جوزجانی در این مورد مینویسد:
“چغتای ملعون پسر دوم چنگیز بود او مردی ظالم، سایس و قتال و بدکار بود ، و هیچ کس از فرماندهان مغل، از او مسلمانان را دشمنتر نبود. نخواستی هیچ آفریده نام مسلمان گیرد مگر به بدی مگر در همه قبایل امکان نبودی که هیچکس گوسفند را بر سنت مسلمانی ذبح کند. همه مردار کردندی، و گزاردن نماز مجال نبودی هیچ مسلمان را، و پیوسته اکتای را بر آن داشتی که مسلمانان را به قتل باید رسانید. و از ایشان باید که هیچ باقی نماند."(جوزجانی،۱۳۶۳: ۲/۱۶۷).
در حقیقت در دوران حکمرانی جغتای، مسلمانان در جهت اجرای احکام دینی خود به شدّت در تنگنا قرار داشتند، به صورتی که تا مدّتها در ناحیهی خراسان و ماوراءالنهر کسی جرأت نکرد گوسفندی را به صورت آشکار ذبح شرعی کند بلکه حیوان را خفه و سپس گوشت آن را که در احکام اسلام گوشت مردار به حساب میآمد را میخوردند(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۲۲۷).
جوینی مینویسد: محل اقامت جغتای و فرزندان و لشکریانش از سمرقند تا کنار بیش بالیغ، که مناطقی سرسبز و خوش آب و هوا به شمار میرفته، بود. ییلاق را در آلمالیغ و قشلاق را در قوناس به سر میبرد؛ که به قول جوینی بهار و تابستانهایش همچون بهشت است. جغتای دستور داده بود در آن منطقه استخرهایی که به آن “گول"میگویند برای مرغابی ها بسازند و همچنین روستایی به نام “قتلغ” به دستور وی ساخته شده بود که محل استراحت وی بود. جغتای پاییز و زمستان را نیز در “مراویل ایلا” که در حوضهی رودخانه ایلی واقع بود روزگار میگذرانید. در سراسر این مناطق انبارهایی از خوراکی و نوشیدنی ساخته شده بود. و زندگی جغتای مدام به تماشا و عیش و عشرت و معاشرت با زنان زیبا روی میگذشت(همان:۲۲۸). با وجود اینکه وی برادر بزرگتر بوده امّا به حکم وفاداری به اصول یاسا، احترام فراوانی برای برادر کوچکتر خود، اکتای قائل بوده است. و تمام مدّت عمر از متابعت و حمایت او دست نکشید(میرخواند،۱۳۳۹: ۵/۳۸۹۹).
همانطور که گفته شد جغتای مأمور اجرای دقیق یاسا و یوسون چنگیزخان بود. او در این راه آن چنان افراط نمود که مسلمانان از دست اقدامهای ضد اسلامی وی به ستوه آمده بودند. جغتای تکالیفی که مغایر با شرع و عقل بود، نسبت به مسلمانان تحت قلمروش روا داشت. در طبقات ناصری آمده است:
“جغتای ملعون مدام در ایذاء مسلمانان جد می نمود، و اسباب میانگیخت، تا بلا و زحمتی بر اهل اسلام لاحقّ گردد، و بقیه مسلمانان را قلع کنند، و مستأصل گرداند، چنانچه از مسلماناه هیچ موضعی علامتی و بقعهیی نماند، و در انتشار آن فتنه قصد و کوشش میکرد، و جماعت مغولان و دیگر نویان و بهادران را بر آن می داشت، تا از مسلمانان کلماتی و حرکاتی میرسانیدند که موجب زحمت و ضرر (اهل) اسلام می بود. و سبب قمع و هلاک ایشان می شد، تا وقتی که یکی از رهبانان بت پرست که به زبان ترکی این جماعت را نوینان می گویند بر آن داشت تا پیش اکتای آمد و گفت من چنگیز خان را در خواب دیدم مرا فرمان داده است که به تو برسانم تو که اکتای و پسر او و نصب کردهی چنگیزخانی به هیچ وجه آن فرمان را مهمل نگذاری و از آن عدول و امتناع ننمایی نباید که رضای چنگیزخان را درنیابی و آن فرمان این است: که چنگیز خان فرموده است که مسلمان بسیار شده است و به عاقبت بر افتادن ملک مغول از مسلمانان خواهد بود اکنون می باید که تمامیت مسلمانان را که در کل ممالک ما هستند از آنجا که بلاد چین و طمغاج و تنکت و ترکستان، تا به زمین ایران و عجم، تمام مسلمانان را به قتل برسانی و از ایشان نام و نشان نگذاری اکنون من فرمان چنگیز خان را رساندم و از گردن خود این عهد بیرون کردم می باید که تو امتثال نمایی و فرمانبرداری کنی و طوایف مسلمانان را مهلت حیات ندهی تا ملک ما زوال نیابد “(جوزجانی،۱۳۶۳: ۲/۱۵۴).
که این فتنه توسط اکتای برملاء شد و متوجّه شدند که از طرف جغتای بود.
