می شود که خود منجر به افزایش مشکلات رفتاری از جمله اضطراب، افسردگی، نقص در تعاملات اجتماعی، عدم مشارکت در کار گروهی، عدم فعالیت در جامعه، عدم احترام به حقوق همنوع و سوء مصرف مواد می شود (هاستینگز، ۲۰۰۳).
۵-۱-۳- بحث و تبیین سوال سوم: آیا میزان رفتارضداجتماعی در دانش آموزان
کمتوان ذهنی بر اساس همدلی مادران آنها قابل پیش بینی است؟
برای پاسخگویی به سوال سوم پژوهش مبنی بر اینکه سهم همدلی مادران در پیش بینی بعد درخودماندگی در دانش آموزان کم توان ذهنی چقدر است، از تحلیل رگرسیون چندمتغیره به روش همزمان استفاده گردید.
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان میدهد که در این پژوهش همدلی پیش بینی کننده معناداری برای رفتار ضداجتماعی نیست. یافتهای همسو با یافته پژوهش حاضر یافت نشد. ولی یافتههای پژوهش حاضر با یافتههای توتسیکا و همکاران (۲۰۱۴)، بلسکی و دیهان[۲۲۴] (۲۰۱۱)، ترینتاتسوکا[۲۲۵](۲۰۱۱)، امرسون و همکاران (۲۰۱۱)، بلاچر و همکاران[۲۲۶] (۲۰۱۳)، نیولند و کرنیک[۲۲۷] (۲۰۱۱)، دوماس و همکاران[۲۲۸] (۲۰۰۵)، سالت (۲۰۱۳) ناهمسو است که بیان می کنند حساسیت مادر و کیفیت روابط مادر و کودک در دوران نوزادی باعث کاهش مشکلات رفتاری از جمله رفتارهای پرخاشگرانه، ناسازگاری با دیگران و رفتار ضداجتماعی می شود.
در تبیین این یافته ها میتوان گفت کیفیت روابط مادر و کودک به عنوان مهمترین بعد فرزندپروری تاثیر مهمی بر نتایج رشدی کودکان کم توان ذهنی اعمال می کند. طیف گستردهای از نتایج از جمله رشد رفتاری، شناختی، رشد حرکتی، رشد مغزی و رشد اجتماعی-عاطفی، سازگاری با مدرسه، آسیب روانشناختی و بزهکاری در آینده می تواند تحت تاثیر قرار گیرد (بلسکی و دیهان، ۲۰۱۱). پدر و مادر نقش اساسی و بنیادیتری در ناتوانی های رشدی، به دلیل دوره طولانی مدت ارتباط و وابستگی فرزندان به آنها، دارند. اگر چه تعامل والدین کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی با کودکانشان، گاهی اوقات شبیه تعامل والدین بدون کودکان کمتوانی ذهنی است، حضور تاخیر رشدی؛ بیشتر از شرایط دیگر مانند ناتوانی جسمی با فرزندپروری منفیتر والدین مرتبط است، به موازات آن کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی نسبت به کودکان بدون کمتوانی ذهنی به احتمال بیشتری سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری را نشان می دهند (برون و همکاران[۲۲۹]، ۲۰۱۱). جنبه های خاصی از فرزندپروری والدین با مشکلات رفتاری در زمان حال و آینده در کودکان با کمتوانی ذهنی مرتبط است. انتقاد مادر با سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری و روابط مثبت مادر و کودک با سطوح پایینتر مشکلات رفتاری در زمان بعد مرتبط است. امرسون و همکاران (۲۰۱۱) بیان می کنند که خشونت و عصبانیت والدین، مهمترین عامل پیش بینی کننده مشکلات رفتاری در زمان حال و آینده، حتی فراتر از ویژگیهای والدین و کودک میباشد. همچنین روابط مادر و کودک و به طور ویژه ابعاد تعارض و نزدیکی والدین پیش بینیکننده رفتار ضداجتماعی است. والدین کودکان با کمتوانی ذهنی نسبت به والدین بدون کمتوانی ذهنی، اغلب ارتباطشان با کودکشان با نزدیکی کمتر و درگیری بیشتر، همراه است. در میان کودکان با کمتوانی ذهنی نزدیکی کمتر والدین و تعارض و درگیری بیشتر آنها با شکل گیری رفتار ضداجتماعی در کودک مرتبط بود. روابط نزدیکتر والدـکودک با سطوح پایینتر مشکلات رفتاری در زمان حال مرتبط است و به عنوان یک عامل حفاظتی برای مشکلات رفتاری در آینده، در نظر گرفته می شود.
