پادشاه پیشدادی است که حمزه اصفهانی نسبت او را چنین بیان کرده است: او شهنج بن فروال (در بُندهِشن: فرواک) بن سیامک بن مشی بن گیومرث، بنا بر روایت ملّی، دومین پادشاه ایران است پس از گیومرث که به خواست اهورامزدا و امشاسپندان بر پهنای هفت کشور سلطنت یافت و نه تنها بر آدمیان فرمانروایی یافت بلکه دیوان را منکوب و مقهور خویش کرد و برای اهورامزدا و فرشتگان بر قله کوه مقدس البرز قربانی ها کرد. پدرش، سیامک، در جنگ با دیوان کشته شد و هوشنگ انتقام خون پدر را از دیوان گرفت و حدود چهل سال پادشاهی کرد.
نام هوشنگ به عنوان پادشاهی مقتدر و صاحب نام، چنان که از روایات ایرانی بر می آید، در ادبیات فارسی نیز آمده و به خصوص رای و هوش او مورد توجه خاص قرار گرفته است:
در صدر چو خاقانی و در قدر چو هوشنگ در عدل چو نوشروان در جنگ چو نوذر
(مسعود سعد: ۲۴۳)
ای تو را فَرّ فریدون و نهاد جمشید وی تو را سیرت کیخسرو و رای هوشنگ
(مسعود سعد: ۳۰۷)
۴-۱-۱۷- بهشت و مرتبه های آن
بهشت
بهشت که اصلاً به معنی «بهترین مکان» است، در فارسی به نام های: جنت، فردوس، خُلد، دارالسلام (فرهنگ فارسی)، ظِلال، حظیره قدس، یسری و مینو (لغت نامه) نیز خوانده شده است و آن، جایی است خوش آب و هوا و فراخ نعمت و آراسته که روان نیکوکاران پس از مرگ در آن جاودان باشد.
در ادب فارسی، بهشت به عنوان مظهر آرامش و شادکامی و نمونه کامل تمامیت و زیبایی تصور شده و به صورتهای گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. بسیاری هم بوده اند که به نوعی، اعتقاد خود را به بهشت معنوی که اغلب در وجود آدمی و ناشی از رفتار اوست نشان داده اند:
بهشتم همی عرضه کرد و مرا حقیقت که دوزخ جز آن چه نبود
(مسعود سعد: ۱۲۲)
به مهر و خشم تو شاها همی کند نسبت به گاه مهر بهشت و به گاه خشم سَقَر
(مسعود سعد: ۲۴۲)
مکارم تو اگر زنده ماند نیست شگفت که مجلس تو بهشت است و دست تو کوثر
(مسعود سعد: ۲۰۳)
تجلّی
تجلّی در لغت به معنی پدیدار شدن و پیدایی است و در اصطلاحی که در اینجا مراد می کنیم پدیدار شدن انوار حق است بر حضرت موسی. پس از نزول الواح تورات، بنا بر روایت قرآن (اعراف: ۱۴۳) موسی به میقات آمد و پروردگارش با او سخن گفت. «موسی گفت: خدایا خویشتن با من نمای تا به تو بنگرم. خدای گفت: هرگز مرا نبینی (قالَ ربِّ اَرِنی، اَنْظُرْ اِلَیْکَ. قالَ لَنْ تَرانی) اما بدان کوه بنگر، اگر بر جای خود قرار گرفت مرا خواهی دید ….چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، آن را پاره پاره گردانید و موسی به روی درافتاد و از هوش بشد (فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ، جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً). نوشته اند که کوه به شش پاره شد و موسی آن چیزی که کوه دیده بود، ندید. او کوه را دید و چنین مدهوش شد. (بهار، ۱۳۵۳: ۱/۴۴۰). چون موسی به خود آمد توبه کرد.
عید تجلّی
در برخی منابع (شرح بیست باب) از عید تجلّی نام برده اند که روز ششم آب بود و گویند که در این روز عیسی از میان ابر، بر حواریّون تجلّی کرد و موسی را با خود ظاهر ساخت. به نقل از زیج مغربی آمده است که تجلّی عیسی و حضور موسی و الیاس در طور سینا بود. این عید، از عید میلاد قدیمتر و اهمیتش از آن بیشتر بوده است. در ادبیات فارسی مسئله تجلّی خداوند بر موسی به طور وسیع و با تعابیر «اَرِنی» و «لَن تَرانی» و «تجلّی» که هر سه مأخوذ از آیات یاد شده است انعکاس یافته:
از تجلّی چرا نصیبم نیست که همه عمر جای من طور است
(مسعود سعد: ۴۵)
ذوالفقار
نام شمشیر معروف مُنَبَّه بن الحجّاج یا عاص بن مُنَبَّه است که حضرت محمد (ص) در غزوه بدر، آن را به غنیمت گرفت و چون بر پشت شمشیر مذکور قطار مهره ها یا خراش های پست و هموار بود، آن را ذوالفقار (دارنده مهره های پشت) می نامیدند. در غزوه اُحُد، هنگامی که شمشیر حضرت علی (ع) در حرب بشکست پیامبر ذوالفقار را به وی بخشید و علی به کار بگرفت و به کارزار شد. پیامبر چون او را دلیر و کارآمد دید که با ذوالفقار از چپ و راست و پیش و پس می زد و می کشت، گفت: لا فَتی اِلّا عَلی لا سَیْف اِلّا ذوالفَقار (هیچ جوانمردی جز علی و هیچ شمشیری جز ذوالفقار نیست). خوبی آن شمشیر به همراه این جمله، در حجاز و بعدها در سراسر ممالک اسلامی ضرب المثل شد. بنابر یک روایت از حضرت رضا (ع) نقل شده که جبرئیل ذوالفقار را از آسمان آورده است (الروضه من الکافی: ۲۶۷).
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن
(مسعود سعد: ۳۸۹)
ذوالقرنین
به معنای دارنده دو شاخ، دارنده دو گیسو، صاحب دو قرن زندگی یا سلطنت و پادشاهی که چون مُلک مغرب و مشرق بر وی تمام شد، خداوند او را پیغمبری داد. داستان او در بسیاری از منابع قدیم و جدید، با روایات مربوط به اسکندر مقدونی خلط شده و حتی از آن دو، شخصیت واحدی به نام «اسکندر ذوالقرنین» تصور شده است.
لشکر یأجوج رحمت ساخته بر کوهسار راست چون سدّ سکندر حصنهای استوار
(مسعود سعد: ۱۷۰)
سروش
سروش، با صورت اوستایی آن «سرئوش»، به معنی اطاعت و فرمانبری از کلام ایزدی است و واژههای سرود و سراییدن، با آن ارتباط دارد.
سروش نماد اطاعت و نماینده پارسایی ایزدی است و پاسدار فروغ و روشنی. از حیث مقام، با مهر برابر است و خشم که در اوستا دیوی شرور معنی شده، بزرگترین رقیب او است. سروش برای نخستین بار «بَرْسَم» را گسترد و مردم را به زمزمه امر کرد. از تمام فرشتگان با جن و جاو
بررسی فرهنگ عامه در دیوان مسعود سعد سلمان۲