جغتای مظهر استثمار و بهرهکشی از رعایا و هنرمندان و به طور کلی مردم مسلمان شهرهای خراسان بود. جغتای با دین اسلام دشمنی می ورزید. مقررات و سنن اسلامی درباره غسل و ذبح حیوانات، با عادات و یاسای مغولی مغایرت داشت. خواندمیر در این زمینه گفته است: “هیچ آفریده در خراسان بر علانیه کارد بر حلق اغنام نتوانست زد. “(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۷۷).
در عهد جغتای خان، اهالی ماوراءالنهر و خراسان نمیتوانستند آداب و سنن اعمال مذهبی خود را به جای آورند و اگر شخصی به رسوم پیشینیان و یا به انجام فرایض دینی میپرداخت، برابر یاسا مجازات میشد. قاضی منهاج سراج در این باره مینویسد:
“جغتای مسلمانان را دشمن داشتی و پیوسته در اندیشهی او آن بود که خون مسلمانان بریزد و هیچ یک را زنده نگذارد. و احکامی وضع کرده بود، چنان چه هر کس دزدی و زنا و دروغ گفته و یا جنایت کرده و هر که را لقمه در گلو گیرد بکشند و هر که در آب روی شسته، در آب راه رود، او را بکشند و هر گناه که کمتر از این جمله باشد، او را تمام برهنه کنند و چوب زنند به غایت سخت و محکم"(جوزجانی،۱۳۶۳: ۲/۱۵۲).
در زمان حکومت جغتای، در شهرهای ماوراءالنهر میان دو دین اسلام و مسیحیت تنشها و برخوردهایی بوجود آمد. این نزاع ها و کشمکشهای مذهبی تا بدان پایه میرسید که طرفین به تخریب و ویران نمودن مساجد و معابد یکدیگر اقدام میورزیدند(همان:۱۶۰). مورخان این دوره تا یک قرن بعد را دوران رقابت دو دین بزرگ اسلام و مسیحیت در بخش غربی ترکستان قلمداد می کنند که بویژه مسیحیت نسطوری تلاش زیادی در جهت جلوگیری از اسلامپذیری خاندان جغتایی بکار میبست(Czaplicka,1918:29).
حکومت جغتای بر اولوسش با فرمانروایی اکتای بر مغولها همزمان بود. و حضور قاآن مانع از سختگیریهای بیشتر وی میشد. زمانی که اکتای درگذشت دربار جغتای مرجع امراء و شاهزادگان و بزرگان شد. امّا این وضعیت چندان دوام نیاورد. زیرا وی گرفتار بیماری لاعلاجی شد که هر قدر پزشکها کوشیدند موفق به مداوای وی نشدند. سرانجام در سال۶۴۰ ﻫ..ق جان داد(میرخواند،۱۳۳۹: ۸/۳۹۰۳).
۲-۴-۴- امرای ماوراءالنهر در زمان جغتای
در زمان حکومت جغتایخان بر ماوراءالنهر امرای ذیل هریک بر شهرهای این ناحیه حکم میراندند.
الف- «بخارا»: ۱- تمشا(ایلو- آخای) ۶۱۷-۶۲۲ق/۱۲۲۰- ۱۲۲۵م
۲- تمشا(ایلو- من- سوگی) پسر ایلو آخای۶۲۲-۶۳۵/ ۱۲۲۵- ۱۲۳۸م
۳- محمود تارابی۶۳۵ق /۱۲۳۸م که تنها چند ماه حکومت نمود.
ب- «سمرقند»: ا- تمشا(ایلو آخای) منابع از این شخص به تهاشی نام برده اند.
۲- تمشیا (ایلو- من- سوگی)
ج- «خوارزم»: چین تیمور(۶۱۸ق/۱۲۲۱- ؟م)
د- «خجند»: مسعود بیک۶۲۱-۶۳۵ق/ ۱۲۲۴- ۱۲۳۸م وی فرزند محمود یلواج بود.
ه- «فرغانه»:ایلچی ملک(بایمت اف،۶۰:۱۳۷۸).