نیولند و کرنیک (۲۰۱۱) بیان می کنند که عاطفه مثبت مادری با مشکلات رفتاری کمتر، مرتبط است، در حالی که عاطفه منفی تاثیر قابل توجهی بر شکل گیری مشکلات برون نمود کودکان دارد. مادران کودکان کم توان ذهنی نسبت به مادران کودکان عادی در فرزندپروری بیشتر منفی و کمتر مثبت درگیر میشوند و رفتارهایشان با کودک، بیشتر منفی است که به نوبه خود باعث تشدید مشکلات رفتاری می شود.
کریمر و همکاران[۲۳۰] (۲۰۱۱) شیوه های انضباطی نامناسب از قبیل سرزنش کردن و نادیده گرفتن منجر به رفتارهای مخرب کودک و معمولا عدم تبعیت کودک می شود. عدم تبعیت در نوزادی با سطوح بالاتری از مشکلات رفتاری در کودکی و رفتارهای بزهکاری و ضداجتماعی در نوجوانی مرتبط است. دوماس و همکاران (۲۰۰۵) نیز نشان دادند که هرج و مرج در محیط خانه با شیوه های انضباطی بی اثر، که می تواند با نتایج رشدی نامطلوب از جمله مشکلات رفتاری و به طور ویژه خشم و پرخاشگری منجر شود، مرتبط است. هرج و مرج خانه، ساختاری است که سردرگمی محیطی و عدم سازماندهی در خانواده را توصیف می کند و محیطی پر از آشوب و تنش میان اعضای خانواده به ویژه والدین میباشد که خود منجر به سردرگمی کودکان در نوع تعاملات و روابطشان می شود.
سالت[۲۳۱](۲۰۱۳) در مطالعه خود نشان داد که دلبستگی ایمن در اوایل کودکی می تواند از رشد رفتارهای ضداجتماعی نوجوان محافظت کند و منجر به رشد رفتارهای جامعهپسند مثل تنظیم هیجانات و همدلی می شود. یکی از شاخص های دلبستگی اولیه، حساسیت مادر میباشد. دلبستگی ایمن اولیه باعث کاهش رفتارهای بزهکارانه، سازگاری بهتر، اضطراب، پرخاشگری و رفتارهای مقابلهای کمتر می شود. یک دلبستگی ایمن به توانایی مادر وابسته است، نه فقط به دادن پاسخهای مداوم به نیازهای جسمی و فیزیولوژیکی نوزاد بلکه به پاسخهای حساسانه مادر به نیازهای عاطفی و روانی در منطقه تقریبی رشد مربوط است. حساسیت مادری مرکز تشکیل یک دلبستگی ایمن است. برای کسب حساسیت مادری، مادر باید قادر به تفسیرذهن و پاسخ به ذهن و فکر کودک باشد. مطالعات نشان می دهند که حساسیت مادری نتایج کودکی بهتر را پیش بینی می کند و باعث کاهش رفتارهای برون نمود می شود. رفتار ضداجتماعی نیز به نتایج طولانی مدت کمتر مطلوب از جمله شایستگی ضعیف همسالان، فرار از مدرسه وکسب تحصیلات پایین، جرم و جنایت در بزرگسالی و خطر بیشتر مشکلات سلامت روان در بزرگسالی منجر می شود.
دیترـدیکارد و پتریل[۲۳۲] (۲۰۰۴) نشان دادند که مادرانی که حساستر بودند، کودکانی با رفتارهای جامعهپسند بیشتری از جمله سازگاری و تعاملات اجتماعی و سطوح پایینتر مشکلات برون نمود داشتند. در مقابل مادرانی که در تعاملاتشان کمتر حساس بودند، کودکانشان در دو سالگی در رفتارهای جامعهپسند کمتری درگیر میشدند و در سن سه سالگی رفتارهای برون نمود بیشتری گزارش کردند.
