(زرّین کوب ، ۱۳۸۶ : ۱۸۴)
اسکندر در این گشت و گذار از تختگاه کیخسرو و جام جهان بین و همین طور غار کیخسرو دیدن می کند و شگفتی های آن را تجربه می کند.سپس راهی ری و خراسان می گرد. مجموعهی این حوادث هیچکدام در آیین اسکندری عبدی بیگ گزارش نشده است.
چو اسکندر آن تخت و آن جام دید سریری نه در خورد آرام دیــد
سریری کـــه جـــــز آسمانی بُوَد بـــه زندان کُـن زنـدگانی بُوَد
بلــیناس فــرزانه را پیش خـــواند به نزدیک جام جهانبین نشاند
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۲۷۴)
۵-۲۵. یورش اسکندر به هندوستان
« در غزنین اندیشه ی رفتن به هند به خاطرش راه یافت و از همان جا نیّت کرد که از هند لشکر به چین برد.»
(زرّین کوب، ۱۳۸۶ : ۱۸۵ )
نظامی در اسکندرنامه بر طبق آنچه که اوگزارشِ مردِ شیرین گزارِ چرب گوی می نامد ، پس از گشت و گذار در شرق و شمال شرقی ایران ، به فکر فتح هندوستان می افتد. او اکنون بر همهی شهرها و نواحی ایران دست یافته است و چون به کرانههای شرقی ایران می رسد ، اراده می کند هندوستان را نیز به زور شمشیر و یا با تبانی و یا به هر وسیله و راهکار دیگری ضمیمهی فتوحات خود کند :
همان چرب گـــو مرد شیرین گزار چنین چربی انگیخت از مغز کار
که چون شه به غزنین درآمد ز بلخ به یــکسو شد از آب دریای تلخ
ز بس سر کـه بر آستان آمـــدش تمنّای هــــندوستان آمــــدش
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۲۶۸)
چنانکه نظامی می گوید اسکندر برای انجام این کار با بزرگان لشکر و سپاه خود مشورت می کند و آنان را از مقصد خود آگاه می سازد. او با ابراز خوشحالی از فتح کامل ایران ، آرزو دارد تا به هر روی بر هندوستان و مشرق زمین نیز چنگ اندازد. هدف نهایی او پس از فتح هندوستان حمله به چین و مشرق زمین است:
درین شغل با زیــــرکــــان رای زد که دولت مرا بوسه بر پـای زد
همـــه ملــــک ایران مـرا شد تمام به هندوستان داد خواهم لـگام
چـــــو من سر سوی کید هندو نهم ازو کینه و کـــید یکــسو نهم
گـر آید به خدمت چو دیگر کـــسان نباشم بر او جز عنایت رســـان
وگــر با مــن او در سر آرد ستیز من و گردن کید و شــمشیر تیز
ز پهـــلو به پهلو بـــــگردانمش نشیند به جایی کــــه بنشانمش
چــــو مرکب سوی راه دور آورم سرتیغ بر فــــــــرق فــور آورم
چــــو از فـور فوران ربایم کلاه سوی خان خانان گــــرایم سپاه
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۲۷۰)
عبدی بیگ در این جا بدون آن که ذکری از اقدامات اسکندر برای فتح سرزمین های شمالی بیاورد و همین طور از رفتن اسکندر به مشرق و شمال ایران و دیدن تختگاه کیخسرو یادی بکند ، عزیمت اسکندر به هندوستان و فتح آن سرزمین را پس از سر برآوردن او از مکّه ذکر کرده است. گویا عبدی بیگ برای آن که اسکندر زودتر به چین برسد و او بتواند داستان خود را آغاز کند عجله داشته است.