۲-۵- قیام محمود تارابی
محمود تارابی، رهبر قیامی در بخارا در سدهی هفتم هجری در دورهی مغولان است. خاستگاه وی قریهی تاراب، در سه فرسخی بخارا، بود. پیشهی غربالسازی داشت. در منابع تاریخی به جزئیات زندگی او اشارهای نشده و شهرت او وامدار قیامش در برابر مغولان است. منابع اندکی به قیام وی علیه مغولان در ۶۳۶ ق، اشاره کرده اند. تاریخ جهانگشای یگانه منبعی است که این قیام را کاملاً شرح داده است و مطالب تاریخ روضهالصفا (میرخواند، ….) و تاریخ حبیب السیر(خواندمیر، ….) نیز تکرار همان است. دوران زندگی تارابی مصادف بود با درگیری و
تاخت و تاز غوریان، قراختائیان و خوارزمشاهیان در ماوراءالنهر که هر یک مدّتی بر آنجا فرمان راندند. در ۶۱۷ﻫ .ق، با حملهی چنگیزخان به بخارا، این شهر ویران شد و اهالی آن کشته شدند یا فرار کردند(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۷۹). و تا قرن هشتم که ابن بطوطه از آنجا دیدن کرد شهر همچنان نیمه ویران بود(ابنبطوطه،۱۳۷۰: ۴۱۴). در زمان اکتای قاآن، حکومت ناحیهی سغد که بخارا جزئی از آن بود به محمود یلواج خوارزمی رسید، و قیام تارابی نیز در همین دوره بود(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۸۵). به گفتهی جوینی تارابی در «لباس اهل خرقه » کارش را با «پَری داری» آغاز کرد. وی نزد خواهرش علوم غریبه و پریداری آموخت و مدعی بود که از طریق ارتباط با جنّیان قادر به شفا دادن بیماران و کاهش دادن درد و رنج است و ظاهراً چند نفر نیز از این راه شفا یافته بودند و همین امر سبب شد که عده ای مرید او شوند و وی را صاحب کرامت بدانند(همان: ۸۶). در همین هنگام شمسالدین محبوبی که فقیه بود و با پیشوایان دینی بخارا درگیری داشت، به تارابی پیوست و به مردم اعلام کرد که در یکی از نوشته های پدرش از مردی با ویژگیهای تارابی نام برده شده است که می تواند جهان را از بدی پاک کند. همین امر بر شمار پیروان تارابی افزود(همان: ۸۵- ۸۶). بزرگانِ بخارا که از قدرت گرفتن تارابی بیمناک شده بودند، کسی را به خجند نزد یلواج فرستادند تا از او کمک بگیرند. همزمان، گروهی از مغولان به تاراب رفتند و تارابی را به بخارا دعوت کردند، به قصد آنکه در نزدیکی بخارا، در محلّی به نام سرپل وَزیدان، او را بکشند.
امّا تارابی به نیتشان پی برد و از آنان خواست تا نسبت به او سوء نیت نداشته باشند. مغولان به گمانِ ارتباط او با نیروهای غیبی به وی گزندی نرساندند و تارابی به سلامت به بخارا رسید و در سرای سنجر مَلک رهبر قیامی علیه خاندان برهان در بخارا در ۶۰۴ ق سکونت گزید. امیران بخارا گرچه در ظاهر به او احترام می گذاشتند، در باطن در پی فرصتی بودند تا او را از میان بردارند، امّا نمیتوانستند، زیرا تارابی پیروان فراوانی داشت و هر روز بسیاری از مردم برای تبرک نزد او میرفتند، تا اینکه یکی از مریدانش او را از سوءقصد آنان مطلع کرد(بایمت اف،۶۸:۱۳۸۰). تارابی، با چند تن از یارانش از آنجا گریخت و به تَل باحَفص رفت. مردم و صاحب منصبان در بخارا در جستجوی او بودند که خبر رسید تارابی در بیرون شهر است و شایع شد که به سرتل پرواز کرده است، و این را از معجزات او دانستند. تارابی از پیروانش خواست تا آمادهی نبرد شوند و دنیا را از بیدینان پاک کنند. این گروه وارد بخارا شدند و در سرای رابع ملک اقامت گزیدند. تارابی اشراف و امیران شهر را احضار کرد و به کسانی که با او همراهی کردند، منصب داد، از جمله منصب خلافت را به فخرالدین برهانی و صدارت را به شمسالدین محبوبی سپرد، سپس دشمنان خود را قلع و قمع کرد. برخی از آنان نیز از بیم جان فرار کردند. تارابی به پیروانش اجازه داد که اموال اعیان و اشراف شهر را تصرّف کنند، از این رو آشوب به پا خاست . خواهر تارابی که موافق این اَعمال نبود، او را ترک کرد(همان:۶۹). تارابی ادعا میکرد که لشکریانش دو قسماند، یکی از نوع بشر که ظاهر است، دیگری از جنیان که مخفیاند. یک بار هم پیشگویی کرده بود که از غیب برای آنان سلاح فرستاده می شود. از قضا، بازرگانی با بار شمشیر از شیراز آمد و شمشیرها را به آنان داد. پس از این واقعه، بر تعداد مریدان تارابی افزوده شد و شکی برای آنان نماند که او صاحب کرامت است. در همین بین، امیران فراری بخارا که در کرمینیه، در چهارده فرسنگی بخارا، بودند با مغولان آنجا متّحد شدند و برای جنگ به شهر آمدند. تارابی و شمسالدین محبوبی بدون سلاح به مقابله با آنان رفتند. شایع شده بود که هرکس علیه تارابی اقدام کند، خشک می شود و لشکریان مغول که کم و بیش خرافاتی بودند، با احتیاط دست به شمشیر میبردند(مؤمنی،۱۱:۱۳۵۴).
