۳-۳)نتیجه گیری:
در این فصل ضمن بررسی سیر تاریخی نظریهی دولت و حکومت در اسلام به صورت مصداقی، مهمترین دولتهای تشکیلشده در تاریخ سیاسی اسلام را بر اساس یک الگوی منسجم موردبررسی قراردادیم که البته این الگو خود میتواند مورد نقد علمی قرار گیرد. پس از بررسیهای صورت گرفته می توان ماهیّت پیچیدهی دولت در جهان اسلام را متأثر از چند عامل دانست:
دولت پدیدهای زمینی نیست بلکه در تطابق با متون مقدّس سنجیده میشود.
عناصر تشکیلدهندهی دولتهای اسلامی در دورههای مختلف متفاوت و گاه متناقض باهم هستند.
دولت در دنیای اسلام سیر تاریخی تکامل طبیعی خود را طی نکرده است.
در عصر مدرن دولتهای اسلامی مرجع معتبر و موثق برای شکلگیری نداشته اند و بیشتر با تأثیرپذیری از فرهنگ غرب شکل تلفیقی پیداکرده اند.
در دنیای اسلام، هیچ شیوه ی ثابت حکومتداری وجود ندارد و تحول آن نیز به واسطهی تغییر و تحولات شدید اجتماعی، سیاسی بسیار اساسی بوده است. از این رو بررسی دولت در هر دورهی خاص، بحث گستردهای را میطلبد.
تحولات در دنیای اسلام بر عکس غرب برگرفته از تکامل جامعه نبوده است بلکه عناصر مختلف و گاه متناقض در هر دوره، ساختار دولت را به سمت خاصّی سوق داده اند.
چون دنیای اسلامی به لحاظ عناصر تشکیلدهنده اجتماعی بسیار وسیع و گسترده بوده است ساختار قدرت در آن نیز روند مشابهی داشته و در کشورها و مناطق مختلف حتّی در یک دوره زمانی متفاوت بوده است.
فصل چهارم
بررسی تطبیقی کلیات اندیشه های سروش و مصباح یزدی
مقدمه:
در این فصل با تکیهبر نظریهی هرمنوتیکِ کلاسیک، با بهره گرفتن از منابع معتبر، ضمن تعهد به متن و مؤلف، نظرات سروش و مصباح را بهصورت تطبیقی در مورد ضرورت وجودی، مبانی توجیهی شکلگیری، ماهیت، حدود اختیارات، تکالیف، کار ویژهها و… دربارهی حکومت دینی بررسی میکنیم. همچنین با توجه به چارچوب نظری هرمنوتیکِ کلاسیک سعی شده است حتیالمقدور از منابع خود این دو اندیشمند بدون واسطه استفاده گردد و در برخی قسمتها بهناچار از سایر منابع نیز استفاده گردیده.
۱-۴)کلیات اندیشه های سروش در باب حکومت اسلامی:
۱-۱-۴)زندگینامه:
کودکی و نوجوانی:
سروش در ۲۵ آذر ۱۳۲۴ خورشیدی(۱۶ دسامبر ۱۹۴۵ میلادی) در شهر تهران، میدان خراسان به دنیا آمد. پدرش کاسب بود. تحصیلات متوسطهی خود را در دبیرستان علوی گذراند و در این دبیرستان بهواسطهی رضا روزبه با فلسفه و شخصیتهایی همچون مرتضی مطهری، علّامه طباطبایی، مهدی بازرگان، علی شریعتی آشنا شد. سروش به دلیل حضور در دبیرستان علوی، به نحلهی فکری انجمن حجتیه راه یافت، امّا بعد از یک سال به دلیل اینکه این نحله نتوانست پاسخگوی دغدغههایش باشد، آن را رها کرد و بهصورت تخصصیتر به تحقیق در قرآن و فلسفه اسلامی روی آورد. او سپس در دانشگاه تهران به تحصیل در رشته داروسازی پرداخت. وی در اوایل دهه ۵۰ شمسی عازم لندن شد و همراه با ادامه تحصیل در رشته شیمی تجزیه به مطالعهی فلسفه غرب پرداخت و به نمایندگی از آیتالله بهشتی به فعالیت در مراکز اسلامی شیعیان در لندن ازجمله مرکز«امام باره»(بعد از انقلاب توسط دولت ایران خریداریشده و به کانون توحید تغییر نام داد) پرداخت. عبدالکریم سروش در هنگام اقامت در انگلستان در رشته کارشناسی ارشد شیمی تحلیلی در دانشگاه لندن و سپس کالج چلسی در تاریخ و فلسفه علم مطالعه کرد.