همانطور که نتایج پژوهشهای بالا نشان میدهد، اگرچه رفتار ضداجتماعی در کودکی پایهریزی می شود، اما شروع آن به دوران نوجوانی برمیگردد. با توجه به اینکه پژوهش ما بر روی کودکان صورت گرفته، ارتباطی بین همدلی مادر و رفتار ضداجتماعی در کودک پیدا نشد و مطالعاتی در این زمینه نیز صورت نگرفته است. مشکلات رفتاری در افراد کم توان ذهنی اغلب به دلیل نقص شناختی و ذهنی است. هر چه سن بالاتر میرود، نقایص شناختی و در نتیجه مشکلات رفتاری بیشتر می شود. رفتار ضداجتماعی همانطور که گفته شد، در سنین نوجوانی که خیلی از افراد کم توان ذهنی ترک تحصیل می کنند و نقایص شناختیشان به دلیل عدم دریافت آموزشهای مناسب بیشتر است، شروع می شود، اما در دوران کودکی به دلیل نقایص ذهنی کمتر و همچنین دریافت آموزش در مدرسه که منجر به بهبود نقایص ذهنی و شناختی می شود، رفتار ضداجتماعی بروز پیدا نمیکند. از طرفی دیگر در مدارس ویژه کشور ما به دلیل امکانات آموزشی ضعیف از جمله عدم برگزاری کارگاههای آموزشی برای خانوادهها و همکاری ضعیف والدین با سیستم آموزشی، معمولاً مادران در زمینه ویژگیهای رفتاری کودکشان آموزشی دریافت نمیکنند و نسبت به رشد رفتاری فرزند خود آگاهی پیدا نمیکنند. با توجه به دلایل گفته شده ارتباطی بین همدلی مادر و رفتار ضداجتماعی مشاهده نکردیم.
۵-۱-۴- بحث و تبیین سوال چهام: آیا میزان درخودماندگی در دانش آموزان کم توان
ذهنی بر اساس همدلی مادران آنها قابل پیش بینی است؟
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون در این پژوهش نشان میدهد که همدلی مادران به طور معناداری رفتارهای درخودماندگی را در دانش آموزان با کمتوانی ذهنی پیش بینی نمیکند. رفتارهای درخودماندگی شامل رفتارهای خودآزاری، رفتارهای کلیشهای و تکراری و نقص در تعاملات اجتماعی و نقایص ارتباطی میباشد. یافتهای همسو با پژوهش حاضر یافت نشد. یافتههای پژوهش حاضر با یافتههای اسمیت و همکاران (۲۰۰۸)، گرینبرگ و همکاران[۲۳۳] (۲۰۰۶)، هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶)، تالی و همکاران[۲۳۴] (۲۰۰۴)، لاندز و همکاران[۲۳۵] (۲۰۰۷)، بورکویسکی و همکاران[۲۳۶] (۲۰۰۲) ناهمسو است که بیان می کنند محیط خانواده و به طور ویژه ابراز عاطفه و کیفیت روابط مادر و کودک می تواند درکاهش و افزایش مسیر اختلالات رفتاری و علایم درخودماندگی نقش داشته باشد. اسمیت و همکاران (۲۰۰۸) بیان کردند که سطح بالایی از گرمی مادر و تشویق وی و کیفیت روابط با کاهش مشکلات رفتاری بعد از آن و جلوگیری از رفتارهای درخودماندگی از جمله رفتارهای تکراری و روابط متقابل اجتماعی، مرتبط است.
بورکویسکی و همکاران (۲۰۰۲) نیز بیان کردند در پیشینه رشدی کودک، گرمی مادر و کیفیت روابط مادر و کودک به مدت طولانی سازگاری و عملکرد رفتاری کودک را پیش بینی می کند. گرینبرگ و همکاران (۲۰۰۶) در پژوهش خود نشان دادند بیانات و عبارات گرم مادر و تشویق وی نسبت به کودکان کم توان ذهنی، بهعلاوه کیفیت رابطه مادر و کودک با رضایت از زندگی بیشتری در میان بزرگسالان مبتلا به کمتوانی ذهنی مرتبط شده است. در این جمعیت در معرض خطر برای مشکلات رفتاری (کودکان با کمتوانی ذهنی) فرایندهای خانوادگی از جمله ابراز عاطفه مثبت مادری، به عنوان مکانیزم بالقوه رشد رفتاری فرض شده است. برای مثال در یک مطالعه نوزادان با تولد وزن کم، گرمی مادر اثر وزن تولد بر مشکلات رفتاری را تعدیل می کند. وقتی خطر بالاست، گرمای بالاتر با مشکلات رشدی کمتر همراه است. تالی و همکاران (۲۰۰۴). اثرات اصلی محیط خانواده بر نتایج رفتاری به همین ترتیب نشان داده شده است. کار با دوقلوهای یک تخمکی نشان میدهد که گرمای بیشتر و عاطفه منفی کمتر مادر مشکلات