سرانجام در این جنگ ، تارابی و شمسالدین محبوبی کشته شدند. در همین هنگام، طوفان شدیدی بلند شد و طرفین وحشت کردند، زیرا طوفان را از کرامات تارابی میدانستند. مغولان فرار کردند و لشکریان تارابی در پی آنان رفتند و بسیاری را به هلاکت رساندند. اهالی روستاهای اطراف نیز با بیل و تبر عمّال و مأموران مالیاتی را از پای درآوردند. پیروان تارابی که او را نیافته بودند، ادعا کردند که او غیب شده است و تا زمان ظهور او، برادرانش، محمّد و علی، جانشین او هستند. برادران تارابی با پیروانشان شهر را غارت کردند و پس از یک هفته دو تن از سرداران مغول، ایلذر نوین و چکین قورچی، با سپاهی بزرگ به جنگ قیام کنندگان آمدند. برادران تارابی نیز که بدون سلاح به مقابلهی آنان رفته بودند، به همراه بسیاری از پیروانشان کشته شدند. پس از آن مغولان تصمیم به غارت بخارا و نابودی اهالی آنجا گرفتند که با میانجیگری محمود یلواج از انتقام مغولان نجات یافتند(جوینی۱۳۸۲: ۱/۸۹- ۹۰). جوینی که هم عصر تارابی بوده نظر مساعدی به او و قیامش نداشته و همواره از او با عنوان «جاهل» یاد کرده است(همان:۹۱)، امّا از گزارش او میتوان تا حدودی به علل این قیام پی برد. ظاهراً محمود تارابی قصد براندازی اشراف بخارا یا درگیری مستقیم با مغولان را نداشته و بیشتر در صدد بوده تا با رسیدن به حکومت ، قدرت آنان را تعدیل کند. نابسامانی شرایط اجتماعی و اقتصادی نیز به قیام او کمک کرده است .برخی قیام تارابی را مذهبی دانسته و حتی احتمال دادهاند که وی شیعه بوده است(آژند، ۱۹:۱۳۶۵). بارتولد، نیز منشأ دینی این قیام را تأیید کرده، امّا آرای تارابی را نمایانگر عقاید اسلامی ندانسته و گفته است که وی با تکیه بر اعتقادات خرافی مردم بود که توانست قیامش را رهبری کند(بارتولد،۱۳۵۲: ۲/۹۵۸).
۲-۶- تاریخ سیاسی اولوس جغتای
مسأله جانشینی در قلمرو جغتای به گونه ای بود که گویا این مسأله در میان جغتاییان چندان حل نشده بود، زیرا بروز دستهبندیها و گروهبندیها بر سر این مسأله بلافاصله بعد از مرگ جغتای آغاز گردید. البته چنانچه از شواهد تاریخی برمیآید خانات قراقروم نیز در این عدم ثبات و اتّحاد نقش عمده و بسزایی داشتند(همدانی،۱۳۷۳: ۱/۵۶۹). جغتای چون در سال ۶۳۸ ق/۱۲۴۲م درگذشت نوهی او«قراهولاکو»بر تخت نشست. این طفل پسر ارشد جغتای«مواتوگان»بود که وی در محاصرهی بامیان در سال ۶۱۷ ق/۱۲۲۱م کشته شد و مرگ او غم و اندوه بسیاری در خاندان وی برپا نمود. قراهولاکو از سال۶۳۸ ق تا ۶۴۲ ق/۱۲۴۲م تا۱۲۴۶م)تحت قیمومیت مادر خویش«اوبوسگون»سلطنت کرد. در سال ۶۴۲ ق/۱۲۴۶م خان بزگ جدید گیوگخان(۵۶۳- ۶۴۵ق/۱۲۶۶- ۱۲۴۸م) یکی از پسران کهتر جغتای شاهزاده«ییسومنگو»را به جای او منصوب نمود و گفت:” با وجود پسر نواده چگونه وارث باشد"(همدانی،۱۳۷۳: ۱/۵۶۹). از این گذشته این شاهزاده از فرط شرب خمر به مرحله بلاهت رسیده بود و زن او و وزیر مسلمانش موسوم به بهاءالدین مرغینانی امور کشور را اداره میکردند. جوینی این بهاءالدین را میستاید و او را حامی فضلاء و علماء معرفی می کند(جوینی،۱۳۸۲: ۱/۳۴۲). «ییسومنگو»سلطنتش طول نکشید و در سال(۶۴۲ - ۶۴۸ ق/۱۲۴۶- ۱۲۵۲م) وفات یافت. برای جانشینی او در زمان حیات وی اختلافات شدیدی بین تمام شاخهها و شعبههای مختلف چنگیزخانی روی داد و مدّت یک سال(۶۴۴ - ۶۴۵ ق/۱۲۴۹- ۱۲۵۰م).کشمکشهای خانوادگی شدّت یافت. منگو چون به سلطنت رسید عزل«ییسومنگو»را اعلام داشت و به جای او همان«قراهولاکو»را که پنج سال قبل «ییسومنگو»از تخت سلطنت دور نموده بود، خان اولوس جغتای کرد(۶۴۸ ق/۱۲۵۲م) قراهولاکو پس از اینکه سلطنت را از دست«ییسومنگو» بدرآورد مأموریت یافت که برود و همین عموی خودش را به قتل برساند.