پیش از انقلاب:
در سالهای آخر حکومت پهلوی بود که کتاب«تضاد دیالکتیکی» وی به تألیف درآمد. این کتاب حاشیهی تحسینآمیز مرتضی مطهری را در پی داشت و محمدعلی رجایی پیرامون آن گفت: «کتاب تو در زندان به ما رسید و آبی بود که روی بسیاری از آتشها ریخت و بچههای مسلمان را به سلاح تازهای مسلح کرد». این کتاب دستمایهای علمی و آکادمیک برای مقابله با ادعاهای ماتریالیستها در زندان شد. سروش کتاب دیگری نیز با عنوان«نهاد ناآرام جهان» در باب نظریه حرکت جوهری ملاصدرا تألیف کرد که به پیشنهاد مرتضی مطهری توسط] امام[ خمینی]ره[ موردمطالعه واقع شد و مورد تحسین و تأیید او قرار گرفت. تحسین وی سروش را «مسرور و مفتخر» کرده بود.
سروش در کتاب«قصه ارباب معرفت» زبان تحسین از ]امام[خمینی]ره[ گشود و نوشت: «امام خمینی را پیش از شریعتی شناختم. وقتی دانشآموز دبیرستان بودم، پس از رهایی امام از زندان در خیل مشتاقان و هواداران بسیار او به حتم به خانه او رفتم و این نخستین بار بود که او را از نزدیک میدیدم. سالیان بعد در دوران دانشجویی کتاب مخفی حکومت اسلامی او را خواندم و در سلک مقلدان او درآمدم. در فرنگ او را بهتر و بیشتر شناختم». وی بعدها در مورد ]امام[خمینی ]ره[ گفت او شخصاً آدم خوبی بود، امّا نظریات نادرستی داشت. بهعلاوه او از سرکوب مخالفان خود ابایی نداشت. همچنین او برای زندگی فردی انسانها ارزشی قائل نبود، زیرا آن را منبعث از ارادهی پروردگار میدانست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی:
وی پس از بازگشت به ایران به هنگام پیروزی انقلاب سعی بسیار کرد که توصیههای ]امام[خمینی]ره[ را دربارهی مارکسیسم که گفته بود: «آثار آنها را در فلسفه و خصوصاً در اقتصاد باید خواند» جدی بگیرد. درواقع از یکسو این ]امام[خمینی]ره[(مدرس سابق فلسفه اسلامی و صدرایی) بود که او را بهنقد مارکسیسم فرامیخواند و از سوی دیگر تأثیرات آشکار سروش از فلسفه علم و فلسفه سیاسی کارل پوپر سبب میشد بهعنوان یکی از منتقدان مسلمان مارکسیسم در ایران پس از ۱۳۵۷ جلوهگر شود. در این هنگام رژیم پهلوی سقوط کرده بود و مارکسیستها مهمترین رقیب مسلمانانی به شمار میآمدند که پس از انقلاب به رهبری ]امام[خمینی]ره[ به حکومت رسیده بودند.
وی طی چند دور مباحثات ایدئولوژیک به همراه محمدتقی مصباح یزدی در صداوسیما به مباحثه با نمایندگان گروههای سیاسی چپ ایران مانند احسان طبری و فرخ نگهدار پرداخت. عبدالکریم سروش در جدل کردن با مخالفان فقیه و روحانی خود چیرهدست بود و بخش مهمی از آثار وی نیز باز نوشت سخنرانیهای اوست. خطابه و جدل، از ابزارهای بیانی و استدلالی مهم متکلّمان و متألهان مذاهب بوده است و عبدالکریم سروش که خود را بنیانگذار«کلام» یا الهیات جدید میدانست، نتوانست از شیوهی خطابه و جدل چشم بپوشد.
پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها با معرفی ]شهید[بهشتی و تأیید ]امام[خمینی]ره[ به عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی درآمد و تا سال ۱۳۶۲ که این ستاد منحل شد عضو آن ماند.
در سال ۱۳۶۰ سروش کوشید با بهرهگیری از فلسفه آنالیتیک، مقولاتی را در نقد مارکسیسم طرح کند. این مقولات بهتدریج در کتاب«دانش و ارزش» بهسوی نقد ایدئولوژی اسلامی کشیده شد. در کتاب تفرج صنع، وی کوشید از حیثیت اجتماعی و موقعیت معرفتشناختی علوم انسانی دفاع کند و در گفتاری از«وحشی و بیوطن بودن علم» سخن گفت و بیان کرد علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم. وی میخواست با این تصور روحانیان که معتقد بودند علوم انسانی رقیب دین هستند و باید اسلامی شوند، بستیزد. سخنان او باعث شد که نشریه دانشگاه انقلاب و دانشجویان تندرو در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و از«علم انسانی - اسلامی» به دفاع برخاستند. همچنین سروش از«انقلاب آموزشی» سخن به میان میآورد و میگفت انقلابها به اراده و اختیار نیستند و از همین روی، انقلاب نمیتوان کرد بلکه انقلاب میشود.
بحثهای صریح وی باعث شد که با توصیه ]امام[خمینی]ره[ اعضای ستاد انقلاب فرهنگی به قم رفتند و با اعضای جامعه مدرسین حوزهی علمیه قم گفتگو کردند.
زبان عبدالکریم سروش بهعنوان یک متکلّم اگرچه ازنظر ادبی کهنهگرا به شمار میرفت و نثری در قید سجع بود، برخی از دانشجویان و جوانان را به خود جذب کرد. ادبیاتی که او درزمینهی الهیات و تبیین مفاهیم تازهی فلسفه علم و معرفتشناسی آفرید، بر زبان دورهای از روشنفکری ایران و مخالفان و منتقدان اندیشهی عبدالکریم سروش اثر نهاد. او به سبب تحصیلاتش در علم تجربی، تلاش بسیاری کرد تا رشته فلسفه علم را در دانشگاههای ایران جای دهد.
در دهه ۶۰ نوشتههای او و غلامعلی حداد عادل بهعنوان کتاب درسی«بینش اسلامی» در دبیرستان تدریس میشد و صداوسیما سخنرانیهای او را پخش میکرد.
وی تلاش کرد از دین در جامعهی ایرانِ بعد از انقلاب ایدئولوژی زدایی کند و با باور به عقلِ مستقل از وحی، عقل و تجربه را با رهیافتی معرفتشناسانه در کنار وحی بنشاند و کلام، اخلاق و عرفان دینی را در جایگاهی برتر از فقه بنشاند.
مقالات عبدالکریم سروش با عنوان«قبض و بسط تئوریک شریعت» در نشریهی«کیهان فرهنگی» از اردیبهشت ۱۳۶۷ تا خرداد ۱۳۶۹ منتشر میشد. در این مقالات او نظریاتی در مورد «معرفتشناسی دین» مطرح کرد که بر پایهی آن دین از معرفت دینی جداست. او معتقد است دین اگرچه الهی و کامل است ولی معرفت دینی را همانند دیگر معرفتهای آدمی میداند که معروض به خطا هستند. این نظریه که شناخت سنّتی از دین را منسوخ اعلام میکرد، مخالفتهای گسترده فقیهان را در پی داشت و همچنین ازاینرو که ولایت دینی و فقهی را ناراست با سرشت جهان جدید میدانست، دشمنی مقامات حکومتی را با سروش برانگیخت.
محرومیت از تدریس و خروج از ایران:
وی در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی از تدریس در دانشگاه محروم شد. سروش در نامهای، به وی هشدار داد که دانشگاهها در فشار شدید هستند و از این دانشگاهها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید. در مهرماه سال ۱۳۷۴، هنگام سخنرانی در دانشکدهی فنی دانشگاه تهران، هواداران«انصار حزبالله» به سروش یورش بردند و او را مروج فرهنگ لیبرال و هموار کنندهی راه بیدینی جوانان خواندند. ازآنپس، تدریس و سخنرانیهای عبدالکریم سروش همواره با مشکل امنیتی رویارو بود. پسازآن او به آمریکا مهاجرت نمود.