رفتاری ضداجتماعی، خودآزاری و نقایص ارتباطی کمتر را در کودکان در معرض خطر پیش بینی می کند (کاسپی و همکاران[۲۳۷] ۲۰۰۴) و عاطفه منفی و مثبت مادری به ترتیب با رفتارهای برون نمود و شایستگی اجتماعی مرتبط شده است. این یافته ها نشان می دهند که ابعاد مثبت خانوادگی ممکن است یک عامل حفاظتی برای بروز علایم مشکلات رفتاری در کودکی و نوجوانی باشد. ارسموند و همکاران[۲۳۸] (۲۰۰۶) اگر چه ادراک مادر از کیفیت ارتباط، با مشکلات رفتاری و علایم درخودماندگی مرتبط بود، تشویق و گرمی مادر تنها پیش بینی کننده رفتارهای تکراری بود. سطح بالایی از کیفیت روابط مادر و کودک نیز بهبود در اختلالات روابط متقابل اجتماعی را پیش بینی می کند. نکته مهم اینکه، در این پژوهشها اندازه اثر گرمی مادر (d=./49) متوسط بود و این نشان میدهد که رفتار گرم و صمیمیت مادر تا حدودی می تواند به کاهش رفتارهای درخودماندگی کند، به این دلیل که رفتارهای درخودماندگی علت ژنتیکی نیز دارد.
در تبیین این یافته میتوان گفت که بیانات گرم مادر ممکن است یک محیط با استرس و پرخاشگری کمتر برای کودک ایجاد کند که خود منجر به کاهش رفتارهای تکراری می شود. همچنین فضای مناسب و امن برای کودک فراهم می شود تا بتواند نیازهای عاطفی و روانیاش را به بهترین شکل پاسخ دهد. گرما شامل محبت، آسایش، نگرانی، پرورش، حمایت و عشق پایدار میباشد که در مقابل آن طرد و عدم پذیرش قرار دارد. یک سبک فرزندپروری مشخص شده به وسیله گرمی و پاسخگویی اعتماد و روابط متقابل مادر کودک را افزایش میدهد که این اعتماد به نوبه خود رفتارهای مناسب کودکان با والدینشان را ارتقا میدهد. در واقع گرمی مادر با رفتارهای مقابلهای کمتر، مرتبط شده است. سطوح پایینتر گرمای مادر خودتنظیمی هیجانی کمتر کودک و پس از آن مشکلات رفتاری از جمله پرخاشگری، نقایص ارتباطی و نقص در تعاملات اجتماعی را پیش بینی می کند. خودتنظیمی به نوبه خود به رشد خودکنترلی و ارتباطات بین فردی از طریق رشد مهارت های ارتباطی کمک می کند. گرمای والدین روابط مثبت بین والد و کودک را ایجاد می کند که خود کودکان را برانگیخته می کند تا ارزشها و رفتارهای تاییدشده توسط والدین را دریافت کنند و رفتارهای مثبت خود را با رفتارهای مثبت والدین مقابله به مثل کنند و هنجارها و رفتارهای جامعه پسند را درونی کنند. از آنجا که ممکن است گرمی و رفتارهای خشن یا کنترل کننده با هم در خانوادهها اتفاق بیفتد، گرمای والدین می تواند به عنوان یک سپر و مانع در برابر اثرات منفی شیوه های انظباطی خشن یا کنترل کننده عمل کند (دیترـدیکارد و همکاران، ۲۰۱۱). مادرانی که از تنبیه فیزیکی هنگامی که در بافت روابط گرم و دوستیهای مادر و کودک قرار دارند، استفاده می کنند، نتایج مثبتی برای کودکان را پیش بینی می کنند. مادران گرم فرزندان خود را در مواقع شکست تحصیلی سرزنش نمیکنند و به آنها دلگرمی و اعتماد به نفس می دهند که مانع بروز رفتارهای مخرب، خودآزاری، رفتارهای مقابلهای و پرخاشگری می شود و احتمال موفقیت در مراحل بالاتر تحصیلی و عدم ترک تحصیل را افزایش می دهند (لی و همکاران[۲۳۹]، ۲۰۱۳). جالب است بدانید اگرچه اعضای خانواده مبتلا به کم توان ذهنی در معرض خطر بیولوژیکی بالاتری برای مشکلات عاطفی هستند، اکثر مادران ابراز عاطفی مثبت در اشاره به فرزند خود نشان میدهند. به طور خاص اختلالات در روابط متقابل اجتماعی با تشویق کم مادر همراه است. این یافته ها همسو است با یافتههای ارسموند و همکاران (۲۰۰۶) که نشان دادند ویژگیهای کودک، به طور ویژه رفتارهای ناسازگارانه و اختلالات رفتاری کمتر شدید، سطوح بالاتری از کیفیت ارتباطات را پیش بینی می کنند. بنابراین رفتارهای والدین در خلا رخ نمیدهد.