با این تسلسل فجایع و وقایع فضیح به خوبی میتوان دریافت که اولوس جغتای دست نشاندهی دربار «قراقوروم» بود و عکسالعمل انقلابات خانوادگی در قراقوروم خاندان جغتایی را دائماً تحت تأثیر قرار می داد(گروسه،۵۳۹:۱۳۵۳)
میتوان گفت که اولوس جغتای با آنکه حقّ ارشدیت نسبت به خاندان«اکتای» و «تولوی» داشتند، مانند کهتران شناخته میشدند و اولوس آنها یک نوع سلطنت درجه دوم محسوب میشد که به حکومت مرکزی متصل و پیوسته بود. هنگامی که قراهولاکو عازم تصرّف اقطاع و«یورت» خودش بود، در راه مرد(۶۴۸ ق/۱۲۵۲م) و زوجهی بیوهی او«اورغنه خاتون»دستور خان بزرگ را اجرا نمود و«ییسومنگو» را به قتل رساند(همان:۵۳۹). وزیر سالخورده، حَبَش عمید که به عنوان طرفدار و هواخواه«قراهولاکو»در زمان پادشاهی«ییسومنگو» دچار زحمت و زجر شده بود به انتقامجویی پرداخت«اورغنهخاتون» زمام امور خانات جغتایی را به دست گرفت و مدّت نه سال امور آن سرزمین را اداره مینمود(۶۴۸- ۶۵۶ق/۱۲۶۱ – ۱۲۵۲م).
در سال (۶۵۶ ق/۱۲۶۱م) اولوس جغتای باز دچار عکسالعملهای منازعاتی شد که در«یورت اصلی» یعنی در مغولستان بین خان کبیر قوبیلای قاآن و برادرش«اریقبوکا» روی داده بود(گروسه،۲۲۹:۱۳۸۴). اریقبوکا که در آن زمان صاحب مغولستان بود یکی از نوادگان جغتایی موسوم به شاهزاده«آلغو» (پسر بایدار پسر جغتا) را خان جغتای نمود و به او مأموریت داد که مراقب سرحد آمویه باشد تا ایلخان ایران «هولاکو» نتواند قوای کمکی برای قوبیلای قاآن اعزام دارد. بنابراین آلغو به «بیش بالیق(بالیغ)» رفت و اختیارات را از« اورغنه خاتون» گرفت و از آلمالیغ تا آمویه ریاست و سلطنت او را بدون زحمت به رسمیت شناختند. سلطنت وی از سال(۶۵۶ تا۶۶۱ ق/۱۲۶۱ تا۱۲۶۶م) دوام یافت ولی نه با آن سیاست و روشی که« اریقبوکا» انتظار و امید آن را داشت. آلغو از اختلاف و جدایی که بین قوبیلای قاآن و اریقبوکا منجر شده بود، استفاده نمود و برای نخستین بار در تاریخ، خاندان وی خواستند مانند خانی خودمختارسلطنت کنند(وصّاف،۱۳۳۹: ۱/۱۰).
اریقبوکا که بر او سمت ریاست و پادشاهی داشت چندین نفر مأمور به اولوس او فرستاده بود تا مالیاتها را جمعآوری کرده، مهمات و اسلحه جنگی را بگیرند و چهارپایان و اسب و شتر را گردآورند و نزد وی ببرند. آلغو چشم طمع به آن اموال دوخته بود و هر چه جمعآورده بودند تصاحب نمود، فرستادگان اریقبوکا را کشت و حدود سال(۶۵۷ ق/۱۲۶۲م)خود را طرفدار قوبیلای قاآن اعلام کرد(گروسه،۵۴۲:۱۳۵۳).
اریقبوکا از رفتار خیانتآمیز وی سخت برآشفت و به آلغو حملهور شد. در ابتدا فتح و توفیقی نصیب آلغو شد و پیش قراولان دشمن را در نزدیکی «پولاد» یا«بولود» بین«صیرام» و «ابی نور» در هم شکست و چون پس از این پیروزی خود را از هر خطری فارغ دید لشکریان خود را مرخص نمود تا با خاطر جمع به اقامتگاه وی در «ایلی» بروند. در همین موقع یکی دیگر از مأموران و نواب اریقبوکا با لشکریانی تازه نفس رسید و حوضهی «ایلی» را متصرّف شد و آلمالیغ را اشغال نمود و آلغو به ناچار به طرف کاشغر و ختن گریخت. اریقبوکا شخصاً پس از فرار آلغو آمد و فصل زمستان را در آلمالیغ که مرکز و قلب اولوس جغتایی بود، گذارد و آلغو در حدود سالهای (۶۵۷ - ۶۵۸ ق/۱۲۶۲- ۱۲۶۳م) به سمرقند رفت(همان:۵۴۳). اریقبوکا در این منطقه زیبا و سرزمین حاصل خیزِ «ایلی» آن چنان با خشونت و وحشیگری رفتار نمود و آن چنان به غارت کشور و قتل عام طرفداران رقیب خود آلغو پرداخت که قحط و غلائی عجیب ظاهر شد و بسیاری از سرداران اریقیوکا با عساکر سپاهیانشان از او جدا شدند و رفتند. چون دید که سپاهیان او مانند برف آب میشوند و دیگر چیزی در دست نخواهد داشت به فکر افتاد که با آلغو آشتی کند. در همین زمان شاهزاده خانم اورغنهخاتون به دیدن اریقبوکا آمده بود تا علیه خلع او از سلطنت خانات جغتایی اعتراض کند. اریقبوکا آن شاهزاده خانم را خواهش کرد به همراه مسعود یلواج به سمرقند برود و پیشنهاد صلح او را به آلغو بدهد. در چنین موقعی واقعهی عجیبی روی داد که هیچ کس انتظار وقوع آن را نداشت. وقتی که اورغنهخاتون نزد آلغو رسید، آلغو با او مزاوجت نمود و مسعود یلواج را به سمت امور مالی منصوب نمود. پیوستگی مسعود به آلغو واجد اهمیّت بسیار بود و همکاری او با آلغو برای این شاهزادهی فراری واقعهای بسیار مفید و ثمربخش بود(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۲۶۸).
