و من، دادار اورمزد، ایزد نریوسنگ، سروشِ پرهیزگار را به کنگدژ، که سیاوش بامی (=سیاوش درخشان) ساخت به سوی چهرومیان گشتاسپان (=چهرومیان پسر گشتاسپ) آرایندهی فرّهی کیان و دینِ راست بفرستم.
و از سیاوش این سودها بود. مانند زادن کیخسرو و ساختن کنگدژ.
کنگدژ دژی است که سیاوش آن را بر سر دیوان ساخت و تا آمدن کیخسرو و متحرک بود.
هوم ایزد در واسپ را نیاز میبرد تا به او توانایی دهد که بر افراسیاب چیره شود و او را دست بسته نزد کیخسرو ببرد تا انتقام خون پدرش، سیاوش را از او بستاند (در واسپ یشت بند ۱۷ و ۱۸).
و آمد به سوی سیاوش بامی (=درخشان) و به وسیلهی آن ساخت کنگدژ شگفت ساخته را با نگهداری و پاییدن نیک بسیار ورج و فره وراز دین که از آن ویراستاری (=نظم، آرایش) زمان و بازآرایی خدایی (=حکومت، پادشاهی) ایران و ادامه نیرومندی و پیروزگری آن دین مزدیسنان پیدا«ست».
سیاوش پاکترین و نیکو خویترین چهرهی شاهنامه. از این روی ایرانیان همواره او را بسیار گرامی داشتهاند و داستان اندوهبارش را باز میگفتهاند.
از نگاه اسطورهشناسی، سیاوش نماد آمیختگی دانسته شده است؛ زیرا، از سوی پدر، ایرانی و اهورایی و از سوی مادر، تورانی و اهریمنی است . فرجام آمیختگان و آلودگان نیز جز مرگ نیست. سیاوش، همچون دیگر نمادهای آمیختگی، ناگزیر از مردن است و به راستی، پیش از زادن، مرده است (کزّازی، از گونهای دیگر جستارهایی در فرهنگ و ادب ایران، ص ۹). از آن روی که هرکس تنها یکبار میتواند مرد، سیاوش با مرگ بیفروغ و زبونانهی خویش، که به هیچ روی سزاوار بزرگمردی دلاور چون او نیست، تنها پور بهین خود کیخسرو را از آمیختگی و آلایش و مرگ میرهاند. از آن است که کیخسرو روزی در میان برف و دمه ناپدید میشود و زنده به مینو میرود (همو، نامهی باستان، ج ۳، ص ۵۴۳؛ ج ۵، ص ۹۶۳). همچنین سیاوش نمادی بازمانده از اسطورهها و آیینهای خدایان گیاهی شمرده شده است. در این آیینها و اسطورهها، بغ بانوی زمین پسری، یا دلداری، دارد که خدای گیاهی است و به دست او کشته میشود. این مادر، یا دلباخته، به آهنگ بازآوردن جوان کشته شده به زندگانی، راه به جهان مردگان میبرد و هنگامی که او را به جهان زندگان باز میآورد، بهاران فراز میآید و این جهان شکُفته و شاداب میشود. بر این پایه، میتوان سیاوش را با “آیتس"، دلدار “سیبل"، در فریجیّه یا با “تموز” که “ایشتار” بدو دلباخته بود در بابل یا با “ادونیس” که مادرش بر وی شیفته بود در فنیقیّه یا با “اوزیریس” که دل از مادرش “ایزیس” ربوده بود در مصر، سنجید (بهار، ص ۱۵۱). نام سیاوش، در اوستا “سیّاوَرْشْن"، از دو بخش “سیّاو” به معنی سیاه (پورداوود، ص ۲۳۴) و “اَرْشَن” به معنی مرد و نر (همان، ص ۲۲۶) ساخته شده است و به معنی “دارندهی اسب سیاه” است. این نام نیز به پاس شبرنگ بهزاد، اسب نامدار سیاوش، بدو داده شده است. این نام در پهلوی “سیاوَخْشن” بوده است و “خ” ساکن پیش از “ش” افتاده و به “سیاوَش” دیگرگون شده است. ریختی دیگر از آن “سیاووش” و “سیاوُش” است (کزّازی، همان، ج۳، ص ۱۹۰).