گلاسر و همکاران[۲۴۰] (۲۰۰۳) در بررسی اثر کیفیت محیط خانواده در خانوادههای پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده نشان دادند کیفیت محیط خانواده با علایم درخودماندگی کمتر، نتایج شناختی بهتر و رفتار سازگارانه بیشتر مرتبط بود.
هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) نتیجه گرفتند که یک عامل محیط خانواده که با عود مشکلات رفتاری در کودکان کم توان ذهنی مرتبط است هیجانات ابراز شده مادر میباشد که شامل سطوح بالایی از انتقاد و درگیری بیش از حد عاطفی مادر نسبت به معلولیت کودک کمتوان ذهنی میباشد. سطح بالایی از انتقاد با افزایش رفتار ناسازگارانه و رفتارهای خودآزاری همراه شده است.
همسو با یافتههای پژوهش حاضر بیکر و همکاران[۲۴۱] (۲۰۱۱) و هاستینگز و همکاران (۲۰۰۶) در مطالعات خود نشان دادند انتقاد مادر در طول زمان، تغییر در مشکلات رفتاری در کودکان کم توان ذهنی را پیش بینی نمیکند. بررسی محیطهای فرزندپروری منفی عمدتا بر روی هیجان ابراز شده، متمرکز است. شاخص انتقاد که یکی از ابعاد هیجانات ابراز شده میباشد، به عنوان میزانی که مراقبت کننده عدم تایید نسبت به افراد نشان میدهد و مسئولیت مشکلات رفتاری را به کودک نسبت میدهد، در نظر گرفته شده است. والدین کودکان با کمتوانی ذهنی نسبت به رشد انتقاد آسیبپذیرند. همچنین در مقابل پذیرش برای تغییر رفتار کودکشان مقاومت میکنند بنابراین میتوان گفت، انتقاد یک واکنش طبیعی مادران به خواسته های و نیازهای مراقبتی برای مراقبت از افراد با کمتوانی ذهنی میباشد و با مشکلات رفتاری کودک رابطه ندارد. اسنادهای والدین از مشکلات رفتاری کودک با کمتوانی ذهنی با اسنادهای والدین از رفتار کودکان عادی متفاوت است زیرا مادران کودکان کم توان ذهنی درکشان از مشکلات رفتاری و به نوبه خود انتقاد متفاوت است. انتقاد مادران با کودک عادی برای این است که کودکشان را وادار کنند که بر رفتارشان کنترل بیشتری داشته باشند. بسیاری از مادران کودکان کم توان ذهنی به دلیل دوره طولانی مدت ارتباط با شرایط کودکشان (شروع کمتوانی ذهنی از اوایل کودکی)، مشکلات رفتاری را به کمتوانی ذهنی کودکشان نسبت می دهند، نه به عدم انگیزه فرزندانشان. این اسناد مادران، اثرات رفتارهای درخودماندگی بر انتقاد را، تعدیل می کند تا حدی که رابطهای بین این دو متغیر مشاهده نمیشود. همچنین نتایج نشان داد چون مادران به استرس مراقبت عادت می کنند، مراقبت طولانی مدت تاثیری بر انتقاد در آنها ندارد، اما مشکلات رفتاری در افراد کم توان ذهنی در طول زمان باقی میماند و این نشان میدهد که رفتارهای درخودماندگی کودک در طولانی مدت بر انتقاد مادر تاثیری ندارد.