پس آنگه زمکّه بـــــرآورد ســر شد از سرمـــه ی مکّه روشن بــصر
شد از سجده ی کعبه عـالی مقام برآن حـــــلقه زد پنجه ی اعـتصام
وزآنجا به اسبان تـــــــازی نژاد سواره به هــــندوستان رو نــهـــاد
جهان را سیه کرد بر چــشم کید به رأی قـــــوی کید را کرد صـــید
چو شد کشور هند از کـــید دور ستد تـــــاج فالفور از فــرق فـــور
وزآنجا به چین موکب جــاه راند بـه آهوی چین گردِ یگران فـــشاند
(عبدی بیگ شیرازی ، ۱۹۷۷م: ۳۸/۳۷)
عبدی بیگ شتاب بسیاری به کار می برد تا داستان اسکندر را هر چه زودتر به جنگ و جدال او با چین و یا به قول نظامی خان خانان بکشاند و داستان خود را آغاز کند . تنها بخشی که مورد توجّه عبدی بیگ است و تا حدودی به طور مفصّل به آن پرداخته است و قسمت اوّل کتاب «آیین اسکندری» را شکل و قوام داده است ، داستان لشکر کشی اسکندر به چین است. یعنی در حقیقت دو دفتری که او از آن در پیکره بندی آیین اسکندری نام می برد مشتمل بر همین دو قسمت است. قسم اوّل کتاب که داستان حمله ی اسکندر به چین است و دفتر دوّم که شرح تأسیسات و اقدامات ساخت و ساز او در نقاط مختلف جهان است . او در این باره به شیوهی نظامی و سایر اسلاف خود در اسکندر نامه سرایی با استناد به گفتهی دیگران می گوید :
زگفتار هــــشیار دل راســــتان چنین یـــاد دارم من این داسـتان
که اسکندر آن خسرو خوب کیش در اثنای اقلیم گیری خــویــــش
چـو بر هنــدوان گشت فیروزمند به آهنگ چین چین در ابرو فکـند
زهندوستان کـــرد سر سوی راه بیفشاند بـــــــر چین غبار سـپاه
ز جـــولان آن تند شــیر غُرین رمـــیدند مشکین غــزالان چـین
(همان: ۴۳)
عبدی بیگ شیرازی در بارهی فتح هند و سایر رخدادهایی که در جریان حمله ی اسکندر به سرزمین عجایب رخ داده است کار را به اختصار برگزار می کند و تنها به همین نکته که اسکندر به هندوستان حمله کرد و تاج را از سر فور هندی ربود اکتفا می کند:
وزآنجا به اسبان تازی نـــــــژاد ســـواره به هندوستان رو نهاد
جهان را سیه کــرد بر چشم کید به رأی قوی کید را کــرد صید
چـــو شد کشور هند از کید دور ستد تاج فــالفور از فـــرق فور
(عبدی بیگ ، ۱۹۷۷ م: ۳۸)
« گویا اسکندری که اسکندرنامه نویسان به عنوان پیامبر ، مرد دین ، خردمند ، حکمت شعار ،حامی مردم ، رهایی بخش ، دین گستر ودارای دیگر صفات مستحسن از او نام می برند، در آغاز یورش به سرزمین هندوستان قصد داشت ناگهان چون صاعقهی خشم ابلیس دیوانه وار و افسار گسیخته ،مانند اهریمن ویرانگر ، چنان که خوی و شیوهی او بود آتش نیستی و هلاک در ملک هند دراندازد و جاندار و بی جان را آماج تیر و شمشیر کند. لیکن با مخالفت افراد دانا در لشکرش از این کار باز داشته می شود.»
(صفوی ، ۱۳۶۴ : ۱۶۲)
نظامی در این خصوص می گوید :
بر آن شد که در مغز تاب آورد سوی کید هندو شتاب آورد
به تاراج ملکش درآید چو میغ دهد ملـک او را به تاراج تیغ
دگــــر ره به فرمان فرزانگان نکرد آنچه آید ز دیــوانگان
(نظامی گنجوی، ۱۳۸۸ : ۳۱۷)
از اقبال بلند اسکندر است که به هرجای که روی می کرد با حریفانی ضعیف و از پیش تسلیم شده مواجه می گردید. فور هند نیز به سیاق اقران بدون هیچ مقاومتی تسلیم اسکندر می گردد و با این تدبیر تاج و تخت خود را نجات می دهد:
اگر گنج خـواهد فدا سازمـش گر افسـر هم از سر بینــدازمش
وگر میل دارد به جان خوشـم به دندان گرفته به خدمت کشم
وگـــر بندهای را فرستد ز راه سپارم بدو گنج و تخــت و کلاه
ز مولائی و چــاکری نگــذرم سکندر خداوند و مـــن چاکرم
گر او نازش آرد من آرم نــیاز مـــگر گردد از بنده خشنود باز
(همان: ۳۱۹)
منابع پایان نامه در مورد بررسی و مقایسه اسکندر نامه نظامی گنجوی و آیین اسکندری ...