کیکاوس سیاوش را به رستم سپرد تا او را بپرورد. رستم او را به زاولستان برد در آنجا تربیت کرد و ادبها آموخت و سخت رشید و هنرمند بیرون آمد و چون بالغ گشت او را نزدیک پدرش آورد (۴۷، فارسنامه). مادر سیاوش کنیزکی زیبا و بیهمتا بود به کیکاوس تقدیم شده بود که سیاوش چون ماه درخشان از او متولد شد و مادر بمرد (۷۵، ثعالبی). پیران از دیدار سیاوش که در خوبی بیهمتا بود به حیرت آمد. به او گفت تو از شاهان گیتی یادگار هستی. سه چیز است که جز تو کسی دارندهی آن نیست. اول آنکه نژاد کیقباد از تو خواهد بود. دوم زبانی به این راستی و سوم چهر تو که مهرانگیز است (۸۰، ۸۱ شاهنامه (۳)). سیاوش بارها در شاهنامه و ثعالبی به ماه تشبیه میشود (۷۵، ۸۳، ثعالبی). افراسیاب به پیران گفت کیکاوس چگونه دل از دیدار چنین رویی که من زیباتر از آن در همهی عمر ندیدهام، بریده است (۹۱، ثعالبی). از خاکی که خون سیاوش را خورده بود، درختی برآمد سر به ابر برده، بر برگهای او چهر سیاوش نگاریده با بوی مشک. در ماه دی چون بهاران بود، و پرستشگاه سوگواران سیاوش بود (۱۶۸، شاهنامه (۳)).
ز خاکی که خون سیاوش بخورد | به خاک اندر آمد درختی ز گرد | |
نگاریده بر برگها چهر او | همی بوی مشک آمد از چهر او | |
به دی مه نشان بهاران بُدی | پرستشگه سوگواران بدی (۱۶۸، شاهنامه (۳)) (همان: ۱۳۵). |
افراسیاب فرنگیس را با اموال و جواهر بسیار نزد پیران فرستاد، پیران نیز هدایای بسیار همراه او کرده و آن دو را به عقد هم درآوردند (۹۳، ثعالبی). سیاوش به فرنگیس اندرز داد که نام فرزند خود را کیخسرو نهد (۹۶، ثعالبی).
[همسپهمدیم] پهلوی، به معنای ‘حرکت همه سیاه’ است؛ و در اصل مربوط به فرود آمدن گروهی فروهر مردگان بوده است به زمین و بدین روی، این گاهنبار، در واقع، یادبود مردگان به شمار میآمده و سپس با آیین سوک سیاوش، شهادت و بازگشت خدای برکت بخشنده آسیای غربی برآمیخته است.
بندهش، از ص ۲۱۱ تا ۲۲۰
به گمان نگارنده، همان گونه که در پاره دوم این کتاب خواهد آمد، آیین سیاوش به آیینهای ستایش ایزد نباتی بومی مربوط است و به آیین تموز و ایشرتایلی و از آن کهنهتر به آیینهای سومری میپیوندد و بدین روی شاید واژه اوستایی به معنای مرد سیاه یا سیهچرده باشد که اشاره به رنگ سیاهی است که در این مراسم بر چهره میمالیدند یا به صورتکی سیاه است که بکار میبرند. اگر نظر نگارنده درست باشد، مراسم حاجی فیروز با چهرههای سیاه شده، خود گویای این معنا است و قدمت شگفتآور آن را میرساند، زیرا به اغلب احتمال، آیین حاجیفیروز، یکی از آیینهای کهن بومی ایران است که با آیین سیاوش مربوط و همزمان میباشد.
آغاز دینکرد هفتم (چاپ مدن، ص ۵۹۱ تا ص ۶۰۰ ص۳).