در پایان میتوان گفت، همانطور که پژوهشها نشان می دهند رفتارهای درخودماندگی در افراد کم توان ذهنی پایین است و معمولاً به صورت خفیف بروز می کند. دادههای توصیفی پژوهش ما نیز نشان میدهد که میانگین بعد درخودماندگی از همه ابعاد دیگر مشکلات رفتاری پایینتر است (۲۸/.=m). همچنین مادران به دلیل عدم دریافت صحیح معانی واژه ها پاسخ ضعیفی به گویه های مولفه درخودماندگی دادند. از طرفی در فرهنگ ما به خصوص در طبقات پایینتر جامعه، برخی ویژگیهای رفتار درخودماندگی از جمله عدم تماس چشمی و ارتباط کلامی را رفتارهای مشکلدار مطرح نمیکنند و آن را جزء ویژگیهای مثبت کودک تلقی میکنند. بنابراین رابطهای بین درخودماندگی کودک و همدلی مادر مشاهده نشد.
۵-۱-۵- بحث و تبیین سوال پنجم: آیا میزان اختلال ارتباط اجتماعی در
دانش آموزان کم توان ذهنی بر اساس همدلی مادران قابل پیش بینی است؟
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان میدهد که همدلی مادر پیش بینی کننده معناداری برای اختلال ارتباط اجتماعی در کودکان کم توان ذهنی است (۰۳/۰>p ،۱۸۸/۰=Beta). یافتههای پژوهش حاضر با یافتههای گرینبرگ و همکاران (۲۰۱۲)، بیلی و همکاران[۲۴۲] (۲۰۰۸)، آبیداتو و همکاران[۲۴۳] (۲۰۰۷)، گاربر و فلین[۲۴۴] (۲۰۰۱)، لندری و همکاران (۲۰۰۱)، گرانیک و پاترسون[۲۴۵] (۲۰۰۶) و وارن و همکاران (۲۰۱۰) همسو است که بیان می کنند پاسخگویی اولیه مادر بر رشد زبانی و عملکرد اجتماعی و ارتباطی کودک تاثیر بهسزایی دارد. پاسخگویی مادر اشاره به گرمی، محبت، ثبات، پذیرش مثبت بدون قید و شرط و عدم طرد کودک دارد.
سیلر و سیگمان[۲۴۶] (۲۰۰۸) در مطالعه خود نشان دادند که پاسخگویی مادر در طول دوره کودکی اولیه با مزایای زیادی برای کودک در زمینه رشد زبان، شناخت، عاطفه و رشد اجتماعی همراه است. وارن و همکاران (۲۰۱۰) بیان کردند که قرار گرفتن در معرض سطوح نسبتا بالایی از پاسخگویی مادری می تواند به طور قابل توجهی بر رشد ارتباطی و زبانی همه کودکان، از جمله کودکان مبتلا به سندرم ایکس شکننده اثر بگذارد.کودکانی که مادرانشان در طول چند سال اول زندگی پاسخگویی بیشتری نشان می دهند، زبانشان سریعتر رشد می کند، نمره بالاتری در آزمونهای شناختی میگیرند و مهارت های اجتماعیشان بهتر رشد می کند و مشکلات رفتاری و عاطفی کمتری دارند. گرمی مادر یک جزء از پاسخگویی، به طور طولانی مدت سطوح بالاتر سازگاری و عملکرد کودک را پیش بینی می کند (کاسپی و همکاران، ۲۰۰۴). در مقابل قرارگرفتن طولانی مدت در معرض سبک فرزندپروری سخت و غیر پاسخگو که انتقاد و حالتهای منفی والدین جزئی از آن است با نتایج نامطلوبی در سرتاسر حوزه های رشدی یکسان مرتبط است. انتقاد والدین ممکن است بی نظمی رفتاری و هیجانی در کودکان، در نتیجه رشد مشکلات رفتاری جدیتر، را افزایش دهد. علاوه بر این انتقاد و گرمی پایین والدین یک سبک شناختی افسردگی، از جمله انتقاد از خود و خودکم بینی در کودکان را رواج میدهد. گرینبرگ و همکاران (۲۰۱۲) نیز نشان دادند رفتار والدین به ویژه مادر و محیط خانواده عملکرد هیجانی و اجتماعی کودک را شکل میدهد. حضور گرم و مثبت مادر و عدم وجود انتقاد وی با مشکلات رفتاری کمتری همراه است.
مینک و نیهیرا[۲۴۷] (۱۹۸۷) در مطالعه خود نشان دادند که کودکان مبتلا به کم توانی ذهنی در خانوادههای منسجمتر سطوح بالاتری از رفتار سازشی، مشکلات رفتاری کمتر و تجربه انزوای کمتر با همسالان را نشان دادند و همچنین سطوح بالای انسجام خانوادگی و مشارکت والدین، سطح بالاتری از عملکرد اجتماعی و ارتباطی را پیش بینی کرد. وارن و همکاران (۲۰۰۷) در پژوهش خود ارتباط مثبت بین پاسخگویی مادر و رشد کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی را نشان دادند و بیان کردند که محیطهای خانوادگی مثبت، سطوح پایینتر مشکلات درون نمود و برون نمود کودکان با تاخیر رشدی در سن ۵ سالگی و رشد مهارت های اجتماعی را در سن ۱۰ سالگی پیش بینی می کند.