سروش در دانشگاههای آمریکا، آلمان، هلند و… درزمینههای مولویشناسی، اسلامشناسی و فلسفه علم به تدریس پرداخت و اگر به سمیناری در ایران دعوت میشد، مقاله میفرستاد. همچنین او در مؤسسهی(آی.اس.آی.ام) هلند(مؤسسهی تحقیق در اسلام معاصر)، تحقیقاتی شخصی روی کتابهای خود انجام داد و در دانشگاه آمستردام فلسفه سیاست در اسلام را تدریس کرد. سپس به آمریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا کار تحقیقی کرد و بعدازآن برای تدریس به دانشگاه جرج تاون در واشنگتن رفت. وی از سال ۱۳۷۸ به تدریس در دانشگاههایی مانند دانشگاه هاروارد و دانشگاه پرینستون(۱۳۸۱-۱۳۸۰) مشغول بوده است. سروش فلسفه علم و فلسفه تاریخ را در دانشگاه تهران، دانشگاه بینالمللی امام خمینی]ره[ قزوین، دانشگاه مشهد، دانشگاه شیراز، دانشگاه تربیت مدرس و مؤسساتی چون«انجمن حکمت و فلسفه» تدریس کرده است. همچنین او پدر فلسفه علم در ایران است. چراکه نخستین کسی بود که فلسفه علم را در رشتههای دانشگاهی جا داد و دراینباره کتاب تألیف کرد.
او در سال ۲۰۰۴ در آمستردام، جایزهی اراسموس را دریافت کرد؛ و در سال ۲۰۰۹، مجلهی «فارین پالیسی» وی را جزء ده روشنفکر برتر جهان معرفی کرد. این در حالی بود که نام نوام چامسکی، ال گور، برنارد لوئیس، اومبرتو اکو، امارتیا سن، فرید زکریا، گری کاسپاروف و ماریو بارگاس یوسا در ردههای پایینتر از او قرار گرفتهاند.
انقلاب فرهنگی:
سروش در مورد انقلاب فرهنگی گفته است: «آنچه در سال ۱۳۵۸ در کشور رخ داد حقیقتاً نه انقلاب بود و نه فرهنگی» وی این اتفاق را نزاعی میان جناحهای مختلف در دانشگاهها دانسته که هرکدام میخواستند دانشگاه را به نفع خود مصادره کنند که جناح نزدیک به قدرت و حکومت در این نزاع پیروز شد که نتیجهی آن بسته شدن دانشگاهها بوده است. به گفتهی سروش: «دانشگاهها قبل از بسته شدن، دانشگاه نبودند. اصلاً زمان، زمان انقلاب بود. کلاس درسی تشکیل نمیشد. هرروز تظاهرات بود. گروههای مختلف سیاسی و چریکی به دانشگاه آمده و بساط گسترده بودند».
عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی:
ستاد انقلاب فرهنگی به دستور ]امام[خمینی]ره[، مرکّب از سروش و شش نفر دیگر با نامهای حسن حبیبی، شمس آل احمد، جلالالدین فارسی، باهنر، ربانی املشی و علی شریعتمداری تشکیل شد. او تا سال ۱۳۶۲ که این ستاد منحل شد و به شورای عالی انقلاب فرهنگی تغییر نام یافت، عضو آن ماند. سروش در مورد ستاد انقلاب فرهنگی گفته است این ستاد هنگامی تشکیل شد که دانشگاهها بستهشده بود و وظیفهی ستاد انقلاب فرهنگی نه بستن که بازگشایی یا به گشایی دانشگاهها بوده است. وی یکبار نزد ]امام[خمینی]ره[ رفت و با تأکید بر ضرورت بازگشایی دانشگاهها، این اقدام را خارج از توان خود خواند چون در آن شرایط سخن گفتن از بازگشایی دانشگاه، مترادف با سازشکاری و غیرانقلابی بودن بود. با سخنرانی ]امام[خمینی]ره[ در مورد ضرورت بازگشایی دانشگاهها، مسیر آن هموار شد. سروش کوشش ستاد انقلاب فرهنگی را باز کردن هرچه زودتر دانشگاهها دانسته که پس از یک سال و نیم به این مقصود رسید. تأسیس نشر دانشگاهی ازجمله کارهای وی در ستاد انقلاب فرهنگی است.