(۳۸) و آمد به کی سیاوخش بامی؛ بدان ساخت کنگدژ شگفتساز را برای نگاهداری [کشور] از اینران [و] پاسداری؛ بسی وّرج (= اعجاز) و فره و راز دین که از آن، ویرایش روزگار [بود] و باز آراستاری شهریاری ایران [و] باز پیوستاری نیرومندی [و] و پیروزگری [از او] در دین هرمزد پیدا [است]. در ادبیات فارسی سیاوش از میان دو کوهه آتش میگذرد. برای اثبات کردن پاکی خویش. کیخسرو، پسر سیاوش و نوه کیکاوس، یکی از جاودانانی است که در پایان جهان برای نو آراستن زمین و مردمان و فرشکردسازی باز میآیند. وجود عید نوروز و اهمیت شگفتآور آن خود در اصل به آیین سیاوشی مربوط است (عفیفی، ۱۳۷۴: ۵۶۴؛ اوشیدری، ۱۳۷۱: ۳۳۷؛ بهار، ۱۳۷۸: ۱۳۷، ۱۴۰، ۱۵۱، ۱۹۵؛ راشدمحصل، ۱۳۷۰: ۱۴؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۴۵، ۱۳۹؛ راشدمحصل، ۱۳۶۶: ۱۲۳ و ۱۳۸۹: ۲۰۴؛ فردوسی و شاهنامه سرایی،۱۳۹۰: ۵۵۷، ۵۶۳-۵۶۴، ؛ صدیقیان، ۱۳۸۶: ۱۲۴-۱۲۵، ۱۲۹، ۱۳۵، ۱۴۳، ۱۴۵؛ بهار، ۱۳۷۵: ۵۱، ۱۹۴، ۲۰۹، ۲۶۱، ۲۸۹، ۴۴۸).
۲۰-۳ Fr¦siy¦g [افراسیاب]: زود هَئومَهی دلیر را گوشت پیشکشی بِبُر تا تو را به بند در نکَشَد؛ چُنان که افراسیاب تورانی تباهکار را- که در یک سوم از ژرفای زمین، میان دیوارهای آهنین میزیست- به بند در کشید.
۴۱- افراسیاب تورانی تباهکار در هَنگِ زیرزمینی خویش، صد اسب و هزار گاو و دههزار گوسفند او را پیشکش آورد…
۴۲- … و از وی خواستار شد:
ای اَرِدْوی سورَ اناهیتا! ای نیک! ای تواناترین!
مرا این کامیابی ارزانی دار که من به آن فرّ شناور در دریای فراخ کرد، که هم اکنون و از این پس، از آن تیرههای ایرانی و زرتشتِ اشون است، دست یابم.
۴۳- اردوی سور اناهیتا او را کامیابی نبخشید.
۵۶- افراسیاب تورانی تباهکار، به آرزوی ربودن فرّ ناگِرِفتنی- که هم اکنون و از این پس، از آن تیرههایِ آریایی و زرتشتِ اَشَون است- جامه از تن برگرفت و برهنه به دریای فراخکرد جَست و شناکنان در پی فر شتافت.
فرّ تاختن گرفت و [از دسترس او] به در رفت.
آنگاه افراسیابِ تورانیِ بسیار زورمند، ناسزاگویان از دریای فراخکرد برآمد.
آنگاه افراسیاب تورانی بسیار زورمند [دیگرْ باره] خود را به دریایِ فراخکرد افگند.
۵۹- پس دومین بار، افراسیاب به آرزوی ربودن فرّ ناگرفتنی- که هم اکنون و از این پس، از آن تیرههای آریایی و زرتشتِ اشون- جامه از تن برگرفت و برهنه به دریای فراخکرد جست و شناکنان در پی فرّ شتافت.
فرّ تاختن گرفت و [از دسترس او] به در رفت.
آنگاه افراسیابِ تورانیِ بسیار زورمند، ناسزاگویان از دریای فراخکرد برآمد.