همسو با نتایج پژوهش گرین و بیکر[۲۴۸] (۲۰۱۱) نشان دادند ابراز هیجان مثبت مادر به طور کلی با رشد اجتماعی بهتر و ابراز هیجان منفی یا به عبارت دیگر عاطفه منفی با رشد اجتماعی پایینتر در کودکان کم توان ذهنی، مرتبط است.
در تبیین این یافته ها میتوان گفت ارتباط بین ابراز هیجان منفی والدین و رشد اجتماعی می تواند بسته به بعضی عوامل از جمله توانایی تنظیم هیجان کودک، منفی یا مثبت باشد. درکودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی با توجه به ظرفیتهای تنظیم هیجان پایینتر نسبت به کودکان بدون کمتوانی ذهنی، ابراز هیجان منفی مادر با رشد اجتماعی پایینتر، همراه خواهد بود. سالهای اولیه مدرسه زمان رشد سریع اجتماعی هستند، زمانی که کودکان باید مهارت های مربوط به تنظیم هیجانات، تعامل با همسالانشان و پاسخ به افزایش خواسته های اجتماعی را یاد بگیرند. کودکان با کمتوانی ذهنی، به این دلیل که توانایی شناختی با توانایی تفسیر موقعیتهای اجتماعی و رشد استراتژیهایی برای پاسخ به آنها مرتبط است، به طور ویژه در معرض خطر نقایصی در این حوزه هستند و برای پرورش این مهارت ها به والدین ازجمله مادر برای الگوگیری تنظیم هیجانات موثر، نگاه میکنند. عاطفه مثبت والدین نقش مهمی در رشد اجتماعی کودکان دارد به این صورت به کودکان کمک می کند تا درباره هیجانات خود و دیگران شناخت پیدا کنند و این به شکل گیری تعاملات مناسب و شایستگی اجتماعی در کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی کمک می کند. آغاز و حفظ یک سبک ارتباطی پاسخگویی بالا با کودکی که مبتلا به کمتوانی ذهنی است می تواند برای والدین صرف نظر از اهدافشان مشکل و استرس زا باشد (گیرولامتو[۲۴۹]، ۱۹۹۸). مادران کودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی گرمی کمتری در ارتباط با کودکانشان دارند. کودکان را بیشتر کنترل و کمتر با آنها بازی و تفریح می کنند، رفتارهای مادرانه کمتری نسبت به آنها دارند، از ارتباط با این کودکان کمتر لذت میبرند، یک نگرش با غفلت کامل در ارتباط با جامعهپذیری کودکانشان نشان می دهند (فلوید و فیلیپ[۲۵۰]، ۱۹۹۳). با وجود آگاهی از اینکه فرزندانشان در معرض خطر مشکلات عاطفیـاجتماعی هستند، جامعهپذیری کودکانشان را در طول یادگیری مهارت های زندگی اولویت بندی نمیکنند و تمایل به رفتارهای فرزندپروری منفی از جمله رفتارهای فضولانه، امری و همراه با انتقاد دارند. شاید به این دلیل که کودکانشان را افرادی ناتوان از نظر شناختی و جسمی، داشتن نیازهای محدود، عدمکفایت در مدیریت زندگی روزمره و همچنین حل کردن مسائلشان میدانند. همچنین وقت کمتری با کودکشان برای صحبت در مورد هیجانات و احساسات مختلف صرف می کنند. بنابراین این کودکان فرصتهای کمتری در مورد یادگیری هیجان از والدینشان دارند که خطر ابتلا به نقایص اجتماعی را افزایش میدهد. فقدان الگوهای رفتاری مناسب باعث عدم یادگیری تنظیم هیجانات و درونیکردن این مهارت و همچنین مشکلاتی در ایجاد و حفظ مرزهای رابطه موثر کودک و در نتیجه اختلال در مهارت های اجتماعی و واکنشهای هیجانی مناسب در برخورد با دیگران می شود که خود منجر به طرد کودک و شکل گیری مشکلات رفتاری از جمله گوشهگیری و انزوای از همسالان، عدم همکاری، مسئولیت پذیری و خودکنترلی، اختلال در مهارت های زبانی و ارتباطی در کودکان می شود (باتیا و همکاران[۲۵۱]، ۲۰۰۵).