این مدیر فرزانه و لایق توانست در بخارا و سمرقند وجوه سرشاری به دست آورد و بدین ترتیب به آلغو و اورغنهخاتون وسیلهای بدهد که یک سپاه کامل فراهم آورند.
قایدو شاهزادهی اکتای قاآنی از یورت خود ایمیل پایین آمد و به آلغو حملهور گردید ولی در این حمله فتح نصیب آلغو شد . قایدو مغلوب گردید. اریقبوکا که فاقد هر نوع سرمایه و کمکی شده بود از سمت مغرب گرفتار آلغو و از سمت مشرق نیز دچار هجوم خان بزرگ قوبیلای قاآن گردیده بود، چارهای جز این ندید که خود را به قوبیلای قاآن تسلیم کند(۶۵۹ ق/۱۲۶۴م).
از حوادث و وقایع جانشینی جغتای این نتیجه حاصل شد که خانات جغتایی(حقاً بیشتر و عملاً کمتر) از تحت قیمومیت و مطاوعت شدید خانهای بزرگ رهایی یابند. مسعودیلواج(متوفی ۶۸۴ ق/۱۲۸۹م) که تا آن زمان امور سمرقند و بخارا را به حساب و نفع خانهای بزرگ اداره مینمود، از این به بعد تمام امور و دریافت مالیات را به سود آلغو انجام میداد. آلغو خانات جغتایی را نیز توسعه داد یعنی با برکاخان قبچاق جنگ کرد و شهر اترار را از دست او درآورد و خراب کرد و سمرقند را نیز بر اولوس خود افزود(گروسه،۵۴۴:۱۳۵۳).
پس از آلغو(۶۶۰-۶۶۱ق/۱۲۶۵-۱۲۶۶م) زوجهی بیوهی او اورغنهخاتون پسری را که از نخستین ازدواجش با قراهولاکو داشت و مبارکشاه نام داشت بر سریر سلطنت نشاند(۶۶۱ ق/۱۲۶۱م) و این اوّلین شاهزاده از خانات جغتایی است که تحت نفوذ ماوراءالنهریها دین اسلام را قبول نموده بود. ولی یک شاهزادهی دیگر از خانات جغتایی موسوم به براق نوهی موتوجن از خان بزرگ قوبیلای قاآن یرلیغی دریافته بود که او را نیز با بنیعم خود مبارکشاه مشترکاً نایبالسلطنهی آن اولوس تعیین نموده بود. براق چون به ایلی رسید توانست عساکر و لشکریان را به خودش جلب کند و در خجند مبارکشاه را دستگیر نمود(۶۶۱ ق/۱۲۶۶م) و او را از تخت سلطنت معزول نمود و به سمت میرشکاری خود منصوب کرد. طولی نکشید که رابطه براق با خان بزرگ قوبیلای قاآن نیز مکدر شد. قوبیلای قاآن یکی از عمّال خود موسوم به موغولتای را حکمران ترکستان چین نموده بود(وصّاف،۱۳۳۹: ۱/۱۱).
جغتاییان به ویژه از زمان حکمرانی براق بر ماوراءالنهر تمام توان خود را بر تسخیر خراسان که ایالت مرزی میان ایلخانان هولاکویی و جغتاییان به حساب میآمد معطوف ساختند(همدانی،۱۳۷۳: ۲/۱۰۷۱). براق این حکمران را از آنجا راند و مقام او را به یکی از نمایندگان خویش سپرد. قوبیلای قاآن سپاهی عبارت از: شش هزار نفر سوار فرستاد تا حکمرانی را که براق بیرون رانده بود بر مقام و مسند خود باز مستقر سازند. ولی براق سی هزار نفر را به جنگ با آنها فرستاد و بیآنکه پیکاری روی دهد آن شش هزار نفر را وادار نمودند که به جای خود باز گردند. از این گذشته به فرمان براق لشکریان او شهر ختن را که در حوزه امپراتوری قوبیلای قاآن بود، غارت کردند(وصّاف،۱۳۳۹: ۱/۱۱).