گرچه اعضای ستاد انقلاب فرهنگی هر یک عضو حزب و وابسته به جریانی در جمهوری اسلامی بودند، امّا تنها سروش و شمس آل احمد بودند که کمتر رابطهای با گروههای خارج از ستاد داشتند، چنانکه آل احمد به سروش میگفت: «ما تنها دو عضو این ستادیم که وابسته به احزاب نیستیم و چه تنهاییم.» بعدها شمس آل احمد از ستاد کنارهگیری کرد و باهنر هم در بمبگذاری کشته شد. سروش دو بار استعفای خود را تقدیم ]امام[خمینی]ره[ کرد، ولی استعفایش به تأیید وی نرسید.
او در مورد پاکسازی اساتید و دانشجویان وابسته به حکومت شاه گفته است:
«ستاد انقلاب فرهنگی نه کمیتهای برای پاکسازی داشت نه آئیننامهای برای آن نوشته بود و نه دستورالعملی در این خصوص به دانشگاهها داده بود. پاکسازیها نه با دانشگاهیان شروع شد و نه در دانشگاهها با ستاد انقلاب فرهنگی آغاز گردید و نه به دست آن ادامه یافت. اساساً یکی از اولین حوادثی که از فردای پیروزی انقلاب رخ داد، داستان پاکسازیها بود و تا جایی که به خاطر دارم اکثریت گروههای سیاسی موافق آن بودند».
همچنین صادق زیباکلام در مصاحبهای در سال ۱۳۷۸ با لوح، شماره پنج، گفته است: «اینجا من برای ثبت در تاریخ باید بگویم که شورای انقلاب بههیچوجه دستورالعملی نداده بود که استادان را اخراج کنید. حتّی ستاد انقلاب فرهنگی همچنین دستوری نداده بود. این به دست خود مسئولان دانشگاهها و دانشکدهها بود که چه جوری ببُرند و بدوزند».
وی با انتقاد از یک استاد حقوق دانشگاه تهران که گفته بود: «سروش علمدار تعطیلی دانشگاهها» بود گفت: «آیا تاکنون روشن نشده است که انقلاب فرهنگی چیزی بود و ستاد انقلاب فرهنگی چیزی دیگر؟ و آیا هنوز معلوم نشده است که عبدالکریم سروش و حبیبی و باهنر و… در ستاد انقلاب فرهنگی نقش داشتهاند نه در انقلاب فرهنگی؟ و آیا هنوز جا نیفتاده است که انقلاب فرهنگی برای بستن دانشگاهها بود و ستاد انقلاب فرهنگی برای باز کردن آنها، به نحوی پیراستهتر و اسلامیتر؟».
سروش همچنین در جواب سخنان نجفی وزیر اسبق آموزش عالی که پاکسازی استادان را بر اساس آئیننامهی مصوب ستاد انقلاب فرهنگی دانسته بود، گفت: «نمیدانم آقای نجفی چه حجّتی بر این گفته دارند». وی صراحتاً اعلام کرد ستاد انقلاب فرهنگی هیئت و آئیننامهای برای این کار نداشت و گزارشی به آن داده نمیشد و از او کسب تکلیفی نمیکردند و کمیتههای پاکسازی مطلقاً مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصبکردهایم و نه میشناختیم.
بعضی از منتقدان، سروش را بهعنوان یکی از عوامل وقوع انقلاب فرهنگی ایران میدانند و عقیده دارند که عبدالکریم سروش خود در پیریزی انقلاب فرهنگی که دریچههای علم و اندیشه را از مراکز آکادمیک ایران بست، نقش مؤثری داشته است.
آثار:
کتاب ها:
تضاد دیالکتیکی
نهاد ناآرام جهان
علم چیست، فلسفه چیست؟
فلسفه تاریخ
پایان نامه درباره :بررسی تطبیقی تفاسیر و قرائتهای نوین از حکومت اسلامی در آراء ...