۵-۱-۶- بحث و تبیین سوال ششم: آیا عامل جنسیت در پیش بینی مشکلات رفتاری
دانش آموزان کم توان ذهنی بر اساس همدلی مادرانشان سهم دارد؟
نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون نشان میدهد همدلی مادران به طور معناداری مشکلات رفتاری در پسران کم توان ذهنی را پیش بینی می کند اما در دختران پیش بینی نمی شود. بدین معنی که هرچه مادران همدلتر باشند مشکلات رفتاری در پسران کاهش پیدا می کند. یافتههای پژوهش حاضر با یافتههای تانسن و همکاران[۲۵۲] (۲۰۱۴)، فستین و همکاران[۲۵۳] (۲۰۱۳)، رپ و همکاران[۲۵۴] (۲۰۰۵)، گرینبرگ و همکاران (۲۰۱۲) ویلر و همکاران[۲۵۵] (۲۰۰۷) مبنی بر اینکه عاطفه مثبت مادر با مشکلات رفتاری پایینتر در پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده همبستگی دارد، همسو است.
گرینبرک و همکاران (۲۰۱۲) در پژوهش خود نشان دادند مشکلات رفتاری کمترکودکان مبتلا به کمتوانی ذهنی و به طور ویژه پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده با عاطفه مثبت بیشتر و انتقاد پایینتر مادر در این خانوادهها مرتبط است. تانسن و همکاران (۲۰۱۳) بیان کردند که شدت علائم اضطراب در پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده به طور متوسط با عاطفه منفی مادر در طول دوره کودکی مرتبط است.
تانسن و همکاران (۲۰۱۴) در بررسیهای خود نشان دادند بازداری رفتاری که از نشانه های مشکلات رفتاری در پسران مبتلا به سندرم ایکس شکننده است با استرس فرزندپروری بالاتر، پاسخگویی عاطفی و خوشبینی پایینتر مادر همراه است. فستین و همکاران (۲۰۱۳) نیز نشان دادند که عاطفه منفی و گرمی پایین مادر، پاسخدهی ضعیفتر کودک به درمان اضطراب را پیش بینی می کند. ویلر و همکاران (۲۰۰۷) نیز بیان کردند که مشکلات شناختی و ذهنی این پسران باعث افزایش سطوح استرس فرزندپروری می شود که به نوبه خود مانع از تعاملات مناسب و مثبت مادرـکودک و در نتیجه افزایش مشکلات رفتاری کودک می شود.
ارسموند و همکاران (۲۰۰۶) در مطالعه خود نشان دادند که عاطفه مثبت کمتر و انتقاد بیشتر مادر در روابط مادر و کودک که خود منجر به آسیبهای مراقبتی بزرگتر می شود، با رفتارهای ناسازگارانه شدید در دختران و پسران مرتبط است. ایسکس[۲۵۶] (۲۰۰۲) نیز نشان داد که گرمی مادر، آسیبهای مراقبتی را پیش بینی می کند. سطوح پایینتر گرمی مادر با آسیبهای مراقبتی بیشتر که شامل انتقاد و درگیری هیجانی بیش از اندازه میباشد، رفتارهای ناسازگارانه را در دختران و پسران مبتلا به کمتوانی ذهنی پیش بینی می کند. آسیبهای اجتماعی موجود در افراد کم توان ذهنی ممکن است به این دلیل باشد که عاطفه مثبت از طرف مادانشان دریافت نمیکنند. پروچنو[۲۵۷] (۲۰۰۳) به این نتیجه رسید خوشبینی و سلامت روحی مادر، عاطفه مثبت بیشتر مادر نسبت به کودک را پیش بینی می کند. مادرانی که سطوح پایینتری از آسیبهای مراقبت و سطوح بالاتری از فواید مراقبت دارند، عاطفه مثبت بیشتری نسبت به دختران یا پسرانشان نشان می دهند که از بروز مشکلات رفتاری جلوگیری می کند.
مقالات و پایان نامه ها در رابطه با پیش بینی-مشکلات-رفتاری ـ- عاطفی-در-کودکان-کم توان-ذهنی-بر-اساس-همدلی-مادران شان- فایل ۲۲