۲-۶-۱- خانات جغتایی تحت سیاست قایدو
قایدو در ابتدا از براق خواست که از وی تمکین نماید و به او حملهور شد. در اوّلین پیکاری که نزدیکی جیحون روی داد، براق دشمنان خود را در دام و مهلکهای که ترتیب داده بود، انداخت و مقدار کثیری غنایم و تعداد بسیاری اسیر به دست آورد. ولی قایدو از خان قبچاق منکوتیمور کمکی دریافت داشت و لشکری عبارت از : پنجاه هزارنفر تحت فرماندهی برکجار به جنگ براق فرستاد. براق از برکجار شکست خورد و به ماوراءالنهر رفت و باز به قهر و عنف از بخارا و سمرقند آنچه میتوانست گرفت و با آنچه از مردم گرفته بود، به تجهیز قوای خود پرداخت(حیدر دوغلات،۹۶:۱۳۸۳). او در تهیّهی مقاومتی عالی بود که قایدو به او پیشنهاد صلح داد، زیرا قایدو میخواست که در مغولستان و مبارزه علیه قوبیلای دستش باز باشد(گروسه،۲۳۶:۱۳۸۴). او حاضر بود ماوراءالنهر را به براق بدهد به شرطی که وی نیز از ایلی و ترکستان شرقی دست بکشد و در ماوراءالنهر خود را مطیع و منقاد قایدو بشناسد. بدین ترتیب یک امپراطوری کاملاً مستقلی در آسیای مرکزی تحت ریاست و سیادت قایدو بوجود آمد(گروسه،۵۴۲:۱۳۵۳).
قایدو برای این که براق را از ترکستان شرقی دور کند، چون بر او ریاست داشت، وی را مأمور نمود که به تسخیر خانات ایران برود و به سلطنت خاندان هولاکوخان پایان دهد. در این هنگام اباقاخان پسر هولاکوخان برجای پدر بر تخت سلطنت و ایلخانی نشسته بود. ولی براق نتوانست کاری از پیش ببرد و شکست فجیعی که برآن شد باعث گردید که شاهزادگان و خویشاوندان و مطاوعین او نیز از او روی برگردانند. براق از قایدو کمک خواست. قایدو با بیست هزار نفر سپاهی به استقبال او آمد و در موقع نزدیک شدن قایدو براق وفات یافت(۶۶۶ ق/۱۲۷۱م). پس از مرگ براق چهار پسر او با دو پسر آلغو متّحد شدند تا ماوراءالنهر را از تحت تسلط قوای قایدو درآورند ولی هیچ وقت برتری نصیب آنها نمیشد(حیدر دوغلات،۹۷:۱۳۸۳). این بیتوفیقی آنها باعث شد که به تاراج و غارت شهرهای ماوراءالنهر که تحت ریاست و حسن ادارهی مسعود یلواج رو به آبادانی و فلاح گذاشته بود بپردازند. قایدو خانات ماوراءالنهر را به هیچ یک از آنها نداد و به یک شاهزادهی دیگری از خاندان جغتایی موسوم به نیکپای اوغول(۶۶۶ ق/۱۲۷۱م) واگذار نمود. این شاهزاده چون به فکر نافرمانی و سرکشی افتاد قایدو او را به قتل رساند و طغاتیمور را که شاهزادهای از همان خاندان و نوهی بوری بود(در حدود۶۶۷ ق/۱۲۷۲م) به جای او منصوب کرد(همان:۵۴۴). طغاتیمور به زودی درگذشت و قایدو تخت سلطنت را به دووا پسر براق تفویض نمود(۶۶۹ ق/۱۲۷۴م). در این هنگام آباقاخان پادشاه ایران در اواخر سال(۶۶۷ ق/۱۲۷۲م) لشکریانی به خوارزم فرستاد و اورگنج و خیوه را غارت نمود و در(۶۶۸ ق/۱۲۷۳م) وارد بخارا شد. مدّت هفت روز نهب و غارت و تاراج و چپاول دوام یافت و هرچه بود، بردند و سوزاندند. به خوبی دیده می شود که شرایط مخوف و وحشتناک مردم شهرنشین با تسلط این صحرانوردان از چه قرار بوده است. رؤسا و سلاطین قبایل صحراگرد در ضمن منازعات داخلی و جنگهای خانگی خود بهانههایی مییافتند که متناوباً بیایند و شهرهایی را که در قلمرو طرف مقابل بوده غارت کنند و گاه گاه نیز خودشان به نهب و غارت شهرهایی میپرداختند که در حوزه تسلط و قلمرو حکمرانی خودشان بود(مستوفی،۱۳۶۲: ۱/۵۸۴).
پس از رفتن این فاتحان و استیلاء کنندگان، مسعود یلواج باز یک بار دیگر به ترمیم خرابی ها و امحاء آثاری که جنگهای داخلی مغولان در شهرهای ماوراءالنهر انباشته بود، همت گماشت. این تعمیر و ترمیم را تا دم مرگ(۶۸۴ ق/۱۲۸۹م) ادامه داد(خواندمیر،۱۳۶۲: ۳/۲۵۹) و پس از او سه پسرش که ادارهی امور بخارا و سمرقند را برعهده داشتند کارهای خیر پدر را ادامه دادند. پسر ارشد او ابوبکر(۶۹۳ ق/۶۹۸م) سیلتمش (سلتمش) بیگ تا سال(۶۹۷ - ۶۹۸ ق/۱۳۰۲- ۱۲۰۳م) و سویونیچ از آن تاریخ به بعد. ولی آنها هم علی رغم خاندان جغتایی مجبور از اطاعت قایدو بودند زیرا که آن دو پسر اوّلی را قایدو به آن سمت منصوب کرده بود ولی پسر سومش را چپر پسر و جانشین قایدو تعیین کرده بود(گروسه،۵۴۹:۱۳۵۳).
دووا چون بدون شک از آنچه بر سر اسلافش آمده بود عبرت گرفته بود، خود را نسبت به قایدو مطیع و منقاد محض معرفی نمود. دووا یک معاون بسیار لایق و مفیدی برای قایدو شد. بالاخره در سال(۶۹۶ ق/۱۳۰۱م) قایدو برای تسخیر قراقروم لشکرکشی نمود و دووا نیز به همراهی او رفت. آنها میخواستند یورت اصلی را به دست آورند و در شکستی که نصیب خاندان اکتای شد آنها نیز مغلوب گردیدند و در همان سال قایدو در حین عقب نشینی درگذشت(همان:۵۴۹).
۲-۶-۲- اوج عظمت خاندان جغتایی( دووا- اسن بوقا- کبک)
مرگ قایدو باعث رهایی و خلاصی دووا شد و این دوران انتحال از مرئوسی به ریاست را با نهایت آرامی و ملایمت طی نمود(حیدر دوغلات،۹۸:۱۳۸۰). قایدو پسری به نام چپر داشت که تمام عناوین پدر را به ارث برد. دووا ریاست او را بر خود شناخت و در این دوران بود که جنگهای داخلی که قریب چهل سال آسیای مرکزی را فراگرفته بود، خاتمه یافت و وحدت مغول برقرار گردید. ولی طولی نکشید که رابطه این دو تیره شد و دووا توانست بر چپر چیره شود و او را دستگیر کند. این شاهزاده با کمال احترام با وی رفتار نمود ولی تمام متصرّفات او را گرفت.
بدین ترتیب خاندان جغتایی که متصرّفات و یورت آنها محدود به ماوراءانهر شده بود(و قایدو باعث آن گردیده بود)ناحیهی ایلی و کاشغر را باز گرفتند و به تمامی املاک موروثی خود دست یافتند(۷۰۴ ق/۱۳۰۶م).
دولت و سعادت دووا دوام نداشت و در اواخر سال(۷۰۴ ق/۱۳۰۶م) وفات یافت. پسر ارشد او کونجک نیز بیش از یک و نیم سال سلطنت نکرد و درگذشت. تالیکو نوهی بوری سلطنت را تصرّف نمود(همان:۹۹). این تالیکو شاهزادهای بود که عمرش در جنگ و جدال گذشته بود. چون به دین اسلام درآمده بود همواره کوشا بود که مغولان را نیز به دین اسلام دعوت کند. ولی هواداران خاندان دووا علیه او عصیان نمودند و یکی از آنها در مجلس ضیافتی او را کشت(۷۰۶ – ۷۰۷ق/۱۳۰۹- ۱۳۰۸م). توطئهکنندگان پسر کهتر دووا را که موسوم به کبک بود به سلطنت اعلام نمودند. در این فاصله چپر با امید باز پسگرفتن آن چه را که سابقاً دووا از او گرفته بود، به جنگ با کبک رفت ولی مغلوب و به چین پناهنده شد. پس از این شاهزادگان جغتایی قوریلتای بزرگی را تشکیل دادند و در آن شورا تصمیم گرفتند که یکی از پسران دووا را که در آن هنگام در دربار پکن بود یعنی اسنبوقا به عنوان خان انتخاب نمایند(گروسه،۵۴۹:۱۳۵۳). اسنبوقا آمد و تخت سلطنت را که کبک برادرش خالی گذاشته بود، اشغال نمود. پس از مرگ اسن بوقا در سال(۷۱۸ ق/۱۳۲۰م) خاندان جغتایی که دووا خان به مقام حاکمیت و اسقلال رساند شروع به مداخله و اعمال نفوذ در خارج از یورت خود کردند. بعد ایشان کبک توانست تا سال(۷۲۴ ق/۱۳۲۶م)سلطنت کند(بارتولد،۲۲۸:۱۳۷۶). اهمیّت دوران پادشاهی وی از این جهت است که این پادشاه برخلاف خانها و شاهان سابق به سرزمین متمدن و کهنسال ماوراءالنهر و به زندگی شهری علاقه داشته است. در نزدیکی نخشب یا (نسف) (در جنوب غربی سمرقند) قصری بنا نمود و نام مغولی آن را«قرچی» (یعنی قصر) به شهری که بعدها در آنجا بنا نموده اند، دادند. مسکوک نقره را که بعدها کبک نامیدهاند او رایج کرد و مسکوکات سیمین او واقعاً اوّلین سکههای رسمی دولت جغتایی است(همدانی،۱۳۷۳: ۱/۵۳۴).
سابقاً و قبل از او اگر سکهای بود، صرفاً منحصر به شهر مخصوصی بود یا اختصاص به سلسلهای محلّی داشت که آن را ضرب نموده بود. با این احوال و علیرغم علاقهای که به زندگی ماوراءالنهریان داشت به دین اسلام درنیامد. ابن بطوطه پس از دیدار خود از ماوراءالنهر در سال ۱۳۳۳م مینویسد: کبک کافر بود لیکن پادشاهی عادل بود که داد مظلومان میگرفت و مسلمانان را اکرام و احترام مینمود(ابن بطوطه،۱۳۷۰: ۴۴۷).
اسلام در قلمرو جغتاییان- فایل ۴